English Version
English

از نو شروع کن

از نو شروع کن

مروری بر خاطراتم مرا به چند سال پیش می‌برد؛ سال‌هایی که ناامیدی چون طناب دار بر گردنم آویخته بود و اصرار بر خفه کردنم داشت. روزها را باغم و اندوه و حسرت می‌گذراندم و همیشه با خود می‌گفتم ورزش کنم که چه شود؟ مهمانی بروم که چه شود؟ و ... احساس پوچی می‌کردم و از خدا می‌پرسیدم خدایا چرا مرا آفریدی؟ با خود می‌گفتم آدم بدبخت، بدبخت است، عروسی به کامش تلخ است و شادی برایش زهر و با شادی دیگران بیشتر سر بر گریبان غم فرومی‌برد. تبدیل‌شده بودم به آدمی گوشه‌گیر، خجالتی و ترسو.

روزها با ناامیدی، تلخی، شکست و ترس از آینده می‌گذشت و من خود را به دستان سرد سرنوشت می‌سپردم و مهرومومی بر پایان خوشی‌ها و لذت‌های زندگی می‌زدم. دل‌خوشی‌ها همچون برگ‌های پاییزی از زندگی‌ام رخت برمی‌بستند و مرا با کوله‌بار غم‌هایم رها می‌کردند؛ اما در همین تاریکی‌ها ندایی در درونم فریاد زد: از رحمت خدا ناامید نشو! به یادم آورد که خدایی دارم، خدایی که در همین نزدیکی است. با این یادآوری، در خلوت خود خدایم را صدا زدم و اشک‌ریزان از او خواستم یا جانم بستاند یا راهی به سویم بگشاید. با تمنای دل از او خواستم و چه مهربان خدایی دارم که اجابتم کرد.

گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک‌دانه شد

شنیده بودم که به مو می‌رسد ولی پاره نمی‌شود. واقعاً تا مرز نابودی پیش رفته بودم؛ ولی خدا دست ناجی مهربانی را در دستم نهاد تا مرا از ورطه نابودی بیرون بکشد. بگذریم که چه شد و چطور شد راه کنگره به رویمان باز شد. من و مسافرم وارد کنگره شدیم، جایی که از عشق می‌گفتند و ایمان و عقل را فرمانده و فرمانروا می‌دانستند. تمام عمر خیال می‌کردم عاشقم و ایمان‌دارم؛ اما این چه عشق و ایمانی بود که من در منجلاب ناامیدی، ترس و منیت غوطه‌ور بودم و از آن رهایی نداشتم؟

در کنگره از خط خمر شنیدم و چه‌بسا هیچ‌گاه نمی‌دانستم شفا در خمر است؛ اما اگر بدانی خمر واقعی چیست! خمر واقعی در درون من است و من با هزاران گناه و اندیشه نادرست چشمه خمر درونی‌ام را نابود کرده بودم. آه بر من! با خود چه کرده بودم؟ آیا راه نجاتی برایم بود؟ راهنما گفت: آری هست. راه نجات تو سرآغاز دیگر است. سرآغازی که با نقشه و تفکر درست باشد. او به من گفت: نقطه‌ای بگذار بر پایان غم‌ها و دردها و از نو شروع کن. به من آموخت پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است. پایان آلام و دردها و نقطه سر خط! حال سر خط چه بنویسم؟ گفت: بنویس از عشق! من قلم بر دست گرفتم و نوشتم آغازی دوباره را .

مژده ‌ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

نقطه‌ای گذاشتم بر تمام تاروپودهایی که مرا به دنیای جهل، نادانی، ناامیدی و سکون متصل می‌کرد را قطع کردم و خط بعد را با نگاهی تازه و تصمیمات درست که آکنده از آگاهی، معرفت و عمل سالم است را آغاز کردم و زین پس بر آنم که نقطه‌ها را بر پایان موفقیت‌هایم بگذارم و موفقیت دیگر را بر خط بعد بنیان‌کنم. من در مسیر کنگره تغییر کردم و از انسانی ناامید تبدیل به رهجوی کنگره شدم؛ رهجویی که امیدوار است با کسب آگاهی و دانایی از دنیای جهل و نادانی ترخیص شود. کنگره به من آموخت از هیچ پایانی نهراسم؛ زیرا بعد از غروب هر خورشیدی، طلوعی زیبا در انتظارم است و روزی تازه شروع خواهد شد.


نویسنده: همسفر زهره رهجوی کمک راهنما همسفر وجیهه (لژیون دوازدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مریم رهجوی کمک راهنما همسفر پری (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی میرداماد اصفهان
 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .