English Version
English

گروه خانواده - خدمت کردن؛ سلامی دوباره به هستی

گروه خانواده - خدمت کردن؛ سلامی دوباره به هستی

اولین بار نام مونا تمدن در گلریزان سال گذشته به گوشم خورد؛ پهلوان باشگاه تیراندازی با کمان کنگره۶۰، روز دریافت شال پهلوانی، ایشان را از طریق لایو دیدم؛ سخنانشان، آرامش چهره‌شان و انرژی‌شان جذبم کرد. خیلی دوست داشتم ایشان صحبت کنند و من گوش کنم. با دستور جلسه «پهلوان» در لژیون سردار باشگاه تیروکمان کنگره۶۰ خواسته من اجابت شد. ایشان استاد جلسه بودند و من مشتاقانه گوش کردم، حس کردم و لذت بردم. دوست نداشتم جلسه تمام شود اما …. طولی نکشید که پیشنهاد مصاحبه با ایشان از طرف مرزبان خبری باشگاه تیراندازی باکمان کنگره۶۰ مطرح شد و من مشتاقانه منتظر یک‌شنبه موعود ماندم.

آن روز وقتی وارد باشگاه شدم؛ متوجه شدم با کمک راهنمایشان، در حال صحبت هستند. بامتانت خاصی چند دقیقه وقت خواستند تا صحبتشان تمام شود. در این فاصله من هم از فرصت استفاده کردم و صندلی به دست دنبال جایی به‌ دور از هیاهوی بچه‌ها برای انجام مصاحبه گشتم. تا صندلی‌ها را چیدم ایشان هم رسیدند و بعد از تعارفات معمول آماده مصاحبه شدیم. همین‌طور که نگاهشان می‌کردم با خودم فکر می‌کردم این آرامش عمیق، این نگاه پرمعنی نشان عبور از چه گذرگاه‌های سختی می‌تواند باشد!

همسفر مونا و مسافرشان با بیش از ده سال تخریب انواع مواد (تریاک، متادون و شیره) وارد کنگره شدند و به راهنمایی کمک راهنما همسفر سعیده و کمک راهنمای مسافر فریدون رفاهی، با روش DST و داروی OT به مدت یازده ماه سفر کردند و اکنون پنج سال و سه ماه است که از بند اهریمن اعتیاد آزاد و رها هستند. ایشان در جایگاه دبیری، دبیری و نگهبانی لژیون سردار خدمت کرده‌اند و منتظر تشکیل لژیون در شعبه ستارخان هستند. همچنین علاوه بر دو دوره عضویت در لژیون سردار و یک دوره دنوری در شعبه، پهلوان باشگاه تیراندازی باکمان کنگره۶۰ هستند. همسفر مونا در کنگره، به ورزش تیراندازی باکمان مشغول‌اند.

با کسب اجازه از ایشان، گفتگو را آغاز کردیم:

چگونه با کنگره۶۰ آشنا شدید؟

مسافرم خیلی سال بود که می‌خواست موادش را ترک کند ولی راهی نبود. ما هرچند ماه یک‌بار این ترک را در خانه داشتیم ولی مجدداً مشکلی به وجود می‌آمد و همسرم شروع به مصرف می‌کرد و کلاً حال خوبی نداشت تا اینکه برادر همسرم می‌خواستند برای ترک اعتیاد نزد پزشکی بروند و ازآنجایی‌که تابلوی پزشک دقیقاً کنار ساختمان آکادمی بود؛ ایشان اشتباهاً به‌جای مطب وارد حیاط آکادمی شده بودند. گویی آن ساعت جلسه برگزار می‌شد؛ در جلسه نشسته بودند و صحبت‌ها به نظرشان جالب آمده بود. آن‌قدر به کنگره۶۰ و به این مسیر علاقه‌مند شدند که یک سال بعد با همسرم صحبت کردند. کاملاً آن روز را به یاد دارم؛ من و همسرم در حال آب دادن به باغچه بودیم. برادر همسرم آمدند و گفتند: مهرداد! نمی‌خواهی به کنگره بروی؟ من در کنگره رها شدم، بیا و تو هم سفر کن. خوشبختانه همان موقع همسرم هم پذیرفت و وارد کنگره شد. به لطف خدا سفر خیلی خوبی داشتیم و یک سال بعد هم رها شدیم.

