English Version
English

خداوند نمی‌خواهد انسان‌های با ایمان پا به نیستی بگذارند

 خداوند نمی‌خواهد انسان‌های با ایمان پا به نیستی بگذارند

جلسه یازدهم از دوره پنجاه و نهم از سری کارگاه‌های آموزشی عمومی ویژه مسافران و همسفران کنگره ۶۰ نمایندگی خلیج‌فارس بوشهر با استادی مسافر حمید، نگهبانی مسافر محمدرضا و دبیری مسافر مهرداد، با دستور جلسه «وادی دوم و تاثیر آن روی من» و «جشن تولد اولین سال رهایی مسافر اسماعیل» روز پنج‌‌شنبه 6 اردیبهشت 1403 ساعت 16 آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان حمید هستم یک مسافر
خداوند را شاکر و سپاسگزارم بابت نعمت سلامتی و آموزش‌های ناب کنگره و خدا را شکر بابت وجود جناب مهندس دژاکام و راهنمای خوبم استاد دیسی که دست من را گرفت و با مهندس آشنا کرد و جناب مهندس من را با کنگره و کنگره مرا با خودم آشنا کرد. رهایی صالح از لژیون هفتم درمان اعتیاد را به خودش و به راهنمای محترمشان آقای حسین تبریک عرض می‌کنم و امیدوارم که صالح عزیز سفر دوم را با جدیت دنبال کند و بهره لازم را ببرد. هفته راهنما را  تبریک می‌گویم علی‌الخصوص به راهنمایان نمایندگی خودمان در بخش همسفران و مسافران، همیشه دوست داشتم در هفته راهنما استاد جلسه باشم و درباره این عزیزان و بزرگواران صحبت کنم و وقتی به راهنمایان نمایندگی خلیج‌فارس نگاه می‌کنم، در هرکدامشان صفاتی از خداوند را می‌بینیم و هر موقع در کنار این عزیزان نشستم دوست داشتم که در لژیون همه آن‌ها حضور داشته باشم.
همه ما درباره روز الست می‌دانیم که در آن پیمانی بین خداوند و انسان بسته شد و عده‌ای اعتقاد دارند که ما حتی زمان و مکان به دنیا آمدنمان و حتی پدر و مادر خودمان را خود انتخاب کرده‌ایم. وجه تشابهی که بین این قضیه و کنگره شصت وجود دارد این است که همه ما به‌عنوان مسافر و یا همسفر روزی را داشتیم به نام تازه‌وارد و در آن روز با کوله باری از آشفتگی، ترس، حقارت و ناامیدی و ... قدم به کنگره گذاشتیم. در آن روز راهنمای تازه‌وارد به ما گفت: آیا می‌پذیری ...؟! و همه ما که اینجا هستیم پذیرفتیم!
یک روز پذیرفتیم و روز بعد راهنمای خود را انتخاب کردیم، یعنی هرکدام از ما با حس خودمان انتخاب کردیم و آن روز را به یاد داریم که چگونه یک راهنما دست ما را گرفت! زمانی دست ما را گرفت که همه راه‌ها را امتحان کرده بودیم و نتیجه‌ای ندیده بودیم و حالمان هر روز از روز قبل خراب‌تر بود؛ حداقل من این‌گونه بودم! هرروز اشک از چشمانم جاری می‌شد و دقیقا در آن مرحله و آن نقطه راهنما کنار من ایستاد و به من امید داد، به من حرکت کردن را آموخت، درست مثل پدر و مادری که راه رفتن را به کودکشان می‌آموزند، آرام‌آرام حرف زدن را به او می‌آموزند. زاویه دیگری وجود دارد که چه کسانی ما را انتخاب می‌کنند؟ باید بدانیم که تا راهنما نشویم قدر راهنما را نمی‌دانیم.
دستور جلسه وادی دوم و تاثیر آن روی من است. وادی دوم می‌گوید: هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمی‌نهد، هیچ‌کدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم؛ برای درک بهتر این وادی باید وادی اول که وادی تفکر است را رد کنیم و آن را یاد بگیریم. گویا وقتی‌که ما یک تفکر را شروع می‌کنیم یک گره پشت آن تفکر به وجود می‌آید و آن گره ناامیدی است و گره‌ای است که ما خودمان را با دیگران قیاس می‌کنیم.
نیروهای منفی تلاش می‌کنند که ما را در بیهودگی نگه بدارند و به ما القا می‌کنند که تو ارزشی نداری! و اگر دیگران به‌جایی رسیده‌اند، به خاطر امکانات آن‌ها بوده است و ما فکر می‌کنیم نمی‌توانیم مفید باشیم و مهم‌ترین گره‌ای که در وادی دوم ازنظر من وجود دارد همین است که ما احساس می‌کنیم بیهوده و بی‌ارزش هستیم و تا این گره را باز نکنیم هیچ گره دیگری برای ما باز نمی‌شود.
یادم می‌آید در سفر اول بودم و آقای علامی استاد جلسه بود، ایشان صحبت می‌کرد، آن لحظه سکوت محض بود، تمام کلماتش در ذهن من حک شد و می‌گفت: وادی دوم زندگی من را ازاین‌رو به آن رو کرد! وادی دوم زندگی من را متحول کرد! او گفت: آیا همیشه دستان تو باید هل بدهد؟ آیا وقت آن نرسیده که دست یک نفر را بگیری و بلند کنی! آیا وقت آن نرسیده که برای جامعه و اطرافیان خودت مفید باشی؟ آیا همیشه تو باید خرابکاری کنی؟ من سراپا گوش بودم و احساس می‌کردم که تک‌تک کلمات آقای علامی درباره من است.
من واقعا انسانی نبودم که بخواهم به کسی کمک کنم و یا به دیگران خدمت کنم و اصلا یادم نمی‌رود که آن روز وقتی به خانه برمی‌گشتم، اشک از چشمانم سرازیر شد و بعدازآن همیشه این سوال را از خودم پرسیدم که من به‌عنوان یک سفر اولی چگونه می‌توانم مفید باشم؟ من به‌عنوان یک سفر دومی چگونه می‌توانم مفید باشم؟ امروز در خانواده خودم چگونه می‌توانم مفید باشم؟ فهمیدم وادی دوم زندگی من را هم متحول کرد.
قسمت دیگر دستور جلسه جشن یک سال رهایی مرزبان محترم مسافر اسماعیل است، آقای مهندس می‌گویند: هر کس به روش DST درست سفر کند، ده الی بیست سال جوان‌تر می‌شود و من این مطلب را در اسماعیل دیدم. مهندس می‌فرماید اگر همه برنامه‌ها برخلاف جهت آب حرکت کنند و اگر اقیانوس‌ها محو شوند و دریاها محو شوند، خداوند نمی‌خواهد که انسان‌های باایمان پا به نیستی بگذارند! هرلحظه این فایل صوتی از مهندس را می‌شنوم یادم به اسماعیل می‌افتد که چقدر این انسان دل بزرگی دارد و انسان بزرگی است و امروز هرچه از او می‌بینیم نتیجه درمان DST و درمان قطعی اعتیاد است.

جشن یک سال رهایی مرزبان محترم مسافر اسماعیل

پیام:

شما با یافتن هر کلید برجهانی قدم می‌گذارید که خود دارای کلیدهای دیگر است و شما یافتن و بازنمودن درب‌ها را می‌آموزید

اعلام سفر:

آخرین آنتی ایکس مصرفی تریاک، درمان شدم به روش DST و با داروی OT، مدت زمان سفر اول 10 ماه و 24 روز، همزمان مسافر درمان سیگار بودم، رهایی از اعتیاد و سیگار 1 سال و 9 ماه، راهنما ایجنت مسافر علی

خواسته:

رهایی همه سفر اولی‌ها

سخنان مرزبان مسافر اسماعیل:

سلام دوستان اسماعیل هستم یک مسافر؛ قبل از ورودم به کنگره کاملا ناامید بودم و اصلا فکر نمی‌کردم روزی به درمان برسم. هر شب در اینترنت به دنبال راهی بودم اما فقط با کلینیک‌های ترک اعتیاد روبه‌رو می‌شدم و آن‌ها اولین چیزی که از من می‌خواستند مبلغ زیادی پول بود و بستری شدن در بیمارستان و یو آر دی، که هیچ ضمانتی هم نداشت که زنده بمانم.
می‌دانستم که دنیای اعتیاد کوچه‌ای بن‌بست است که انتهایی جز مرگ ندارد. با ورودم به کنگره، فقط یک چشم گفتم و به درمان رسیدم. امروز آن‌قدر حالم خوب است که دوست دارم برای همیشه در کنگره خدمت کنم.

 

نگارش: مسافر مهرداد (لژیون پنجم)
ثبت: مسافر اسماعیل (لژیون هشتم)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .