English Version
English

دلنوشته

دلنوشته

دلنوشته

سلام دوستان بهاره هستم یک همسفر

روزی که به کنگره آمدم هیج وقت فکر نمی کردم که در اینجا ماندگار شوم . یک روز خواهر کوچیکم را از مدرسه به کنگره پیش مادرم آوردم ، آخری جلسه رسیدم و دیدم که همه دارند همدیگر را بغل می کنند من که در آن جمعیت احساس غریبی می کردم در گوشه ای ایستادم ، که چند نفر سمت من آمدند و من را بغل کردند و گفتند قبول باشه ، متوجه منظورشان نشدم ولی از بغل کردنشان و محیط کنگره حس خیلی خوبی گرفتم . که از آن روز به مادرم گفتم می خواهم‌ منم به کنگره بیایم ، چون من دختری بودم به حرف کسی گوش نمی کردم مدام مادرم مرا به آمدن به کنگره تشویق می کرد ولی من اعتقادی نداشتم نه به درمان و نه به حال خوب ، فکر می کردم دیگه همه چیز تمام شده ، فقط تاریکی ها رو می دیدم دچار افسردگی شدید شده بودم هیچ چیز منو خوشحال نمی کرد ، ترس ، ناامیدی ، استرس و اعتماد به نفس پایین و حتی در افکار منفی تا مرز خودکشی می رفتم   . به هیچ عکس اعتماد نداشتم و با هیچ کسی صحبت نمی کردم ، نمی دانستم که تخریب های اعتیاد رو من هم اثر گذاشته و حتی بیشتراز مسافرم دچار تخریب شدم . زمانی که مشاوره شدم متوجه این موضوع شدم که من هم نیاز به آموزش دارم و هر کدام از مشکلاتم را که به راهنمای تازه واردین می گفتم زود متوجه می شد که من چه می گویم و به من امید می داد . وقتی وارد لژیون شدم حس خیلی خوبی به راهنمای عزیزم داشتم که با حرفهایش به من امید و دلگرمی می داد چقدر حس خوبی بود که اینجا کسی هست که ما رو درک می کند و به امید می دهد.
از اینکه در کنگره هستم خوشحالم که می توانم از آموزش های کنگره استفاده کنم و امیدوارم بتوانم تغییر کنم و به آرامش برسم. از اینکه تغییراتی در زندگی ما به وجود آمده خوشحالم ، از اینکه مادر و  پدرم حالشون خوبه و دیگر آن دعواها ، هر روز نداریم و هر روز صبح بدون سروصدا و با آرامش از خواب بیدار می شویم خوشحالم ، خدا رو شکر که کنگره آرامش را به زندگی ما برگردوند . و بالاخره نوبت ما هم رسید و رهایی پدرم هست از مادرم تشکر می کنم به خاطر اینکه اگر تلاش های مادرم نبود به هیچ وقت به آرامش نمی رسیدیم چون سه سال با تمام سختی ها به کنگره رفت تا ما شاهد همچین روزی باشیم و این می شود اولین مسافرت ما برای رهایی پدرم که باهم می رویم ، چون ما هیچ وقت کنار هم نبودیم چه در سختی ها چه در خوشی ها ، خدا رو شکر که الان کنار هم هستم ، با آرزوی رهایی برای تمام سفر اولی ها .
در نومیدی بس امید است ،،، پایان شب سیه سپید  است.

 

 

 

تنظیم و ارسال : مرزبان خبری همسفر مولود

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .