English Version
English

خلاصه سی‌دی- شناور

خلاصه سی‌دی- شناور

ان‌شاءالله همگی در مسیری که قرار داریم به نتایج مطلوبی دست پیدا کنیم، مسافران به رهایی و خانواده‌ها به آرامش برسند که هدف اصلی زندگی و هدفی که کنگره در پیش گرفته همین احیای انسانی است.
جشن‌های کنگره که به مرور زمان جلو رفت، معانی خودش را پیدا کرد. همیشه می‌گویم باید خوشحالی‌هایی باشد تا جشن بگیریم وگرنه جشن‌ها یک‌سری تاریخ در تقویم‌ها هستند که هیچ مفهوم دیگری پشت سرش نیست. جوامعِ خوشبخت دنبالِ بهانه‌ای هستند برای اینکه شادی کنند و جوامعی که اندوهگین هستند دنبال بهانه‌ای برای عزاداری و سوگواری هستند. عزاداری و سوگواری هم بخشی از زندگی است و زیبایی خاص خودش را دارد ولی خوش‌حالی و شادی می‌خواهد خودش را به‌گونه‌ای بروز دهد و بیان کند و این شادی و خوشحالی می‌تواند در جمع اتفاق بیفتد؛ یعنی یک انسان هر چه‌قدر هم خوش‌ذوق باشد ممکن است برای خودش نواری بگذارد، حرکات موزونی انجام دهد، شکلک در بیاورد و کارهایی بکند ولی نهایتاً در جمع می‌توانیم به شادی لباس بپوشانیم و این یک چیزی را برای انسان بیان می‌کند که بدون جمع حتی بیان شادی امکان‌پذیر نیست. وقتی خوش‌حال هستید به دوستانتان یا فامیل زنگ می‌زنید که مثلاً شام بیرون برویم یا به خانه‌‌ی ما بیایند. قدیم که انسان‌ها شادتر زندگی می‌کردند تحت هر شرایطی دور هم جمع می‌شدند؛ آنجا بود که شادی‌ می‌توانست شکفته شود و خودش را نشان دهد. این به ما می‌گوید که چقدر بودن تک‌تک انسان‌ها مهم است مثل یک چاه نفت یا معدنی که در وجود انسان است ولی چطور می‌تواند بیرون بیاید؟ نفتی به صورت ذخیره در اعماق زمین است، باید مسیری پیدا کند، چاهی باید کنده شود و لوله‌کشی شود تا بیرون بیاید و به دست بقیه یا به پالایشگاه یا هرجای دیگری برسد؛ انسان‌های دیگری هستند که انگار نقش آن چاه یا لوله را بازی می‌کنند که می‌توانند چیزی را از درون انسان بیاورند و به بیرون منتقل کنند؛ پس بودن ما در کنار همدیگر اتفاق بزرگی است. هروقت در کنار هم جمع می‌شویم ارزش زیادی دارد، حالا می‌تواند در جهت منفی یا در جهت مثبت و ساختن باشد. در کنگره چه چیزی تعیین می‌کند این در جهت ساختن باشد؟ آیا اگر یک نفر به تنهایی کتاب ۶۰درجه را بخواند به درمان می‌رسد؟ ممکن است برسد اما کار خیلی سختی است. اگر به قول معروف شرایطی نباشد در قطب جنوب باشد یا جایی دورافتاده باشد مثل رابینسون کروزو مجبور باشد این‌ها را بخواند و به جایی برسد؛ ولی اینکه کنار هم قرار می‌گیریم چقدر تأثیر دارد؟ وقتی در لژیون هستیم، به جلسه می‌آییم یا در فعالیت‌های گروهی دیگر هستیم چه نقشی در حس و حال ما دارد؟ چه اتفاقی می‌افتد؟ معجزه همان‌جا است، همان جمله‌ای که می‌گوید: تکامل در جمع صورت می‌گیرد.

ضعیف‌ترین عضو گَله چیست؟ اگر بوفالو باشند گوساله ضعیف‌ترین می‌شود. حالا در هر گَله‌ای عضو کوچکی که تازه به دنیا آمده، وقتی همراه با گَله است از نیروی آن گَله برخوردار است، از کُروکدویل‌ها در امان است چون گَله عضو ضعیف را درون خودشان می‌برند و از او حفاظت می‌کنند. از شُغال‌ها، شیر‌ها و از همه چیز مصون است و می‌تواند به زندگی‌اش ادامه دهد از همان جا شروع کند کم‌کم رشد کند و شاید روزی رهبر یا سردسته همان گَله‌ای بشود که در آن به‌دنیا آمده؛ یعنی مسیری که شروع می‌کنند، از یک جای آفریقا تا یک نقطه‌ی دیگر چهارهزار کیلو‌متر می‌روند، (این همان سفر خودمان است) در این چهار پنج‌هزار کیلومتر که ممکن است چندماه طول بکشد، در آن گَله به‌دنیا می‌آید، بزرگ می‌شود و بعد از پایان آن چندماه به عضو قوی و نیرومندی تبدیل شده؛ ولی اگر قوی‌ترین عضو گله بخواهد به تنهایی از این سر آفریقا به آن سر آفریقا برود چند درصد احتمال این را دارد که زنده بماند؟ خیلی کم! این‌طوری نیست که یک گاومیش قدرتمند از این سر آفریقا برود آن سر آفریقا! احتمال اینکه زنده بماند شاید یک‌درصد باشد ولی احتمال اینکه ضعیف‌ترین عضو گَله هزاران کیلومتر را طی کند و زنده بماند بالای ۹۰درصد است. این قدرت جمع، لژیون و درمانی‌ است که در جمع اتفاق می‌افتد.
وقتی من یک مصرف‌کننده هستم که به کنگره می‌آیم، همان نوزاد و کسی هستم که تازه به‌دنیا آمده است. در صور پنهان همان‌قدر ضعیف هستم؛ مثل حیوانی که در گَله تازه به‌دنیا آمده است؛ به شرط اینکه قوانین آنجا را اجرا و از اصولی که آنجا هست پیروی کنم، آن‌وقت به نتیجه لازم می‌رسم حالا می‌خواهد همسفر یا مسافر باشد فرقی نمی‌کند. همسفران با مسافران تفاوت چندانی ندارند؛ هر دو جهانبینی بلد نیستند و حالشان خراب است فقط تفاوتشان این است که یکی با مواد، یکی بدون مواد حالش خراب است. حتی بعضی وقت‌ها همسفران حالشان بدتر از مسافران و تخریب‌هایشان بیشتر است؛ بنابراین همسفران فکر نکنند که جزء نیروی قوی گله هستند و از مسافران محافظت می‌کنند، نه شما هم که در لژیون می‌نشینید مثل همان نوزاد تازه به گَله آمده هستید و همان مسیر را باید طی کنید تا روزبه‌روز قوی‌تر بشوید.

اگر انسان قوانین را بداند چطور رفتار می‌کند؟ و اگر نداند چطور رفتار می‌کند؟ اگر نداند که نوزاد است و فکر کند جزو سران قبیله است یعنی همان منیت! خیلی‌وقت‌ها اینکه انسان کجا باشد خیلی مهم است، خیلی وقت‌ها من حالم در زندگی خوب نبوده، بعضی‌ها فکر می‌کنند معلم جهانبینی بودن یعنی همیشه حالت خیلی‌خیلی خوب بوده، نه! اتفاقاً باید حالت از بقیه خراب‌تر باشد تا بگردی، یک راهی پیدا کنی تا حالت را بهتر کنی. چیزی که من متوجه شدم؛ یک وقت‌هایی که حالم خوب نبوده، علتش این بود که نمی‌دانستم در کجا باید حضور داشته باشم. الآن باید خانه باشم؟ در خیابان باشم؟ کنگره باشم؟ پارک لاله باشم؟ دانشگاه باشم؟ الآن باید کجا باشم؟  خیلی وقت‌ها باید می‌رفتم دانشگاه با دوستانم درس می‌خواندم یا باید می‌رفتم کنگره خدمت می‌کردم ولی در اتاق می‌نشستم عبادت، مطالعه و کارهای خیلی مفید و مثبت می‌‌کردم اما اصلاً حالم خوب نمی‌شد. فهمیدم من در جای خودم قرار ندارم بعد وقتی می‌رفتم دانشگاه ظرف یک ربع حالم خوب می‌شد بدون اینکه هیچ کار مفید و خاصی انجام بدهم؛ کنگره می‌رفتم جای من الآن کنگره است، دو سه نفر می‌آیند و سؤال می‌کنند من باید آنجا باشم ولی من در اتاق نشسته بودم کار دیگری می‌کردم چون نیاز آن‌ها پیش من بود و نیاز من پیش آن‌ها؛ مثلاً درس می‌خواندم و امتحانم را ۴ می‌شدم، درس نمی‌خواندم و می‌رفتم دانشگاه یک نفر می‌گفت: امین بیا این مسئله را به تو بگویم که ۱۰‌دقیقه وقت می‌گرفت، یکی دیگر چیز دیگری می‌گفت ۲۰دقیقه می‌شد، کلاً نیم ساعت می‌شد و وقتی می‌رفتم سر امتحان از چهار سوال یکی همین بود که محمد گفته بود، یکی را حسن گفته بود، نمره‌ی۴ من ۱۴ می‌شد بدون اینکه کار خاصی انجام بدهم. فهمیدم باید دقت کنم که کجا هستم؟ آقای مهندس می‌گویند: مکان مناسب، زمان مناسب و سخن مناسب که در آموزش‌ها هست، آنجا تو باید بدانی مکان مناسب تو کجا است و کجا باید حضور داشته باشی؟

مثال دیگری می‌زنم؛ یک موقع شما اگر می‌خواهی حالت خوب شود و شنا یاد بگیری فقط کافی است در آب باشی. بعضی‌ها به من می‌گویند: من رفتم دکتر و به من گفته ستون چهار و پنج مهره‌هایت بیرون زده و … چه‌کار کنم؟ چون تا اندازه‌ای فیزیک بلد هستم می‌گویم تو باید داخل آب بروی. می‌گوید: ورزش بدنسازی هم می‌کنم. می‌گویم دستت درد نکند همین‌طوری هم کمرت نمی‌تواند وزنت را تحمل کند حالا چند وزنه هم اضافه می‌کنی؟ وزنه‌ها را بیرون بریز باید استخر بروی، چرا؟ چون قانون اَرَشمیدُس می‌گوید: شما وقتی داخل آب می‌روید وزنتان صفر می‌شود؛ یعنی الآن که شما نشسته‌اید ۶۰کیلو، ۸۰کیلو‌ وزنتان است، بدون اینکه تکان بخورید ۷۰ یا ۸۰ کیلو وزن به ستون مهره‌های بدنتان وارد می‌شود؛ یعنی این‌ها تحت فشار ثابت هستند حتی در استراحت یک نیرویی به قسمت‌های مختلف بدن وارد می‌شود. طبق فیزیک وقتی در آب می‌روید، این نیرو توسط آب خنثی می‌شود و بدن شما می‌تواند مهره‌هایی که در هم فشرده شده را بازسازی کند چون نیروی جاذبه صفر می‌شود بدن شروع به بازسازی می‌کند مثل اینکه شما می‌خواهی سقف را ترمیم کنی؛ باید یک داربست بزنی، وزن را روی داربست بیندازی تا سقف را تعمیر کنی؛ همین‌طوری بخواهی تعمیر کنی سقف پایین می‌آید. وقتی داخل آب می‌روید آن وزنه‌ها و فشار را آب از بدنتان برمی‌دارد و بدنت را بازسازی می‌کند بدون اینکه شما هیچ کاری انجام دهید، فقط یک ساعت رفتید داخل آب لم دادید یا آب‌بازی کردید یا خیلی کاری کردید در آب کمی راه رفتید اما بدنت بازسازی می‌شود. این مثل همان دانشگاه بود که من هیچ کار خاصی نکردم، تمرینات زیادی انجام ندادم و درس زیادی نخواندم فقط رفتم دانشگاه و آنجا، آن دو نفر جواب سؤالات من را دادند. وقتی رفتم کنگره یک نفر مشارکت کرد و گره من باز شد چون من در جای درستی بودم. ؛ پس اینکه شما کجا باید باشی؟ شاید باید در آب باشی! ولی شما ورزشگاه یا کوه می‌روی، جای اشتباهی قرار داری؛ پس کجا باشیم؟ این خیلی سوال مهمی است.

مرحله‌ی دوم؛ چگونه باید باشیم؟ من الآن آمدم کلینیک، در لژیون نشستم، فرض کن جای من درست است یا ممکن بود در فضای مجازی دنبال راه‌حل برای اعتیاد بگردم و کتاب صوتی گوش دهم که این‌ها جواب من نیست! جواب من اینجاست. باید پیش کسانی بروم که مثل خودِ من هستند و حس و دردشان با من مشترک است، کسانی که چندسال اعتیاد، استخوان‌هایشان را خرد کرده، جای من بین آنها است. جای من در دانشگاه‌ است بین کسانی که مثل خودم ۱۵سال درس خواندند. باید پیش کسانی بروم که هم‌بازی و هم‌جنس خودم هستند؛ وقتی آنجا قرار می‌گیرم اتفاق درست می‌افتد. حالا آمدم اینجا و در مکان درست قرار گرفتم باید چه‌کار کنم؟ چگونه بودن من اینجا می‌شود مرحله دوم! الآن رفتم داخل آب باید چه‌کار کنم؟ کنترات بگیرم، از این طرف استخر شنا کنم تا آن طرف استخر؟ استخر که می‌ر‌وی باید از ۱۰کیلومتری بعضی‌ها فرار کنی، آن‌قدر بد شنا می‌کنند که یا آب به صورتت می‌خورد یا پایش به صورتت می‌خورد؛ قبلاً که  استخر شیرودی می‌رفتم یکی که به من می‌خورد، می‌خواستم در همان آب خفه‌اش کنم. خوب یکی این کار را می‌کند، نه! شما فقط باید در آب راه بروی، شما آسیب خوردی باید آنجا خیلی ملایم حرکت کنی.
چگونه و با چه حسی به قضیه و آدم‌ها نگاه کنیم؟ من الآن در لژیون نشسته‌ام؛ آیا از بالا به بقیه نگاه می‌کنم؟ از این زاویه به قضیه نگاه کنم که من خیلی تجربه کسب کردم و خیلی راه‌ها را رفتم، خیلی بلدم یا اینکه اینجا آمدم تا چیزی یاد بگیرم؟ من مشکلی دارم که بلد نیستم حل کنم، حالا ۳۰سال تجربه دارم، اینجا من برای یاد گرفتن و شاگردی کردن آمدم. این می‌شود چگونه دیدن، چگونه بودن. این چگونه بودن تعیین می‌کند که شما یا مثل سنگ ته آب بروی یا در آب شناور باشی؛ الآن رفتی در آب ولی آن‌قدر تکبر و غرور داری که حاضر نیستی از کسی چیزی یاد بگیری یا اگر هم یاد گرفتی به روی خودت نیاوری چون فکر می‌کنی فردا باید به او احترام بگذاری! با خود می‌گویی بهتر است به روی خودم نیاورم فردا همان حرفِ خودش را به خودش تحویل می‌دهم، آن‌موقع تو مثل سنگ می‌شوی و ته آب می‌روی. الآن اولین شرط اینکه در آب باشی این است که در آب شناور باشی، این شناور بودنت به این بستگی دارد که چگونه باشی؟ با منیت به بقیه نگاه کنی و از همه توقع داشته باشی یا نه، از کسی توقع نداشته باشی، آمدی اینجا چیزی یاد بگیری مثل همه تلاشت را بکنی زحمت بکشی تا به نتیجه برسی. یکی می‌رود در آب مثل سنگ، یکی در آب شناور می‌شود اگر شناور شدی می‌توانی پیش بروی اگر مثل سنگ شدی و کف آب رفتی دیگر نمی‌توانی جلو بروی؛ هر چقدر هم تلاش کنی و بااستعداد، نابغه و باهوش باشی، اصلاً ۶زبان بلد باشی، ۱۰لیسانس و دکترا داشته باشی وقتی رفتی کفِ آب و غرق شدی حالا دست و پا بزن، پارو بزن، جلو نمی‌روی؛ پس اول کجا باشم بعد چگونه باشم؟ چگونه بودن را انسان باید یاد بگیرد.

من کلاس موسیقی می‌رفتم درس‌هایم را انجام نمی‌دادم، می‌زدم کانال فلسفه چون فلسفه و جهانبینی‌ام قوی بود این بحث‌ها را راه می‌انداختم، استاد یادش می‌رفت از من سؤال بپرسد بعد که کلاس تمام می‌شد خوشحال بودم که درس جواب ندادم ولی اگر می‌خواستم یاد بگیرم باید می‌گفتم استاد ببخشید من درس‌هایتان را انجام ندادم. استاد هم یک تنبیه می‌کرد و کمی تند با من برخورد می‌کرد اما در عوض هفته‌ دیگر انجام می‌دادم و دو قدم جلو می‌رفتم ولی من کل موضوع را با یک مهارتی عوض می‌کردم که کلاس تمام می‌شد و استاد یادش می‌رفت که باید از من درس می‌پرسید!
مرحله‌ی بعدی وقتی شناور شدی می‌توانی شنا یاد بگیری. حالا می‌خواهد کرال، پروانه یا هرچیزی باشد؛ شما اولین چیزی که برای شنا باید یاد بگیری اینکه چگونه روی آب بمانی. حالا کرال یعنی پارو از بغل بزن، پروانه یعنی پارو از بالا بزن، پارو از جهت‌های مختلف زده می‌شود ولی همه یک شرط دارند اینکه اول روی آب شناور باشی. حالا قورباغه، کرال، کرال پشت بعد هم گل سرسبد، پروانه را یاد می‌دهند و بعد از ۱۰‌ماه، یک‌سال می‌توانی شناگر خوبی باشی و به آن نقطه‌ی لازم برسی؛ پس خیلی وقت‌ها جدای اینکه چه چیزی مطلب خوب و مفیدی است، این یک مثلثی است که اگر به آن توجه کنیم می‌توانیم خیلی از مسائل را متوجه شویم. اول اینکه کجا باید باشیم؟
من الآن معتاد و مصرف‌کننده مواد هستم و به من کار پیشنهاد شده، آیا باید در کنگره باشم یا کار را که ماهی ۴۰میلیون، ۶۰میلیون حقوقش است، انجام بدهم؟ این را باید خودم بفهمم که انتخاب درست را انجام بدهم. الآن وقت یادگیری زبان است یا سی‌دی نوشتن؟ شوهرم درمان اعتیاد می‌شود؟ من باید کلاس زبان باشم یا در لژیون و جهانبینی یاد بگیرم؟ این را باید تشخیص بدهید؛ کجا باشم؟ چگونه باشم؟ و چه‌کار کنم؟  این‌ها یک مثلثی است که برای انسان لازم است؛ مثلاً یک‌سال به کنگره می‌آیم، چگونه بودنم عوض نشده، نگاهم طلب‌کارانه است که من خیلی برای کنگره خدمت کردم، خیلی‌ها را به رهایی رساندم باید با من فلان کار را بکنند، همان موقع شناور بودنت از بین می‌رود، سنگ می‌شوی و کف آب می‌روی. حالا راهنما، ایجنت یا مرزبانی ۱۰‌سال سابقه داری، آن‌موقع که چگونه بودنت عوض شد سنگ می‌شوی و کف آب می‌روی.

انسان باید در مسیر از خودش بپرسد، من هنوز هم از خودم می‌پرسم؛ کجا باید باشم؟ و چگونه با مسائل باید روبه‌رو شوم تا بتوانم جواب بگیرم؟ اصول در کل ساده هستند ولی این ما هستیم که پیچیده شدیم. وقتی انسان پیچیده می‌شود مسائل ساده برایش سخت به نظر می‌آید ولی وقتی کم‌کم آموزش می‌بیند و ساده‌تر می‌شود مطالب هم برایش ساده می‌شود. بچه‌ها چرا همه چیز را سریع‌تر یاد می‌گیرند؟ چون هنوز درگیر قضاوت‌ها، پیچیدگی‌ها و مسائل عجیب و غریب نشدند؛ خیلی ساده نگاه می‌کنند و خیلی ساده یاد می‌گیرند ولی ما که بزرگ‌تر می‌شویم همه چیز را پیچیده می‌بینیم؛ بنابراین قضیه برایمان سخت جا می‌افتد.
امیدوارم در این  مسیری که قرار گرفتیم نتیجه‌ خوبی بگیریم. با چشم باز حرکت کنیم، از نیروی جمع برخوردار بشویم و از این نیرویی که در اختیارمان قرار گرفته استفاده کنیم. یک زمانی اعتیاد نبود، راه جهانبینی و خیلی از مسائل نبود، خوب اشکالی هم نبود؛ به هر حال هرکس یک جور تلاش می‌کرد از راه اعتیاد خارج شود ولی الآن که هست پس از آن استفاده کنیم.
من بعضی وقت‌ها به کلیپ‌های موسیقی که می‌آید نگاه می‌کنم و به خانواده می‌گویم این موسیقی شبیه زمان غارنشینی نیست؟ فقط طبل می‌زنند، اگر موتزارت و بتهوون زنده بودند الآن سکته می‌کردند که ۳۰۰سال پیش این همه موسیقی‌ها را درست کردند. الآن موسیقی‌ها برگشته به زمان عصر حجر که انسان‌های نخستین یک استخوانی روی پوستی می‌زدند؛ این اتفاق برای ما نیفتد که به چیزهایی که وجود دارد توجه نکنیم و برگردیم به زمانی که هنوز اختراع نشده بود. اگر انسان حواسش نباشد این اتفاق برایش می‌افتد؛ این همان کفری است که در آموزش‌ها گفته شد‌ و آفت و واکسنش این است که قدر چیزهایی که داریم را بدانیم که این اتفاق برایمان کمتر بیفتد.
خوش‌حالم که در بین شما هستم. امیدوارم تک‌تک عزیزان بتوانند در مسیرشان به نتایج لازم برسند، خانواده احیا شود، پیوند محبت‌ها دوباره شکل بگیرد و قوی شود چون هرجا محبت و حس‌های خوب باشد ما احساس آرامش می‌کنیم و زندگی برایمان شیرین می‌شود. من خودم زمانی که رابطه‌ی محبتم با کسانی که دوستشان دارم ضعیف می‌شود تمام چیزها در زندگی برایم بی‌معنا می‌شود؛ بنابراین می‌دانم که اگر بتوانیم محبت را احیا کنیم، می‌توانیم نتایج لازم را به دست آوریم و کار همسفرها هم در این قضیه خیلی مهم است که بتوانند با گذشت و بخشش محبت را دوباره احیا کنند.

تایپ: رابط خبری همسفر زهرا.ط لژیون راهنما همسفر زینب (لژیون دوم)
ارسال: همسفر افسانه لژیون راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .