سلام دوستان محمد هستم مسافر
اسفند ۱۴۰۱ بود که من با کنگره ۶۰ آشنا شدم. اصلاً حالم خوب نبود و پراز ترس، نگرانی و استرس بودم. با آدرسی که به من دادهشده بود به کنگره ۶۰ آمدم و وقتی بعد از مشاوره وارد لژیون شدم پر از سؤال بودم. دلم میخواست مدام از اطرافیانم در بیرون کنگره و حتی همسفرم شکایت کنم که میگویند تو معتاد هستی و نمیتوانی زندگیات را بچرخانی؛ اما وقتی در کنگره دیدم همه یک دفتر دارند، یک نفر صحبت میکند و بقیه هم ساکت هستند، تعجب کردم. با خودم گفتم مگر اینها مصرف نمیکنند و بعد به کنگره میآیند! این سیدیها و حرفهایی که میزدند در چه موردی است؟ بعد از اتمام جلسه راهنمایم از من حال و احوال پرسیدند و من هم شروع به صحبت کردم. خیلی حرفها داشتم که بگوییم، اما وقتی حرفهای راهنما و بقیه عزیزان در لژیون را شنیدم دیگر زبانم بسته شد.
راهنمای عزیزم در مورد قوانین کنگره، حرمتها، نوشتن سیدیهای آموزشی، لژیون و درمان… برایم توضیح داد. گفتند در لژیون باید سی دی بنویسی اگر میخواهی که حالت خوب شود. در اوایل، خیلی سخت بود که بخواهم سی دی بنویسم، چون من حال و حوصله خودم را هم نداشتم درحالیکه آن زمان حتی کارکردن هم برایم عذابآور بود. ازآنجاییکه خیلی مغرور بودم، شروع به نوشتن کردم و اینکه برای خودم ارزش قائل بودم تا راهنما از دستم ناراحت نشود باعث شد بهزور هم که شده سیدیها را بنویسم و همین مسئله باعث حرکت من شد. کمکم جواب سؤالهایم را از لژیون و آموزشها میگرفتم. آدم بسیار خجالتی و همزمان شکایتی بودم اما همیشه سی دی مینوشتم و به حرفهای راهنما کاملاً گوش میکردم و کمکم شروع به صحبت کردن کردم و مشارکت میکردم. چیزهای زیادی از راهنما و بچهها یاد میگرفتم مثل نشستن و بر خواستن، احترام گذاشتن، درست صحبت کردن. خیلی از گرههای وجودی من در آموزشهایی که داخل لژیون گرفتم باز شد. هرروز حالم بهتر میشد، چون میدیدم که برادر لژیونیهایم هم یک روز مثل من بودند، قوی شده بودند و همیشه میگفتم اگر آنها حالشان خوب شد پس حال من هم خوب میشود و به تعادل میرسم. عاشق راهنمایم بودم و دلم نمیخواست کاری کنم که ایشان را ناراحت کنم و سعی کردم با برنامه باشم چون میدیدم چقدر تلاش میکند تا اینکه حال تکتک ما خوب شود. من راه و رسم زندگی را در لژیون آموختم و از راهنما درس عشق و محبت یاد گرفتم. من صبوری را در لژیون آموختم و جداشدن از ضد ارزشها پوست آدم را میکند و من ذرهذره تغییر کردم. وقتی انسان تغییر میکند تبدیل به شخص دیگری میشود و انگار که دیگر آن آدم نبوده است. به علت مشکلاتی که باهمسفرم داشتم که مقصر اصلی آنهم خودم بودم توسط افراد خانواده قضاوت میشدم و من بلد نبودم حرفم را با آرامش و احترام بزنم و همیشه اوضاع را خرابتر میکردم. تنشهای زیادی با آنها داشتم که باعث میشد بیشتر اذیت شوم. آن زمان راهنما از من خواست سیدی بستن دهان را گوش بدهم و بنویسم تا خودم تغییر کنم. برایم خیلی سخت بود در اوایل همیشه محبت میکردم و جواب عکس میگرفتم اما ذرهذره همهچیز تغییر کرد و سعی کردم اگر کینه و مشکلی دارم حل کنم. فرمانبرداری کردم و موفق شدم و نصف مشکلاتم حل شد. من همیشه عصبی بودم و در لژیون بود که یاد گرفتم چگونه مسافر و همسری آرام، خوب و مهربان برای همسفرم و خانوادهام باشم.

تکامل در جمع صورت میگیرد و من خیلی چیزها در لژیون یاد گرفتم. یاد گرفتم غیبت نکنم، قضاوت نکنم و هرچقدر که آموزشها را کاربردی میکردم، حالم بهتر میشد. کنگره خانه دوم من شده بود و راهنمای من همیشه شنونده خوبی بود و مرا سمت جلو هدایت میکرد. در لژیون قوی و محکم شدم و بخشش و محبت را آموختم. یاد گرفتم هرکسی را هر طور که هست بپذیرم. حال دیگران را خراب نکنم اگر کسی به من بدی کرد، بد نیست؛ بلکه بلد نیست و آموزش نگرفته است. هرگز یادم نمیرود که با چه وضعیتی به کنگره آمدم و چه چیزهای باارزشی بهمرورزمان از کنگره آموختم. لژیون بسیار برای من مفید بود زیرا از من یک آدم دیگری ساخت. من امروز آن محمد قدیم نیستم و خداوند را شاکرم که دستم را گرفت و وارد کنگره شدم و در جمعی هستم که همه مثل یک خانوادهایم. از راهنمای گرامی و خیلی مهربان آقا محمد عزیز و ایجنت محترم حسین آقا و مرزبانان عزیز تشکر و قدردانی میکنم و امیدوارم که با خدمت کردن بتوانم ذرهای از محبتهای این عزیزان را جبران کنم
تشکر و قدردانی فراوان از آقای مهندس، خانم آنی و آقای امین دارم و برایشان آرزوی سلامتی و طول عمر فراوان دارم. سپاسگزار همه شما عزیزان هستم.
مسافر محمد از لژیون چهارم
- تعداد بازدید از این مطلب :
555