English Version
English

دلنوشته- هفته راهنما

دلنوشته- هفته راهنما

همسفر فاطمه.ر
دست‌هایی که کمک می‌کنند مقدس‌تر از لب‌هایی است که دعا می‌کنند.
قلم به دست گرفته تا بر روی صفحه سفید کاغذ دل‌نوشته‌ای بنویسم ولی انگشتانم قدرت حرکت ندارند و ذهنم یاری نمی‌کند که چه بگویم و چگونه در وصف فرشته‌ای دلسوز و مهربان بنویسم. شمع را می‌سازند تا بسوزد ولی او می‌سوزد تا بسازد. زمانی که با بال و پرهای سوخته و پر از ناامیدی در این مسیر قدم گذاشتم نمیدانستم کجای زندگی‌ام کار خیری کرده بودم که خداوند مرا با فرشته‌ای آشنا کرد که بال‌هایش را گشوده بود تا بال پرواز نا امیدی‌های من شود و با آن قلب پر از مهر و تپنده‌اش، تبسم‌های زیبایش و چشم‌های پر از امید، یاری‌گر غصه‌های دل من باشد.
خانم فاطمه، راهنمای محترم و عزیزم، به خود می‌بالم که در این مسیر با شما آشنا شدم و قدم در راه آموزش‌های ناب شما گذاشتم. در این لحظه که دل‌نوشته خود را می‌نویسم یک سال و چهار ماه از آشنایی من با شما می‌گذرد؛ همچون معلمی دلسوز و مادری مهربان با تمام وجود به حرف‌هایم گوش دادید، غم از دلم برداشتید، با کلمات امید‌بخش، امید را در دل من زنده کردید، به قدم‌های سست من نیروی تازه بخشیدید و همیشه به من گفتید صبور باشم قطعاً همه چیز درست می‌شود، آموزش بگیرم، تفکر کنم تا مسیر باز شود و آرامش به خودم و زندگی‌ام بازگردد.
خیلی از خدا ممنون و سپاس‌گزارم که بعد از مادرم شما را دارم.
از باری تعالی می‌خواهم کمکم کند با آموزش‌های ناب شما بتوانم ذره ای از زحمات بی دریغ و بلاعوض شما را جبران کنم.
منِ رهجو خودم را لایق شال راهنمایی نمی‌بینم ولی آن‌قدر راهنمای عزیزم، عشق، محبت و قلب بزرگی دارند که به من امید می‌دهند که در آزمون راهنمایی شرکت کنم.
خدایا از تو می‌خواهم کمکم کنی تا لایق این همه محبت باشم و مایه سرافرازی ایشان باشم.
این هفته را به سردار و راهنمای کنگره۶۰ و شما راهنمای عزیزم و تمام راهنماها تبریک میگویم.
دعا میکنم که همیشه سرافراز، سربلند و پایدار باشید.
دلتان شاد و دعایتان مستجاب.
عارفان علم عاشق می‌شوند
بهترین مردم معلم می‌شوند
علم با دانش متمم می‌شود
هر که عاشق شد معلم می‌شود

همسفر فریده
به نام خالق سبز بهاران
خداوند طراوت، جویباران
بر خود شایسته و لازم دیدم که از راهنمای مهربانم، خانم فاطمه عزیز که برایم زنده بودن و انسان بودن را معنا کردند تقدیر و تشکر کنم. راهنمای خوب و مهربانم، شما روشنایی بخش تاریکی جان هستید، ظلمت اندیشه را نور می‌بخشید. چگونه سپاس گویم مهربانی و لطف شما را که سرشار از عشق و یقین است؟ شما با آموزش‌هایتان چراغ روشنِ هدایت من و مسافرم شُدید و با لطف و محبتی که داشتید سرزمین دلم را روشنی بخشیدید. برای همه رهجویانتان دلسوزی و تلاش و کوشش شما در انتقال دانش و تجربیاتی که در کنگره ۶۰ داشتید قابل ستایش است. آرامش و خوشبختی زندگی‌ام را مدیون شما هستم. خانم فاطمه عزیز با تمام وجود دوستتان دارم و دستان پرمهرتان را می‌بوسم.
این هفته بسیار زیبا و دوست داشتنی را به تک‌تک راهنمایان کنگره۶۰ خصوصاً شما راهنمای عزیزم، تبریک می‌گویم و همیشه دعاگویتان هستم.

همسفر صدیقه
در کنگره‌۶۰ انتخاب راهنما بر مبنای دل است. باید دل را چون کبوتر روانه کنی تا بر بامی بنشیند که تقدیرت آنجاست و نمی‌دانم در روزِ انتخاب راهنما، کدامین عمل صالح را انجام داده بودم که خداوند فرشتگانش را فرستاده بود تا بال‌های کبوتر دلم را بگیرند و در جوار شما راهنمای عزیزم فرو بنشانند. لحظه به لحظه حضورم در کنار شما پر از خاطرات زیبا و آموزش‌های نابی بود که روح تشنه‌ام را سیراب و نفس سرکشم را آرام می‌ساخت. دستان پرمهر شما را می‌بوسم. بخشندگی شما و مسافر گرامی‌تان را الگوی زندگیم قرار می‌دهم. همواره و تا ابد خود را شاگرد شما می‌دانم و چون شاخه تازه روییده‌ای هستم که تا تناور شدن به دستان پرمهر باغبانش نیازمند است. امیدوارم تفکر پویا، جستجوگر و بالنده و قلب سرشار از عشق و امید شما در من نیز متبلور گردد.
هفته راهنما را خدمت شما، ایجنت محترم شعبه، همه راهنمایان کنگره۶۰، نمایندگی وکیلی یزد و در رأس به جناب آقای مهندس و خانواده محترم ایشان تبریک می‌گویم.

 

همسفر آسیه
ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده.
خداوندا سپاسگزارم که دست من حقیر را گرفتی، در اوج ناآرامی‌ها و ناامیدی‌ها به مکانی امن وارد کردی تا مرا به خواسته‌ای که سالیان سال آرزو
یش را داشتم و خواهانش بودم برسانی. مکانی که تک‌ به تک آدم‌هایش به من درس زندگی، امید و آرامش می‌دهند، درس‌هایی که در هیچ مدرسه و دانشگاهی تدریس نمی‌شود.
مهربان خدایم ممنون و سپاسگزارم که نمونه‌ای از انسان‌های مهربان و دلسوزت را در مسیر من قرار داده‌ای که با نهایت عشق، صبورانه و دلسوزانه به من و مسافرم درس زندگی و انسانیت می‌دهند. نمونه‌ای از این انسان‌ها راهنمایم هستند. راهنما و استادی که بدون چشم‌داشت و هیچ‌گونه توقعی، با عشق، تمام دانایی و آگاهیش را در اختیار من قرار می‌دهد تا بتوانم به آرامش و انسانیت برسم.
جا دارد که ابتدا از خدای مهربانم بابت لطف بزرگی که در حق من و مسافرم داشته‌ سپاس‌گزاری کنم، سپس از آقای مهندس و همچنین خانواده محترمشان و راهنمای خوبم خانم فاطمه عزیز که در این مسیر من را به روشنائی‌ها هدایت کردند.

همسفر زهره (همسفر حجت)
دلم می‌خواست اکنون که همه دوستان دلنوشته می‌نویسند من هم قلم را روی کاغذ بگردانم. فکر می‌کردم که خیلی راحت باشد ولی دیدم نه، اصلاً اینطور نیست. اولین بار که متوجه شدم مسافرم  مصرف‌کننده است دنیا را برای خودم تمام شده در نظر گرفتم، به گونه‌ای که دچار افسردگی شدم، قدرت تکلم خود را از دست داده بودم و باور نمی‌کردم. چندین بار از مسافرم خواهش و تمنا کردم که مواد را به خاطر فرزندانمان کنار بگذارند ولی هر دفعه با وعده‌های پوچ من را از سر خود باز می‌کرد و یا در آخر با دعوا و درگیری خاتمه می‌یافت؛ تا اینکه در مهرماه سال ۱۴۰۲ با کنگره آشنا شدیم و خدا خواست که ما هم طعم خوشبختی را بچشیم. یک ماه بود که مسافرم به کنگره می‌آمد و من بی‌خبر بودم، وقتی مسافرم خبر آمدن به کنگره را به من داد خوشحال شدم که خدا صدای من را شنیده و دلم آرام شد. کنگره مکان مقدسی بود که زندگی من و مسافرم را تغییر داد تا اینکه بعد از سه جلسه، باید راهنما انتخاب می‌کردم، مردد بودم ولی با دیدن خانم فاطمه عزیز، انگار روح تازه‌ای در بدنم جریان پیدا کرد و از همان اول، شیفته سخنان ایشان شدم و ایشان را واقعاً از صمیم قلب دوست دارم. فکر می‌کنم به منِ مرده، جان تازه‌ای بخشیدند و هر وقت در لژیون حاضر می‌شوم تجربه جدیدی به دست می‌آورم. از خوبی‌های ایشان هرچه بگویم کم گفته‌ام. من صبور بودن را از ایشان آموخته‌ام و این‌که به چیزهای بیهوده اصلاً فکر نکنم و ذهن خودم را مشغول نسازم. خانم فاطمه عزیز، هیچ وقت محبتِ بی‌‌پایان شما را فراموش نمی‌کنم و دعاگوی شما هستم.

 

همسفر زهره
به نام خدایی که عشق و دوست داشتن را آفرید. لحظه‌ها را ثانیه به ثانیه می‌شمردم و در پس هر ثانیه ناامیدی و یأس را ورق می‌زدم. روزها تفکرهایی بدون تعقل و شب‌ها گریه‌های بی‌صدا داشتم. نه تنها شب‌ها حتی روزهایم نیز تاریک بودند. دست گرمی را می‌خواستم که دستان لرزانم را گرم کند. من مثل یک ساعت شنی بودم، ساعتی که نفسهای آخرش را می‌کشید و منتظر بود تا کسی بیاید و او را برگرداند. آن زمان بود که شما آمدید. چراغی در دست گرفتید و مرا به سرزمین نور و عشق هدایت کردید؛ یعنی کنگره۶۰. آغوش و گرمای وجود مهربانتان را کم داشتم. آمدید بدون هیچ چشم‌داشتی با من پیمان بستید که در تمام لحظات سفر همچون کوه کنارم بایستید تا بیاموزم اندیشیدن را، امید را، راه و رسم درست زندگی کردن را و ایستادگی را. به من گفتید دستانت را به من بده با هم از تغییراتی که لازم است عبور خواهیم کرد. از دردها و بحران‌ها با هم گذر خواهیم کرد. شما به من جرأت دادید، اطمینان دادید، فضای امنی در کنگره برای من مهیا کردید، حال خوش مرا مضاعف کردید، رازدارم شدید، راهنمای من شُدید و تمام دانسته‌هایتان را به من آموختید.
راهنما یعنی نشان‌دهنده مسیر، از تاریکی به سمت نور، از غم به شادی، از نفرت به عشق و از ناامیدی به امید. مرا از جهنمی که سالها وجودم را تسخیر کرده بود نجات دادید. از من خواستید تا بنویسم که در کنگره چه آموخته‌ام. من گفتم و نوشتم. کنگره دری بود که خداوند بعد از چندین درب بسته به روی من گشود. شما این راه را طی کرده‌ بودید و درست مانند یک میزبان پر از عشق و ایثار، مرا پذیرفتید. چگونه از راهنمای عزیزم بنویسم او که واژه‌ها را آسمانی می‌کند و مهربانی و آرامشی سرشار از ایمان و یقین دارد. راهنمای مهربانم، واژه سپاس در برابر از خودگذشتگی‌ها و ایثار شما ذره‌ای بیش نیست. برای شما دعا می‌کنم که بمانید و سلامت باشید برای من و برای هزاران انسان دیگر مانند من.
و نام قشنگ تو را سر نوشت چه خوش روی هر سطر قلبم نوشت، هوای من از نفسهایت لبریز شد و تویی بهترین عطر اردیبهشت.
هفته راهنما را در رأس به راهنمای عشق، جناب آقای مهندس و تمامی راهنمایان کنگره۶۰ و همچنین خانم فاطمه عزیز راهنمای خودم تبریک عرض می‌کنم.

همسفر فاطمه (همسفر مرتضی )
در کلام‌الله مجید آمده است که اگر شخصی جان یک انسان را نجات دهد ذات اقدس الهی نجات همه انسانها را برای او
به حساب می‌آورد و قُرب و منزلت آن در مقابل خداوند رحمان و رحیم، به اندازه کل مردم زمین است. در کنگره۶۰ راهنماها جان یک مسافر را نه، بلکه جان مسافر و خانواده او را نجات می‌دهند و کل خانواده آنها را بدون هیچ چشم‌داشتی به زندگی برمی‌گردانند و این کار کم و کوچکی نیست. به نظر شما اجر و مزدی که خداوند برای یک راهنما در مقابل نجات جان انسان‌ها قرار می‌دهد چه می‌تواند باشد؟‌ به نظر من این پاداش بسیار بسیار عظیم و بزرگ است که در ذهن کوچک و زمینی ما نمی‌گنجد.
وقتی به چهره آرام و مصمم خانم فاطمه عزیز، راهنمای خودم نگاه می‌کنم نورانیت و ابهت خاصی را در ایشان می‌بینم. آرزو می‌کنم روزی بتوانم در کنار ایشان در کنگره‌۶۰ خدمتگزار خوبی باشم‌. برای همه‌ اعضای کنگره۶۰ مخصوصا راهنماها و خصوصاً راهنمای عزیز خودم، خانم فاطمه و مسافر فهیم و بخشنده ایشان آقای قاسم وکیلی که این مکان امن الهی را برای ما ایجاد کردند آرزوی سلامتی، شادی، طول عمر با برکت و با عزت همراه با عاقب بخیری از خداوند مسئلت دارم.

 

همسفر نرگس
راهنمای عزیزم، خانم فاطمه مهربان
شما همچون آموزگاری عاشق، الفبای زندگی را به من آموختید. سخنان دلنشین شما ناخوشی‌هایم را از یادم برد و مرا امیدوار و دلگرم در پیچ و خم هزارتوی زندگی به پیش برد. در اوج ناامیدی‌ها و خستگی‌ها خداوند صدای نالان من را شنید و برای نجاتم راهنمایی ازجنس عشق فرو فرستاد. چیزی ندارم تقدیمتان کنم جز دعای خیری که با تمام وجودم بدرقه راه زندگیتان می‌نمایم.
هفته راهنما را به شما و همه راهنمایان کنگره ۶۰ تبریک می‌گویم.

 

گردآوری: رابط خبری همسفر صدیقه، لژیون راهنما همسفر فاطمه (لژیون یکم)
ویرایش: همسفر اعظم و همسفر مائده لژیون راهنما همسفر فاطمه (لژیون یکم)
ارسال: همسفر زهرا لژیون راهنما همسفر زینب (لژیون دوم)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .