دفترچه خاطرات ورودم به کنگره را باز کردم. در آن تمامی لحظات، حسهایم و مطالبی که راهنمای عزیزم به صورت ویس، ارسال کرده بود را نوشته بودم.
شروع به خواندن آنها کردم، اشک از چشمانم سرازیر شد و به خود گفتم: خدای من از کجا به کجا رسیدم! بدون آنکه لحظهای را به یاد داشته باشم، در باورم نمیگنجید که چگونه این مسیر سخت و دشوار را طی کردم.
اولین متنی که در دفترچه نوشته بودم، در مورد اعتیاد مسافرم بود؛ از اینکه چهقدر بدبخت هستم، چه خیانت بزرگی به من شده و باید تا لحظهای که زنده هستم این درد و بدبختی را تحمل کنم.
اینقدر زندگی، سخت شده بود که تارهای سیاهی به دور خود پیچیده و در پیلهای از ناامیدی فرو رفته بودم. زندگی، سیاه و تاریک شد و بدون هیچ عشق و محبتی در این سیاهی زندگی میکردم. به خاطر وجود دختر یکسالهای که داشتم، اجازه ندادم پیله ناامیدی، قلبم را به سیاهی بکشد؛ زیرا قلبم جایگاه او بود.
زمانیکه به اعتیاد مسافرم فکر میکردم، از خود متنفر میشدم؛ چراکه بیش از حد به او وابسته بودم و با درد و غم او تب میکردم.
چگونه میتوانستم باور کنم که پاره تنم به درد و بیماری مبتلا شده است.
با یاری خداوند متعال؛ وقتیکه مسیر کنگره برای مسافرم باز و درمان برای او اتفاق افتاد، سرنوشت زندگیمان تغییر کرد.
من در طی این مسیر با مسافرم همراه شدم. از اعماق دره و تمام آن سنگها بالا آمدیم، دشوار بود؛ اما به لطف خداوند میسر شد. هر چه بالاتر آمدیم؛ جذابیت و شیرینی مسیر را بیشتر احساس میکردیم.
حال به شکر خدای بزرگ به مسیر هموار و سرسبزی رسیدیم که آن را مدیون آموزشهای جناب مهندس و راهنمایان بزرگوار هستیم.
از اینکه جزئی از خانواده کنگره۶۰ هستم، به خود میبالم.
تایپ: همسفر هاجر رهجوی راهنما همسفر لیلی (لژیون نوزدهم)
ویراستاری: همسفر باران رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
تنظیم و ارسال: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر زهرا ( لژیون دهم)
همسفران نمایندگی خواجو
- تعداد بازدید از این مطلب :
283