English Version
English

بزرگ‌ترین راز زندگی

بزرگ‌ترین راز زندگی

هشتمین جلسه از دور چهل و نهم کارگاه‌های آموزشی کنگره ۶۰؛ ویژه آقایان همسفر در نمایندگی آکادمی، با استادی دستیار دیده‌بان محترم مسافر بهروز، نگهبانی همسفر محمد و دبیری همسفر فرزاد، با دستور جلسه «هفته دیده‌بان»، پنجشنبه 3 اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۴ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
خدا را شکر می‌کنم که در کنگره هستم. کنگره را دارم و یک‌جوری رفتار می‌کنم، یک‌جوری روزگارم را می‌گذرانم که کنگره هم احساس کند من را دارد. این‌جوری خوب می‌شود. احساس می‌کنم با کنگره، آموزش‌های کنگره و راهنماهای کنگره در رابطه‌ام و از زندگی‌ام لذت می‌برم.
مشکلات دارم، مشکلات ندارم، روزم شب می‌شود، شبم روز می‌شود؛ ولی هر جوری فکر می‌کنم می‌بینم که کنگره یکجایی است متفاوت با همه‌جا. شاید باور نکنید گاهی اوقات جستجو می‌کنم که یکجایی یک‌چیزی مانند کنگره گیر بیاورم.
جوری همه کره خاکی و جماد و نبات را، همه را بریزم روی‌هم یک اندازه‌ای طلاهایش را، معادنش را، پول‌دارهایش را، دکترهایش را، یک‌دانه از این اتفاقاتی که در کنگره می‌افتد دنیا هم دستش را بالا بگیرد، دانشگاه‌های دنیا بگویند ما هم داریم. ما هم یک‌دانه‌اش را داریم چه می‌گویی آقای مهندس دژاکام ما هم یک‌دانه از قبل داشته‌ایم؛ این‌گونه نیست، می‌بینیم ندارند. به خاطر همین من خیلی دوست دارم کنگره را داشته باشم.
بالاخره وقتی با کسی وارد رابطه می‌شوی؛ هیچی به تو نرسد انرژی‌اش به تو می‌رسد. خیلی خوشحالم که امروز در خدمت شما همسفران بزرگوار هستم، باعث افتخار هست، اتفاقات کنگره، این ساختار، همه‌اش به برکت وجود آقای مهندس و اهل‌بیتشان است.
وجود دیده‌بان‌ها، راهنماها، مرزبان‌ها، مسافرین سفر اول، سفر دوم؛ از تفکر و تعقل بی‌بدیل آقای مهندس هست که کل دنیا یک‌دانه‌اش را نمی‌تواند رو کند. این بزم‌ها، این دور هم جمع شدن‌ها، این کارگاه‌های آموزشی، این دستور جلسات؛ خدا را شکر می‌کنم. هفته دیده‌بان را تبریک می‌گویم. بودن دیده‌بان‌ها باعث شد که زندگی‌ام جان بگیرد. بعد از خودم هم خیلی از عزیزانم را به کنگره آوردم. آن‌ها هم زندگی‌شان جان گرفت و احیا شدند.
زحمات و کارهایی که دیده‌بانان می‌کنند بر کسی پوشیده نیست. مسافرت‌ها، هزینه‌هایی که تقبل می‌کنند، این رفت‌وآمدها، این‌ها هیچ‌کدامشان بر کسی پوشیده نیست. من به‌عنوان یک راهنما ۱۴ الی ۱۵ رهجو دارم بعضی وقت‌ها فکرش برایم سخت می‌شود؛ این‌ها بر کسی پوشیده نیست. من این هفته را خیلی دوست دارم. همه که دیده‌بان‌ها را می‌شناسند. می‌دانند که کنگره روی هیمنه و هیبت آقای مهندس و دیده‌بان‌ها دارد می‌چرخد و کسی از کسی توقع ندارد.
بعد به بنای این دستور جلسه فکر می‌کنم. بعد می‌بینم که قدردانی، شناخت، عیار انسانیت یک انسان را نشان می‌دهد. چرا این هفته وجود دارد؟ دیده‌بان از وقتش می‌زند از همسرش، از فرزندش، از خوابش، از بیداری‌اش، از خوشی‌هایش می‌زند و مسافرت می‌رود. می‌رود به نمایندگی‌های دیگر سر می‌زند و کمک می‌کند. پس بحث این قدردانی و پاکت در چیست؟ چرا ما باید امروز کلامی و همه‌جوره از ایشان تشکر کنیم؟ من برای خودم این‌گونه بسته‌ام که قدردانی عیار انسانیت یک انسان را مشخص می‌کند.
می‌بینیم جد ما از قدر ندانستن از بهشت رانده شد. قصه را این‌گونه تعریف می‌کنند دیگر. این قصه در کتاب شیرین ادموند و هلیا هم هست. بازی این‌جوری شروع شد: فرستادند به بهشت، گفتند بهشت است. هرچه می‌خواهی هست. اسمش رویش است دیگر. گفتند: آقای آدم، خانم حوا، اگر هم یک‌وقتی دیدید چیزی نیست بخواهید تا بشود. از من نخواهید، بخواهید می‌شود. صاحب شو شود هستید. قدر ندانستند  و رانده شدند. سر از اعتیاد و خانواده اعتیاد درآوردند و ناکام ماندند.
استاد امین می‌گویند یا به تاوان است یا به آموزش است. آن بهشت را از دست دادم؛ ولی این بهشت را نمی‌خواهم از دست بدهم. این بهشتی که وقتی همه دنیا را بگذارید روی یک کفه ترازو، یک‌دانه از رهایی‌هایش را نمی‌تواند رو کند را نمی‌خواهم از دست بدهم.
آنجا گفتند: بخواه می‌شود. اینجا هم می‌خواهی می‌شود. بخواهی قهر مهر می‌شود، بی‌اعتباری اعتبار می‌شود، سفره ناخوش خوش می‌شود، عزیز آدم به زندگی برمی‌گردد. برای چه کسانی برمی‌گردد؟ برای قدردان‌ها، آن‌هایی که هفته‌های قدردانی کنگره را یک‌جور دیگری عزیز می‌شمارند.
خب من چند سال است که در این بحث قدرشناسی لطف خدا شامل حالم شده است و دارم خدمت می‌کنم. وقتی میکروفن به میکروفن می‌چرخد، وقتی سینه‌به‌سینه چشم در چشم با آدم‌ها نمایندگی به نمایندگی صحبت می‌کنیم، می‌بینیم آن‌هایی که در این بحث بهترین خودشان بودند اتفاقات خوبی در زندگی‌شان تجربه کردند.
باز هم تبریک می‌گویم هفته دیده‌بان را، امیدوارم در هر بحث که پیش می‌آید بهترین خودمان باشیم. کنگره جای خوبی است. آرزوهای آدم را خواسته می‌کند، خواسته‌های آدم را یک کاری می‌کند بیاید جلوی پاهایتان؛ ولی من خیلی چیزهای یادم می‌رود. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم آن‌قدر اتفاقات خوبی برایم افتاده است که یادم می‌رود خداوند چه لطفی در حقم کرده است.
به خاطر همین سعی می‌کنم مخصوصاً در هفته‌های قدردانی بهترین خودم باشم، بهشت که چیزی کم و کسر ندارد. من بارها پیش استاد امین بودم، مسافری می‌آید، همسفری می‌آید، از زندگی‌اش می‌نالد، از خواب شبش می‌نالد، از اتفاقات ناخوشایند در زندگی‌اش، همسفر می‌آید می‌گوید عزیز من خوب نمی‌شود. می‌بینیم اولین چیزی که استاد امین به ایشان می‌گوید این است که چقدر به کنگره کمک کردی؟ مگر بهشتی که هم زمین را دارد و هم آسمان را دارد به کمک من نیاز دارد؟ من دارم می‌گویم زندگی‌ام خوش نیست چرا استاد امین این‌جوری می‌گوید؟ انگار دارند بزرگ‌ترین راز زندگی را به من می‌گویند.

تایپ و ویراستاری: همسفر فرزاد (لژیون اول)
تصویربردار: همسفر علی (لژیون مرزبانی)
تهیه و تنظیم: سایت همسفران آقا، نمایندگی آکادمی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .