English Version
English

سفیرِ نجات

سفیرِ نجات

«یاد الله در هر جا، یادِ خود، از قطره به اقیانوس است.»

سخنان ماندگار آقای مهندس دژاکام عزیز: «ما بسیار ارزشمند هستیم و می‌توانیم ورق را برگردانیم؛ کافی است روی خود را به روشنایی برگردانیم.»

سلام دوستان فاطمه هستم همسفر علی اکبر

در وادی اول تفکر را آموختم و یاد گرفتم درباره هر چیزی اول قدری تأمل کنم، متأسفانه من در گذشته شاید کمتر به این مقوله می‌پرداختم، اول حرفی را می‌گفتم، بعد از آن حرف پشیمان می‌شدم و یا کاری را انجام می‌دادم، بعد از مدت کوتاهی پشیمان می‌شدم؛ چون در آن تفکر نبود!
وادی دوم می‌گوید: «هیچ مخلوقی به جهت بیهودگی قدم به حیات نمی‌گذارد» من سال‌ها مسیر زندگی خودم را گم کرده بودم، شاید زندگی کردن با یک فرد مصرف کننده، مرا این گونه فرد بی‌تفاوت نسبت به همه چیز کرده بود! پذیرفتن این‌که هر روز بتوانم فردی را تحمل کنم که قبلاً از این افراد بیزار بودم، سخت بود! به کوچه و خیابان که می‌رفتم، اگر فرد مصرف کننده‌ای را می‌دیدم، به شدت تنفرم نسبت به این گونه افراد بیشتر می‌شد! همیشه از دولت، گله‌مند بودم که چرا جلوی مواد مخدر گرفته نمی‌شود و یا چرا با این افراد در جامعه برخورد نمی‌شود؟ چرا از خیابان‌ها جمع آوری نمی‌شوند؟! با دیدن افراد زباله‌گرد با خودم می‌گفتم: من اگر به جای دولت بودم، همه این‌ها را جمع‌آوری می‌کردم و به دریا می‌ریختم! شاید تصور خصمانه‌ای باشد؛ ولی رنجی که به خاطر اعتیاد سال‌ها در ذهن من بود، به شدت این تنفر و عقیده دامن می‌زد!

اواخر سال ۱۴۰۰ مسافرم جایی را به من معرفی کرد به نام کنگره۶۰ و گفت: در آن‌جا به افراد کمک می‌کنند که اعتیادشان را درمان کنند؛ مسافر من، علی‌رغم ترک‌های متعددی که داشت باز یک مصرف کننده بود و در آخرین تَرکش که سابقه ۱۰ سال سقوط آزاد داشت با افسردگی بسیار شدیدی مواجه بود. به همین خاطر روزانه قرص‌های متعددی مصرف می‌کرد، دوست عزیزی که به ایشان کنگره را معرفی کرده بود، به ایشان گفته بود که من یکی از افراد کنگره هستم و شما با مصرف این همه قرص، هنوز یک بیماری و درمان نشدی؛ بعد از سه ماه که مسافرم مکرر به کنگره مراجعه می‌کرد، اوایل تابستان ۱۴۰۱ پذیرفته شد که به عنوان یک مصرف کننده به کنگره برود و درمان شود؛ خدا را شکر، خیلی خوب سفر کرد.

در امتداد سفر، من هم به سی‌دی‌های جناب مهندس و آموزش‌های ایشان گوش می‌دادم و علاقمند شدم؛ قبل از ورودم به کنگره تا وادی پنجم را در دفتری نوشته بودم و به اصرار خودم علیرغم مخالفت مسافرم، بعد از ۶ ماه من هم وارد کنگره شدم؛ با ورودم به کنگره وقتی که با عزیزانی که در آن‌جا بودند، آشنا شدم و افرادی را دیدم که حتی کارتون خواب بودند و به درمان واقعی رسیده بودند و الان افرادِ خدمتگزار کنگره بودند، از رفتارم در گذشته و تفکری که در مورد زباله گردها و افراد بیمار مصرف کننده داشتم، خجالت کشیدم! الان مدت‌ها است که همیشه با دیدن این افراد، اگر بتوانم با آن‌ها صحبت می‌کنم، بارها شده که کنگره را به این افراد معرفی کردم و آدرس شعبات را به آن‌ها دادم.
من احساس می‌کنم با تفکرات غلط در گذشته، خداوند می‌خواست مرا سفیری برای نجات این‌گونه افراد قرار دهد و اکنون هیچ‌گونه تنفری از هیچ مصرف کننده‌ای ندارم و با دیدن این افراد برایشان همیشه دعا می‌کنم که ان‌شاالله روزی مسیر کنگره برایشان باز شود؛ تنها کمک من، این است که زباله‌های خشک و بازیافتم را جدا می‌کنم و با احترام به دست این افراد می‌دهم؛ شاید کمتر درون زباله‌های کثیف جستجو کنند و به دوستانم نیز این سفارش را می‌کنم؛ شاید امروز مصرف کننده است، فردا یکی از سفیران و خدمتگزاران کنگره۶۰ باشد؛ به امید آن‌روز که دیگر فردی را نبینیم که تا کمر درون سطل زباله خم شده باشد.
ممنونم دوستان که وقت گذاشتید و مطالعه نمودید.

سپاس از برداشت زیبا و آموزنده همسفر فاطمه و همراهی شما دوستانِ جمع محبت

---------------------

نویسنده و تایپ: همسفر فاطمه، رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دهم)

ویراستار: همسفر نرگس، رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون دوازدهم) و همسفر معصومه، رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون یک)

تدوین عکس، ارسال: همسفر اعظم، رهجوی راهنما همسفر اعظم

همسفران نمایندگی شفا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .