سلام دوستان شقایق هستم یک همسفر
از اینکه خداوند مرا لایق دانست تا با محیط گرم و صمیمی کنگره ۶۰ آشنا شوم و از آموزشهایش استفاده کنم؛ بسیار خوشحالم.
هیچ وقت فکر نمیکردم؛ اگر روزی بفهمم همسرم به اعتیاد دچار است؛ پای ماندن داشته باشم؛ اما انگار خواست خداوند بود که پای ما به چنین جایی باز شود؛ جایی که مسافرم نه فقط اعتیادش را ترک، که به درمان برسد.
من در گذشتهی زندگیام سختیهای بسیاری را تحمل کردم؛ زندگی با پدر مصرفکنندهای که دیدنش در آن شرایط همیشه مرا آزرده میکرد. بعد از ورود به کنگره همیشه این سؤال در ذهنم بود که وقتی اینجا آنقدر مقدس است که برای ورود به آن باید دعوت بشوی؛ چگونه من اینقدر راحت اینجا را شناختم؟ راهنمای عزیزم گفتند: شما در گذشته سختیهای ناشی از اعتیاد را متحمل شده بودی و راه سختی را طی کردی؛ اکنون دیگر زمان راحتی و آرامش شما فرارسیده است.
ده سال پیش فردی سر راهم قرار گرفت که از همان موقع تا الان باهم دوست هستیم؛ روزی که متوجه اعتیاد همسرم شدم؛ فقط همین دوستم و همسرش در جریان قرار گرفتند و همان ساعت اول کنگره را به ما معرفی کردند. به فاصلهی یک یا دو روز همسرم به کنگره رفت و ماندگار شد. بعد که با خودم فکر کردم؛ دیدم انگار حکمت آشنایی من با دوستم این بود که ما را با کنگره آشنا کند و باعثوبانی خیر برای زندگی ما شود و دینی را که از درمان مسافرش در کنگره به گردن دارد؛ ادا کند.
خیلی خوشحالم و به قویبودن خودم افتخار میکنم که تنها و بدون اینکه کسی، حتی نزدیکترین افراد به ما متوجه اعتیاد مسافرم شوند؛ هردو در کنار هم، شانهبهشانه این مسیر را طی میکنیم.
اولین روزی که با اصرار مسافرم به این مکان آمدم؛ یک ترسی در وجودم احساس میکردم؛ ترس از اینکه اگر آشنایی مرا اینجا ببیند و بشناسد چه؟ وقتی آمدم؛ همهچیز برایم جدید و بیگانه بود؛ رفتار همسفران باهم، بغلکردنها، دعاخواندنشان و …
بعداز اولین جلسه نتوانستم باخودم کنار بیایم؛ جلسهی بعدی را شرکت نکردم اما با خودم گفتم: جلسهی سوم را هرطور شده میروم. وقتی رفتم؛ راهنمای تازهواردینی که به من مشاوره میدادند؛ از غیبت من در جلسهی قبل ابراز نگرانی کردند؛ این برای من به قدری عجیب بود که باور نمیکردم؛ میگفتم: چطور ممکن است برای منی که فقط یک بار دیدهاند؛ نگران شوند؟ اما انگار همان لحظه و همان حرف، مرا به این محیط دوستداشتنی پایبند کرد.
به لژیونها که نگاه میکردم؛ به یکی از راهنماها احساس عجیبی داشتم؛ همان لحظه به ذهنم آمد؛ ایشان دقیقاً همان كسی است که باید به عنوان راهنما انتخاب کنم؛ نگاه نافذ، لبخند مهربان و یک تبادل احساس عجیب و غریب.
هرقدر از حس و حال خوبی که از حضور در کنگره دارم بگویم؛ کم گفتهام. هربار که میآیم و همسفران را میبینم؛ انگار امید به زندگی در من بیشتر میشود.
این هفته، هفتهی قشنگی است؛ چون هفتهی راهنماست. من بینهایت عاشق راهنمایم هستم؛ میخواهم از این فرصت استفاده کنم و از ایشان بابت تمام زحماتی که برای تکتک ما میکشند؛ بابت زمانی که برایمان میگذارند؛ برای حضورشان در کنار ما؛ برای آرامش مطلقی که دارند؛ برای فرسنگها مسافتی که همیشه طی میکنند و از راه دور، به عشق کنگره و رهجوهایشان میآیند و به ما هم انرژی منتقل میکنند؛ تشکر کنم. به نظر من راهنمایان، فرشتگانی هستند با بالهای نارنجی.
خدا را شاکرم که این ورق از زندگی ما اینگونه رقم خورد و الان در بهترین مکان حضور دارم؛ امیدوارم بتوانم برای همیشه حضور داشته باشم و به لطف خدا بعد از رهایی مسافرم، در کنگره خدمتگزار شوم و بتوانم با راهنماشدن، ذرهای از محبتهای راهنمای عزیزم را جبران کنم.
امیدوارم تمام مردم سرزمینم با چنین مکان بینظیری آشنا شوند و آرامش به زندگیشان برگردد. به امید روزی که همهی جهانیان بدانند؛ اعتیاد درمان دارد.
نویسنده: همسفر شقایق رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون دوّم)
ویرایش و ارسال مطلب: همسفر سکینه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون یکم)
مرزبان خبری: همسفر راضیه
همسفران نمایندگی دامغان
- تعداد بازدید از این مطلب :
121