English Version
English

بدون عشق نمی‌توان سخن از عشق گفت

بدون عشق نمی‌توان سخن از عشق گفت

جلسه سیزدهم از دوره سی‌ام سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره 60 نمایندگی شمس به استادی مسافر رسول نگهبانی مسافر محمود و دبیری مسافر سیروس با دستور جلسه وادی چهاردهم و تأثیر آن روی من در تاریخ 24/12/1401 رأس ساعت 17 آغاز بکار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان رسول هستم یک مسافر، بدون عشق نمی‌توان سخن از عشق گفت. من به‌واسطه حضور دوساله خود و کسب تجربه از اساتید خود در این مجموعه بزرگ سخنانم را آغاز می‌کنم. جناب آقای مهندس در وادی چهاردهم عشق و محبت را به دو قسمت تقسیم می‌کنند. یک بخش محبت عام و دیگری بخش محبت خاص.بنده در دوران مصرف هیچ تجربه‌ای از محبت عام نداشتم،در خصوص محبت خاص نیز که به‌واسطه جاذبه یا مالکیت به وجود می‌آید مثل حسی که پدر و مادر به فرزند خود دارند و فقط مختص به ما انسان‌ها نیست و درون حیوانات نیز وجود دارد. حال که در این مورد فکر می‌کنم متوجه می‌شوم که در آن دوران از این نوع محبت نیز تهی بودم. به‌طور مثال اگر صبحی از خواب بیدار می‌شدم و مشاهده می‌کردم که فرزندم دچار بیماری شده طبیعتاً ناراحت می‌شدم روزم خراب می‌شد اما اگر مطلع می‌شدم که کاسبم کسالتی دارد یا امکان رساندن موادم را به من ندارد.کاملاً از درون آشفته می‌شدم و حتی بیماری فرزندانم در اولویت دوم قرار می‌گرفت. به خاطر دارم که روزی به من اطلاع داده شد که والدینم در جاده چالوس دچار حادثه تصادف شدند و اتومبیلشان واژگون شده بود و من باید سریعاً خود را به محل حادثه میرساندم.سریعاً از محل کار خود خارج شدم اما بلافاصله به این فکر افتادم که اگر بروم چند روزی را جهت انجام امور اداری درگیر خواهم بود. و من مواد کافی برای دو سه روز ماندن را نداشتم. از مسیر خود برگشتم و ساعاتی را معطل رسیدن کاسب خود شده موادم را تهیه کردم. تا به مقصد برسم حدوداً ساعت 1 صبح بود. عملاً کار خواستی از دستم برنمی‌آمد زیرا تفکر ناسالمی داشتم و به‌واسطه‌ی آن عشق و عمل ناسالمی نیز داشتم.جناب آقای مهندس در وادی چهاردهم قاعده مثلث عشق را حس می‌دانند درصورتی‌که من اصلاً حسی در درونم نداشتم،تمام دغدغه من مصرف مواد و خمار نشدن بود و تمام وجودم را کینه،نفرت،ترس و ناامیدی در برگرفته بود. در بدترین ضد ارزش‌ها و رفتارهای ناپسند غرق بودم.در این هیاهو از تاریکی‌ها شنیدن صدای عشق برای من ممکن نبود.اینجا بود که سعادت آشنایی با کنگره نصیب من شد و کنگره عشق و محبت را به من آموخت.این را بدون اغراق و بزرگنمایی عرض می‌کنم از همان ابتدا که به کنگره وارد شدم و در جوار راهنمای تازه واردین نشستم و سپس خود را به‌عنوان تازه‌وارد به جمع معرفی کردم صدای تمام آن سوت و تشویق‌ها همچنان در ذهن من باقی است و این جز محبت حقیقی نیست. حتی در دوران بحران بیماری کرونا که عزیزان هم از یکدیگر دوری می‌کردند اینجا همه‌ی دوستان با عشق یکدیگر را در آغوش می‌گرفتند.در قسمتی از این وادی جناب مهندس درمورد انسان‌نماها سخن میگویند.امیدوارم که در این مجموعه یک انسان‌نما نباشم. منی که به این مجموعه بیایم یک صندلی اشغال کنم،وقت دیگران را گرفته آموزش ببینم اما درآخر عالم بی‌عمل باشم.این درواقع عین انسان‌نما بودن است ،انسانیت یعنی شکرگزار بودن از خالق خود.خداوندی که در مسیر این زندگی چندین چند بار به من فرصتی دوباره عنایت کرده،تا به کنگره بیایم بیماری خود را درمان کرده و آگاه شوم. وقتی به اینجا آمدم متوجه این موضوع شدم که ماقبل این عشق و محبتی در درون من وجود نداشت.اینکه من به لفظ خانواده خود را دوست داشتم بی‌ارزش بود زیرابه قطع یقین مواد را به آنها ترجیح می‌دادم.هرگز نمی‌توانستم در کنار خانواده‌ام در صلح و آرامش ساعاتی را بدون دغدغه سپری کنم و اکثر اوقات به‌واسطه مصرف مواد مخدر از آن‌ها دوری می‌کردم. به عقیده‌ی بنده لحظه‌به‌لحظه کنگره 60 وادی چهارده است و من قطعاً همچنان خیلی فاصله‌دارم تا بخواهم درمورد عشق سخن بگویم.امیدوارم بتوانم ذره‌ای از این میزان عشق و محبت را با خدمت سالم در کنگره جبران کنم.خداوند را برای تمامی نعمت‌هایش شاکرم و خوشحالم که توانستم به‌درستی در این جایگاه خدمت کنم.


تهیه و تنظیم گزارش:مسافر روزبه لژیون سوم

ارسال به سایت: مسافر محسن لژیون هشتم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .