هشتمین جلسه از دوره شانزدهم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰ ویژه همسفران آقا، نمایندگی پرستار؛ به استادی دیده بان محترم علی اشکذری، نگهبانی همسفر علیرضا و دبیری همسفر سجاد بادستور جلسه((وادی چهاردهم وتاثیر آن روی من)) پنجشنبه 25 اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان.علی هستم یک مسافر
دستور جلسه درمورد وادی چهاردهم است، یا آخرین وادی. شاید این سوال پیش بیاید حال که سیزده وادی را طی نمودهایم و رسیدیم به وادی چهاردهم، چه تغییری کردهایم؟ ازاستادی پرسیدند: حالا که شما با تلاش زیاد دورههای متفاوت را طی کردهاید و به مقام استادی رسیدهاید؛ قبل از این چه میکردید؟ پاسخ داد: از چشمه آب میآوردم،هیزم میشکستم،غذا درست میکردمو زندگی میکردم. از او پرسیدند: حال که این مراحل را پشت سر گذاشتهای چه کارهایی را انجام می دهید؟ پاسخ داد: همان کارهای قبل را انجام میدهم! درادامه پرسیدند: پس شما چه فرقی کرده اید؟گفت: فرقش در این است که من، حالا با معنا هیزم میشکنم،بامعنا غذا درست میکنم و با معنا از چشمه آب میآورم. در گذشته همین کارها انجام میدادم؛ اما معنا و محتوا نبود!
معنا و محتوا اهمیت بالایی دارد. به این صورت که، آیا کاری که ما انجام میدهیم؛ برای ما معنا و محتوا دارد؟ یا فقط آن کار را انجام میدهیم؟
زمانی که ما از مراحلی عبورکنیم،به آرامیاین تفاوت برایمان پیش میآید. در صورتی که همان شخص هستیم و همان کارهای قبلی خود را انجام میدهیم ولباس عجیب و غریبی بر تن نمیکنیم! بعد از آن،مشاهده کردهاید که یکسری افراد، از همان ابتدا که وارد مکانی میشوند،میبینید که پوشش و لباس هایشان تغییر میکند، و به گونهای دیگر میشود.
این معنا نیست! این، ظاهرسازی است. معنا، این است که من، هیچ تفاوتی درظاهر نداشته باشم؛ ولی در معنا، جهان دیگری برای من گشوده شده است. زندگی برای من، به گونه ای دیگر شده است. همه چیز برایم متفاوت شده است؛ اما باز هم آب میآورم و هیزم میشکنم. اینگونه نیست که پیراهنهای خاصی بپوشم،ریشم را به صورت خاصی شکل بدهم و ... .
کار وادیها چیست؟چرا من به معنا میرسم؟زمانی که وادیهارا شروع میکنم و به ترتیب پیش میرویم، با هر واحدی که به جلو میآییم،همه فکر میکنند چیزهایی به دست میآوریم. خیر!
بلکه چیزهایی از ما گرفته میشود. چیزی به دست نمی آوریم. هر وادی که به جلو حرکت کنیم؛ یک چیزی را از ما میگیرد. چه چیزی را از ما میگیرد؟واقیعتها را از ما میگیرد و حقیقت را میدهد.واقعیت چیست؟ حقیقت چیست؟
واقعیت چیزی است که واقع میشود، اماحقیقت بودن یا نبودنش، تضمینی ندارد!

اگر بخواهیم با یک مثال این موضوع را روشن کنیم؛ به طور مثال¬، این پنکه دارد کار میکند. شخصی وارد میشود که تا به حال، پنکه را ندیده است. اگر از او سوال شود که: این چه چیزی است؟ پاسخ میدهد: این دایرهای است که دارد میچرخد،وسپس زمانی که پنکه را خاموش کنیم، شخص متوجه میشود که تنها سه پرّه است،و دایرهای در کار نبوده. منتهی به دلیل سرعت زیاد، گمان میکرد که دایره است.
واقیعتها نیز به همین صورت است، فکر میکنیم که دایره است؛ اماحقیقتش،تنها سه پره است.
زمانی که وادیهارا ما طی میکنیم؛ این پنکه چه خاموش باشد، چه روشن باشد، میگوید: سه تا پرّه است.
ما خیلی اضافات داریم! اون اضافات باعث میشود که ما نتوانیم حقیقت را لمس کنیم. مانند سرعتی که به پنکه اضافه شده است. در نتیجه باعث میشود که ما، آن حقیقت پنکه را مشاهده کنیم.
در قسمت وادیها، همینطورکه جلوتر میرویم، به طور مداوم، اضافات از ما کاسته میشود. در وادی چهارده، به چند مطلب کلیدی اشاره میکند: اضداد، تکانه و در نهایت، به حس اشاره میکند.
تکانه چیست؟ تکانه، آن وزنهی متحرکی است که به من برخورد میکند و من را نابود میکند. برای چه؟ برای اینکه من از اول بسازم!
اگر تکانه نباشد، هیچ ساخت وساز و سازندگی به جود نمیآید. همان تکانهای که به خیلی از زندگیها وارد میشود. حال به عنوان اعتیاد، یا به عنوان مریضی، اینها همه تکانه هست!
این تکانه ها باعث میشود که انسان، هوشیارشود. این تکانه ها به این معنی نیست که من، انسان بدی هستم که برای من پیش آمده. یا من انسان خوبی هستم که برای من پیش آمده. خیر! اصلا به این معنا نیست؛ و ابزاری هست برای سازندگی.

در ادامه به اضداد اشاره میکند. اضدادچیست؟
اضداد،آن چیزی است که ما به وسیلهی آن میتوانیم حقیقت را درک کنیم. تازمانی که، ضدش نباشد؛ شما نمیتوانید حقیقت را درک کنید.
برای چه ما نمیتوانیم خدا را درک کنیم؟ زیرا ضدی ندارد! اگر ضدی داشت؛ ما میتوانستیم خدا را بشناسیم. بخاطر همین است که خداوند، برای ما مجهول است. از هرنظر،هرکسی به نوعی میبیند ودرک میکند. هرشخص، خدایش ، به یک شکل است. یا به قول معروف، به تعدادانسان ها، خدا وجود دارد. به اشکال مختلف و به برداشتهای مختلف! چرا اینطوری است؟زیرا ضد ندارد!
یکسری افراد میگویند شیطان، ضد خداوند است. اما شیطان بسیار کوچکتر از آن است که بتواند ضد خداوند باشد. اگر از من بپرسید،شیطان کارمند خداوند است.
از خداوند حقوق میگیردوکار انجام میدهد؛ و به اینصورت نباید باشد، که بگوییم لعنت بر او باد وامثالهم. خیر! اینها نیست.کارمند خداست، و ضد خداوندنیست!
کارمندخداوند است، به عنوان چه؟ به عنوان اینکه زمانی که من لاف حقیقت را زدم، من را رسوا کند. تجربه کردهاید که چگونه با سرعت، انسان را رسوا میکند؟ درست در زمانی که شروع به لاف زدن میکنیم؛ در همان موقع، با تکانهای خواهم گفت: خدا، بیخدا! این دیگر چگونه خدایی است؟
پس اضداد وسیلهای است برای شناخت و اصلا هم چیز بدی نیست!
عامل تکامل، شناخت است. به طور مثال، صفحه شطرنج را تصور کنید.... سفید وسیاه است! ضد هم هستند. وقتی یک طرف را برداریم، چه چیزی باقی میماند؟
دیگر مفهوم صفحهی شطرنج را نخواهد داشت!
مفهوم آن از بین رفت، ودیگر قابل شناسایی نیست!
و از آن، تنها صفحه ای سفید یا سیاه باقی خواهد ماند؛ که به تنهایی هیچ معنایی نمی دهد.
تمام زندگی هم، به همین صورت است. اگر ضدش را برداریم؛ به همین نتیجه خواهیم رسید!
درقسمت دیگر، به حس اشاره میکند. حس چیست؟
از حس، در آموزشهای خودمان، به عنوان اولین نیروی به کارگیری عقل یاد میشود. آیا تمام حسها ، عقل را به کار خواهد انداخت؟ آیا حسی که به غیر واقعیت ها، وچیزهای غیر واقعی آلوده شده است؛ آیا میتواند عقل را به کار بیندازد؟
کار این وادی ها این است! که حسمان را تزکیه میکند. به اینصورت که مسائلی که باعث به وجود آمدن حجاب در حس میشود؛ آنها را حذف میکند.
در آن زمان ما میتوانیم حقیقت را ببینیم! لازم به ذکر است که حقیقت، مسئلهی پیچیده ای نیست. ما در بسیاری مسائل فکر میکردیم واقیعت بود؛ اما حقیقت نداشت. گمان میکردیم که حقیقت است! حال اگر مروری کنیم، به بسیاری از مطالب بر خواهیم خورد.
به طور مثال به ابزار علاقههای یک شخص، زمانی که حس آلوده باشد، باور خواهیم کرد!
حال امکان دارد حس، آلودهی مسائل گوناگونی همچون شهوت باشد. ولی وقتی یک مقدار جلوتر می آییم. با خود خواهیم گفت: من چقدر ساده لوح بودم که این مطالب را باور کردم!
این چنین واقعیت¬ها، که در زمانی همانند پنکه، دایره بنظر میرسید، الآن که پنکه سرعتش کم شد؛ حس، آرام گرفتو تزکیه شد. بعد میگوییم من چقدر ساده لوح بودم، که میپنداشتم این یک دایره است، این تنها سه عدد پره است!
من چرا این مسئله را باور کرده بودم و بسیار هم پافشاری کرده بودم که این، دایره است که در حال چرخش است؟
در قسمت وادی ها، زمانی که به جلو میآییم؛ به این صورت جلو میآییم. یعنی در آخر کار، به چه چیزی خواهیم رسید؟ هیچ! اما آیا این هیچ، با آن هیچ قدیم، یکسان است؟ خیر! دقیقا مانند همان مثال است، که از استاد سوال کردند: چه کاری را انجام میدهید؟ گفت: من این اعمال را انجام میدهم...
و مثال عینی به اینصورت است که شخصی به بالای کوه رفته، پشت آن را دیده بود. برگشت و دوباره، همان پایین کوه ایستاده بود. اما الآن، با قبل از آن یکی است؟ الآن اینجا ایستاده، اما پشت کوه را دارد میبیند! آیا قبل از اینکه این مسیر را برود؛ اینگونه بود؟ خیر!
درست است که در هر موقعیت زمانی، در یک جا حضور داشت. درست است که در گذشته به شکستن هیزم مشغول بود، آیا حال نیز به همان صورت است؟ خیر! اکنون، برایش همه چیز، معنا پیدا کرده است!
در قسمت وادی ها کاری که صورت میگیرد؛ این است که به ما معنا میدهد؛ به زندگی معنا میدهد؛ به انسان معنا میدهد؛ به آن کارهایی که انجام می دهیم معنا میدهد؛ و در نهایت، در وادی چهارده، میرسد به عشق. یعنی هیچ!
عشق، وجود خاصی نیست! عشق، نبود افکار مزاحم است. نبود اضافات است. نبود غیر واقعیت ها است. مگر نه انسان از اول، عشق¬ بود.
ولی اینها آمده بود، و رویش را گرفته بود. حال در قسمت وادیها، آنها از شما گرفته میشود؛ و میشویم همان عشق!
در غیر این صورت، عشق چیزی نیست که بخواهیم ادعا کنیم که نداشتهایم! اصلا انسان، زادهی عشق است!
انسان، نتیجهی عشق است! تا زمانی که عشق، اتفاق نیافتد، انسان به وجود نمی آید. یعنی انسان، از همان اول، عشق است. اما یکسری مطالبی باعث حجاب میشود.
ما زمانی که در وادیها پیشرفت میکنیم، مداوم از حجابهای خود کم میکنیم. ما چیزی را کسب نمیکنیم؛ بلکه رفع حجاب را انجام میدهیم. تنها کار وادیها، رفع حجاب است، تا بتوانیم تا به این مرحله به جلو بیاییم.
و به طور کلی، در قسمت وادی چهاردهم، نتیجهی کل وادیها است. زمانی که میرسیم به وادی چهاردهم، دوباره همان جاییم! ولی دیگر، با معنا آنجا هستیم! در ظاهر، همان جا هستیم؛ اما با معنا.
با معنا از چشمه آب می آوریم، با معنا هیزم، میشکنیم. اما، همان آدم هستیم! این نتیجهی کلی برداشت خودم است. ممکن است اشخاص دیگر، از وادیها، تفسیرهای دیگری داشته باشند.

همچنین در ادامه، جلسه به صورت پرسش و پاسخ، به کار خود ادامه داد و حاضرین، سوالات خود را به صورت شفاهی و کتبی مطرح نمودند و از پاسخهای دیدهبان محترم، آقای اشکذری بهره بردند:
1-مسافر من یکسری مشکلاتی دارد که به کنگره نمیآید و سفر خوبی ندارد. راهنمایش هم گفته است که دیگر به او نامه نمیدهد. روزی با کلینیک کرج تماس گرفتم که بتوانم از آنها شربت اوتی بگیرم. اما پزشک آنجا به من قرص B2 را پیشنهاد داد. آیا من کار درستی میکنم که با استفاده از رهنمودهای آقای مهندس که میفرمایند: مقدار مناسب، ساعت مناسب و زمان مناسب پسرم را روی شربت اوتی نگهدارم تا از مسیر خارج نشود؟
پاسخ: یک نفر داخل چاه افتاده بود. کسی از بالای چاه به او گفت: صبر میکنی تا بروم و طناب بیاورم؟ او گفت: اگر صبر نکنم چکار کنم؟ یکسری مسایل هم به همین صورت است. قرص B2را که گفته است؛ جایگزین هروئین میکنند. ترک B2 هزار برابر سخت تر از تریاک است. من خیلیها را سراغ دارم که از هروئین آمدند روی قرص B2، ولی دیگر نمیتوانند آنرا ترک کنند! اما شما فعلا راهی ندارید جز اینکه مقدار شربت را ثابت نگهدارید. آیا راه دیگری سراغ دارید؟ اما یک نکتهای را بگویم که: اگر کسی به کنگره آمد و مدتی در کنگره ماند؛ دیگر دود خوش از گلویش پائین نمیرود. مسافر شما، خیلی بیشتر از شما عذاب میکشد. ولی حتما زمانش خواهد رسید. خیالت راحت!
2- چگونه میتوانیم به دانایی موثر برسیم؟ مثلا میگویند شبها باید زود خوابید. این را میدانیم؛ ولی نمیتوانیم آنرا اجرایی کنیم
پاسخ: ما تا زمانیکه چیزی را میدانیم؛ هیچ تاثیری در ما ایجاد نمیکند. فقط به آن چیزی که عمل میکنیم؛ ما را تغییر میدهد. زیرا جنس انسان، از جنس عمل است. در جهان فیزیک، به ما جسم فیزیکیای دادند که آموختههایمان را، در قالب این جسم فیزیکی، بصورت تجربه دربیاوریم. غیر از این هم راهی وجود ندارد! جهان فیزیک، جهان عمل است. فقط برای یادگیری نیست. باید یاد بگیرید و از این جسمی که بعنوان ابزار در اختیارمان گذاشتهاند استفاده کنیم و آنرا، به فعل درآوریم. تازه، باید آنها را با تکرار یاد بگیریم، نه با یکبار! فرق فعالیت با عمل در همین است. فعالیت، در ابتدای کار شروع میشود؛ ولی با تکرار به عمل تبدیل میشود. یعنی فعل هست، ولی فاعل از بین میرود. فعالیت، یعنی من کاری را بکنم که دیگران، آنرا ببینند. همهی ما هم در ابتدای کار، همینطور هستیم. کار را انجام میدهیم که بقیه ببینند. یعنی ادا اطوار را همه داریم! ولی بعد از یک مدتی که کار را انجام میدهیم؛ به لذتی میرسیم که اگر دیگران هم مرا نبینند؛ اصلا مهم نیست. مهم آن لذتی است که خودم میبرم. زیباترین حالتش هم در اذان است که میگوید: حی علی خیر العمل. عمل یعنی چه؟ یعنی انقدر نماز خوانده و خواسته که دیگران، او را ببینند. ولی الآن به مرحلهای رسیده که فقط نماز را، برای نماز میخواند. ولی اول، فعالیت بود؛ ولی با تکرار شدن، به عمل تبدیل میشود. مثال دیگری هم هست در رانندگی. اوایل که رانندگی میکنی، انقدر فرمان را سفت میگیری و حواست به دنده و ترمز و کلاچ است که اگر کسی هم به تو متلک بیاندازد، جرات نمیکنی نگاهش کنی! ولی بعد از چند سال، رانندگی میکنی، تخمه میخوری، آهنگ گوش میکنی و تمام این کارها را همزمان میکنی. چرا اینجوری شد؟ بخاطر تکرار و عمل. دانایی موثر هم یعنی این! یعنی به مرحلهی عمل برسیم. باید انقدر انجام بدهی که خود به خود انجام شود. فعل هست، اما انگار فاعل مرده است. ماشین دارد حرکت میکند؛ ولی راننده نیست! راننده دارد تخمه میخورد، آهنگ گوش میکند و همه کاری میکند بغیر از رانندگی. یعنی رانندگی دارد خود به خود انجام میشود. این میشود دانایی موثر!
3-لطفا در مورد مادهی گل و اثرات، تخریب و درمان آن توضیح دهید؟
پاسخ: گل، جزو محرکها حساب میشود. کار محرکها چیست؟ ذهن را فعال میکنند. یعنی ذهن، حالت بیش فعالی پیدا میکند. راه درمانش هم تریاک است و هیچ راه دیگری ندارد! تریاک، ذهن را به حالت خودش برگرداند. در کنگره، درمان دارویی و درمان شناختی مخلوط است. چون اعتیاد، چند وجهی است و درمان یک وجهی به دردش نمیخورد! اکثر درمانها چند وجهی است. برای همین است که در درمانهای یک وجهی، نتیجه نمیگیرند. در کنگره، درمان اعتیاد، جند وجهی است. رویکرد کنگره، منحصر، و برای خودش است. ولی رویکردیاست از عصارهی رویکردهای دیگر. بهترین مکان برای درمان گل، کنگره است که خیلی هم راحت میتوانید به درمان برسید.
تایپ: همسفر سجاد – همسفر دانیال
ویراستاری: همسفر سجاد
ارسال مطلب: همسفر دانیال
- تعداد بازدید از این مطلب :
1557