هفتمین جلسه از دور هفتاد و نهم کارگاههای آموزش عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی شادآباد با استادی دیدهبان محترم استاد امین، نگهبانی ایجنت محترم مسافر علی و دبیری مسافر مجید با دستور جلسه "هفته دیدهبان" شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 17:00 آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان امین هستم یک مسافر.
خیلی خوشحال هستم که یکبار دیگر در نمایندگی شادآباد حضور دارم. امیدوارم که حال همگی شما خوب باشد. ما جشن دیدهبان را داریم و سعی کردیم که زمان بیشتری را امسال در شهرستانها حضور داشته باشیم، همراه با خانم کماندار به نمایندگی مشهد رفتیم. قرار شد سری هم به جنوب کشور بزنیم، برای من خیلی جالب بود که وقتی به شعبههای دیگر سر میزنیم بچههای قدیمی را میبینیم و بچهها با لهجهها و گویشهای متفاوت ولی با ادبیات کنگره با یکدیگر صحبت میکنند.
درعینحال با دیدن بچههای قدیمی انگار که تاریخچه کنگره را میبینی، همین نمایندگی شادآباد هم از شعبههای قدیمی است که بچههای قدیمی را میتوان در آن دید.
نمایندگی شادآباد یکی از مسائل بسیار مهمش که باید بر رویش کار شود و اول از همه باید خود بچهها دست بهکار شوند این است که صاحبخانه شوند. اینکه هنوز این اتفاق رخ نداده، یک علتش تورم و بالا رفتن قیمت زمین است و علت دیگر این است که خود شما کمکاری کردهاید؛ ولی خب خود بچهها هم رشد کردند و از تورم بزرگتر شدهاند و اگر کمی همت به خرج دهند، حتماً صاحبخانه خواهید شد. در ابتدا از زمین کوچک و ۲۰۰، ۳۰۰ متری شروع شود و از جانب ما هم تسهیلاتی ارائه میشود.
یکی از مسائل مهم کنگره مسائل عاطفی و احساسی آن است. خیلی وقتها شاید شما احساسات خود را بیان نکنید و این ممکن است تبدیل شود به یک سری زخمها و ناراحتیها. در مورد مسئله زمین هم احساس میکنم که یکی از همین مسائل میباشد و حس کردم از اینکه پساندازهای شما کمی بیارزش شد و به سرانجام نرسید، احساس خوبی ندارید؛ ما این مسئله را درک میکنیم ولی نباید ناامید شوید، بهجای آن قدمهایتان را بلندتر بردارید. مشارکت کنید آنوقت است که درها به رویتان باز میشود.
یکی از اتفاقات خوبی که برای من افتاد و ممکن است درسی برای شما هم باشد، این بود که امسال به دانشگاه شیراز رفتم و برای آزمون جامع دکترا شرکت نمودم. از همان ابتدا با خودم قراری گذاشتم که هیچکس از بچههای دانشگاه از جریان کنگره خبردار نشود ولی بالاخره بعد از چندین ماه آنها موضوع را فهمیدند، با اینحال با آنها احساس راحتی میکنم.
یکی از بچههای دانشگاه که از بچههای دانشگاه شریف نیز میباشد و درسش خوب است، از من پرسید که برای آزمون چه چیزهایی خواندهای و بعدازاینکه جوابش را دادم گفت که قید آزمون را بزن و با آن خداحافظی کن. طبیعتاً وقتی در این شرایط قرار میگیری به تو برمیخورد و سعی میکنی از خودت دفاع کنی ولی چون در کنگره آموزش دیده بودم، پس از اندکی تأمل به او گفتم که تو باید مربی من شوی و من شاگرد تو، هرچه بگویی انجام میدهم و او هم قبول کرد. بعد از آن تمام تلاشش را گذاشت برای اینکه من قبول شوم. شخصی را معرفی کرد برای اینکه سؤالهای مکانیک را بگیرم و من هم از او گرفتم و تا فردای آن روز تمام سؤالها را کار کردم.
هر کاری میکردم و هر آزمونی که میدادم با این مربی چک میکردم. در امتحان اول و دوم به من گفت که ممکن است قبول شوی ولی در امتحان سوم گفت که حتماً قبول میشوی. من هم در آزمون شرکت کردم و قبول شدم و خوشحال از این قضیه به همه شیرینی دادم.
موضوعی که میخواهم بگویم این است که اگر من آموزشهای کنگره را نگرفته بودم، بعد از اینکه این شخص بنا به تخریب شخصیت من کرد، من هم با او وارد جنگ میشدم؛ ولی بهجای این کار وارد گروه او شدم و او را بهعنوان مربی قبول کردم و او هم تمام تلاشش را کرد تا من قبول شوم، من هم بهعنوان شاگرد تمام تلاشم را انجام دادم. نتیجهای که به دست آمد خیلی خوب بود.
اگر کسی شخصیت شما را نشانه گرفت و شروع به تخریب شما کرد، دو راهیای برای شما پیش میآید که یا میتوانید سالهای سال جنگ طولانیمدتی راه بیندازید تا به او ثابت کنید که از او بهتر هستید یا اینکه اگر تواناییای در او میبینید از آن استفاده کنید و از در دوستی وارد شوید. این کاری که من کردم راه دوم بود و توانستم از مهارت او به نفع خودم استفاده کنم. همین موضوع در کنگره نیز صدق میکند، ممکن است راهنما به رهجویی بگوید که تو خوب نمیشوی، در اینجا میتوانی مبارزه منفی راه بیندازی و جایگاه او که از دروازه اعتیاد عبور کرده و در این آزمون قبول شده را نپذیری و یا بر احساس منفی خود غلبه کنی و او را بهعنوان مربی بپذیری.
برای همه ما اتفاق افتاده که اگر کسی کار ما و مهارت ما را زیر سؤال ببرد، میخواهیم با او بجنگیم. جهانبینی کاربردی این است که ما با کمترین کنش بفهمیم چهکار باید بکنیم و اینکه فکر کنیم شخصی که در سر راه ما قرارگرفته، چرا باید این مطلب را به ما بگوید؟ این موضوع میتواند برای همه ما الگوی مناسبی باشد، همه ما ممکن است در جایگاههای مختلف با این شرایط روبرو شویم.
انسانهایی هستند که پتانسیل این را دارند تا دشمن ما باشند؛ ولی با جهانبینی و هنر ما، تبدیل به دوست ما میشوند. این موضوع حتی در خانوادهها نیز اتفاق میافتد و این برجک زدنها و بازیهای برتریطلبی بین اعضای خانواده نیز شکل میگیرد، شما میتوانید این مسئله را شخصی کنید یا اینکه بگویید من از شاگردی کردن ضرری ندیدهام. رمز حال خوب افراد این است که همیشه برای شاگردی کردن آمادهاند. اگر انسانی این قضیه را درک کند، همیشه در پی آن است تا کسی را بیابد که از او کمی بیشتر بداند و شاگرد او شود و بدین ترتیب میتواند مسائل مختلفی را یاد بگیرد، از یک نفر هنر، از کسی ورزش کردن، از کسی موسیقی و از دیگری علم؛ ولی انسان نادان همیشه در پی آن است که اگر کسی کمی از او بالاتر بود او را به پایین بکشد. کسی که از تو پولدارتر است میتواند راه پول درآوردن را به تو آموزش بدهد و همینطور مسائل دیگر... شرط آن است که خوب به قضیه بنگری و اگر شاگرد خوبی باشی میتوانی خوبیهای دیگران را به ارث ببری.
برای شاگردی کردن باید سر فرود آورد و منیت را کنار گذاشت و در هر زمینهای که کمبودی وجود دارد، باید در همان زمینه سر خم کنی تا ضعفهایت را بپوشانی. حسادتها و بخلها باعث میشود که دشمنی ایجاد شود و انسانها از یکدیگر فاصله بگیرند و طرف دیگر ماجرا این است که اگر کسی از تو بالاتر باشد، میتواند تو را به بالا بکشد، اگر از تو پایینتر باشد تو را به پایین میکشد. کسی که بالادست تو است میتواند دست تو را بگیرد و افراد پاییندست نمیتوانند تو را به بالا بکشند. افراد بالادست در اطراف ما یک نعمت محسوب میشوند ولی بهشرط آنکه دیدگاه ما نسبت به آنها خوب باشد.
من ۱۵ سال پیش این قضیه را متوجه شدم؛ ولی در آزمون جامع دکترا کاربرد آن را فهمیدم. از روشی که آن را به کار بردم نیز خوشحال شدم، اگر در آن شب من با آن شخص دشمنی میکردم، نمیتوانستم از تواناییهایی او بهرهای ببرم. خداوند اینگونه به قلبها نگاه میکند. کسی که به دنبال شاگردی کردن است یا به دنبال تخریب و جنگ با کسی که از او در زمینهای بالاتر است؛ اگر به دنبال تخریب و جنگ باشی حالت را میگیرد ولی اگر شاگردی کنی بهرهات را میبری. کائنات فقط به دنبال شاگرد است و در آن استاد بسیار است. هم در زمین و هم در سماء استاد زیاد است و فکر میکنم برای داشتن شاگردها بین استادان دعواست.
بدبختی اینجاست که ما فکر میکنیم استاد و دانشمند وجود ندارد، ولی اشتباه میکنیم، استاد زیاد است بهشرط آنکه ما آمادگی شاگردی را داشته باشیم. بدبختی آنجاست که انسان فکر میکند همهچیز را میداند و اینکه انسان اسیر انرژیاش است و در سحر آن است. وقتی کمی انرژی دارد فکر میکند همهچیز تحت کنترلش است ولی اینگونه نیست، مگر وقتیکه انرژی داری میتوانی کوهها را جابجا کنی؟ این توهمی بیش نیست.
شاگرد خوب بودن؛ کلید دریافت استاد خوب است. هر استادی از اینکه شاگردش پیشرفت کند خیلی خوشحال میشود.
بنابراین اینک که در پروسه درمان هستیم، باید خیلی به این نکته بها بدهیم، اینکه بخواهیم شاگرد باشیم یا نباشیم. من همیشه به استادانم احترام میگذاشتم ولی احترام من از روی درک من نبود، احترامی ناشی از مقام و جایگاه آن استاد بود. احترام واقعی را کسی به استاد میگذاشت که درسش را از وی دریافت نموده بود و آن را در زندگی بهکار میبرد. احترام من برای این بود که استادم شخص مهمی بود؛ ولی این احترام فایدهای نداشت. احترام واقعی را وقتی میتوانیم برای کسی قائل باشیم که از او چیزی یاد گرفته باشیم و در زندگیمان تغییری ایجاد کرده باشیم، این احترام دائمی خواهد بود. این احترام برگرفته از شناخت و درک میباشد.
از اینکه به صحبتهای من گوش دادید از شما سپاسگزارم.
تایپ، ارسال عکس: واحد سایت نمایندگی شادآباد
لژیون خدمتگزار: لژیون راهنمایان شعبه شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
3459