خانم مونای عزیز! بفرمایید از همسر بودن تا همسفر بودن چقدر فاصله است؟

ما تقریباً پانزده سال است که ازدواج‌کرده‌ایم و ده سال همسر بوده‌ام و پنج سال همسفر. زندگی ما قبل از کنگره با زندگی ما بعد از کنگره کاملاً متفاوت است و همین مفهوم همسر بودن تا همسفر بودن است. من بااینکه فکر می‌کردم خیلی همسر خوبی هستم ولی الان باگذشت پنج سال از آموزش‌ها متوجه می‌شوم که واقعاً خیلی جاها را اشتباه کرده‌ام. در کنگره ما یاد می‌گیریم محبت کردن اندازه دارد یا یک سری از کارهایی که ما فکر می‌کنیم خوب هستند، درواقع خوب نیستند و انجام دادنشان غلط و اشتباه است. جایی که فکر می‌کردیم طرف مقابل مقصر است؛ با آموزش‌ها متوجه می‌شویم که ما مقصر هستیم. من الان متوجه می‌شوم که خیلی چیزها را خودم به‌هم‌ریخته‌ام؛ خیلی از حرمت‌ها، خیلی از احترام‌ها و خیلی از جایگاه‌ها را من از بین بردم و به خیلی از چیزها حواسم نبود و این همان تفاوت همسر بودن و همسفر بودن است.

همسفر بودن یعنی یک همسر دانا و آگاه بودن، یک همسر آموزش‌دیده و یک همسری که شکرگزار نعمت‌هاست؛ همسری که می‌بیند و با دیده‌ها و حس‌هایش تصمیم می‌گیرد که چه‌کار باید بکند و چطور باید رفتار کند. الان ما در زندگی چیزی نداریم که تبدیل به بحران بشود. خیلی از اتفاق‌ها الان می‌افتد که قبلاً هم وجود داشت اما به‌قدری مدیریت بحران در من قوی شده که چیزی که قبلاً تبدیل به جنگ‌ودعوا می‌شد و ماه‌ها طول می‌کشید و من قهر می‌کردم و کلاً شرایط زندگی متفاوت می‌شد؛ الان خیلی ساده می‌گذرد و در درون من بیشترین تنش پنج دقیقه طول می‌کشد و بلافاصله می‌توانم حال خودم را خوب بکنم و بعد از چند ساعت یا یک روز جوری عمل کنم که بحران در همسرم هم فروکش کند و به یک نتیجه خیلی خوب برسیم.

حال و احساس شما زمانی که وارد کنگره شدید چگونه بود؟ آیا از ابتدا آموزش پذیر بودید؟

واقعیت این است که من یادگیری و آموزش را دوست داشتم و دارم. من به فلسفه و عرفان علاقه زیادی داشتم، تحقیق می‌کردم، منابع مختلفی را مطالعه می‌کردم و حتی می‌نوشتم. زمانی که وارد کنگره شدم حدود یک ماه در شک بودم و به‌نوعی گیج بودم چون گاه می‌دیدم عملکرد افراد با آنچه آموزش‌ها می‌گوید متفاوت است درصورتی‌که به نظرم کنگره۶۰ هیچ‌چیزی را نهی نمی‌کند فقط الزام اجرای هر مورد را تک‌تک توضیح می‌دهد و این خیلی برای من زیبا و جذاب بود؛ بنابراین پازل ذهنی من درست چیده شد و دیدم آموزه‌ها منافاتی با آموخته‌های قبلی من ندارد. بعدازآن سعی کردم هر چیزی که کمک راهنما می‌گفت را گوش کنم و درست انجام بدهم. حتی اگر گاهی چیزی به نظرم اشتباه می‌آمد؛ وقتی به‌اصطلاح سر جایم نشستم (همان‌طور که در پیام سفر اول هم آمده)؛ نگاه کردم و دیدم همه‌چیز سر جای خودش است و درست است چراکه حقیقت یکی است.

در مورد رها کردن و تسلیم شدن همسفران نظرتان چیست؟

من وقتی مریض شدم آقای حکیمی دیده‌بان محترم به من گفتند: رها کن! (البته من با فرزندم مشکل داشتم نه مسافرم). چون آقای حکیمی هر حرفی بزنند با تفکر کامل است عمیقاً در مورد جملات و کلماتشان فکر کردم. شاید باورتان نشود تا چند ماه فکر می‌کردم و یکی‌یکی این مفهوم رها کردن برایم باز می‌شد. البته ناگفته نماند وقتی آقای حکیمی این جمله را به من گفتند یک‌لحظه از ذهنم گذشت: آقای حکیمی پدر هستند نه مادر و وقتی به ایشان گفتم مادر نمی‌تواند رها کند ایشان در پاسخ گفتند: «مفهوم مادر بودن این نیست. من هم منیت داشتم و وقتی می‌گفتم این را بگذار اینجا، فکر می‌کردم جایش اینجاست». وقتی ایشان این حرف را زدند من متوجه خیلی چیزها شدم. متوجه شدم یکسری چیزها را فکر می‌کنیم مسئولیت است و چهارچوب است درواقع این‌ها مربوط به ماست و با دانستن این موضوع خیلی از کارهای من اصلاح شد.

من به مفهوم رها شدن فکر کردم؛ رها شدن به این مفهوم نیست که مسافرت را ول‌کنی، چون ما با مسافرمان پیوند محبت داریم و به دلیل همین پیوند در کنگره حضور داریم و این رها کردن با این پیوند در تضاد است. رها کردن یعنی شما درعین‌حال که به همسرت عشق داری، به فرزندت عشق داری و به هرکسی که به خاطر او اینجا هستی، صبر کن و صبور باش. فرض کن عزیزت ته چاه ظلمت است و خودت در ظلمت نیستی (هرچند درواقع خودت هم در ظلمت هستی)؛ بایست و فقط نظاره‌گر باش. همین دیدن و نگاه کردن برای تو آموزش دارد. تو در خلال این دیدن‌ها، صبوری و عشق درست را یاد می‌گیری. عشق درست یعنی تو این‌قدر خودت را پخته کنی، خودت را کامل کنی تا هرلحظه‌ای که مسافرت به آن نقطه تفکر رسید و خواست از آن چاه بالا بیاید، تو آمادگی، قدرت و انرژی این را داشته باشی که بتوانی دستش را بگیری. ما اشتباهمان در همسفر بودن این بود که انرژی خودمان را خالی می‌کردیم و چیزی نداشتیم تا بتوانیم بحران را حل کنیم. وقتی تو درست حرکت می‌کنی بچه‌ات به تو نگاه می‌کند و آموزش می‌گیرد. من رها کردن را این‌گونه دیدم و این مفهوم بسیار برایم دل‌نشین بود. با این نگاه، متوجه شدم که باید بایستم و خودم را از تاریکی‌های خودم بیرون بکشم و آماده‌باشم برای کسی که این‌قدر عاشقش هستم تا هر وقت لازم بود، نجات دادن او را بلد شده باشم و بتوانم نجاتش بدهم.

در مورد این جمله که: «مشکلات لعنت خداوند نیستند بلکه رحمت خداوند هستند»، بیماری‌تان و عضویتتان در لژیون سردار بفرمایید.

من قبل از بیماری‌ام عضو لژیون سردار شده بودم. قبلاً هم گفته‌ام؛ گوش کردن چند تا سی‌دی در کنگره تأثیر عجیبی روی من گذاشت و جهان‌بینی کلی مرا تغییر داد. یکی از آن سی‌دی‌ها، سی‌دی جن ۹۰ بود. من وقتی به این سی‌دی گوش کردم گفتم همان‌طور که قرآن و جناب مهندس می‌فرمایند انسان واقعاً هالو است چون وقتی کسی چیزی را که کاملاً می‌دانی بد است به شما می‌گوید وقتی‌که متوجه شدی بد است پس چرا گوش می‌کنی؟ من با گوش کردن این سی‌دی شروع کردم به تشخیص این صحبت‌ها که البته خیلی وقت‌ها واضح بودند و خیلی وقت‌ها بسیار ظریف و پیچیده. الان هم گاهی که انرژی‌ام خیلی کم است؛ می‌نشینم، جن درونم صحبت می‌کند و من گوش می‌کنم ولی عمل نمی‌کنم.

سی‌دی تقدیر و تفکرات و قضا و قدر آقای مهندس هم که غیرمستقیم به مجموعه سی‌دی‌های اشعث برمی‌گشت؛ بسیار تأثیرگذار بود. بزرگ‌ترین درس داستان اشعث برای من این بود که در زندگی ما بزرگ‌ترین مصیبت‌ها که برایمان پیش می‌آید مثل نقطه‌ای در یک کتاب است. این، خیلی همه‌چیز را برای من آسان کرد و نگاهم را به زندگی کلاً تغییر داد. مثلاً بزرگ‌ترین مسئله، بیماری من بود که قرار بود تبدیل به بدترین بحران زندگی‌ام بشود و بگویم وای! من MS گرفته‌ام، قرار است کم‌کم دستم فلج شود، پایم فلج شود، نتوانم غذا بخورم و نهایتاً بمیرم. ولی من بااینکه دو ماه چشمانم جایی را نمی‌دیدند و پزشک گفته بود ممکن است اصلاً خوب نشود، هیچ نگرانی از این بابت نداشتم و تنها چیزی که گاهی ناراحتم می‌کرد این بود که اگر بزرگ شدن بچه‌هایم را نبینم؛ چه می‌شود؟ ولی با کمک این سی‌دی‌ها خیلی راحت با این قضیه کنار آمدم و متوجه شدم که زندگی خیلی کوچک است. این سی‌دی‌ها به من یاد دادند که درون همه این اتفاقات آموزشی هست، متوجه آن آموزش باش که چگونه می‌تواند تو را به حلقه کنگره وصل کند. بیماری من ربطی به خدمت مالی من در کنگره نداشت؛ خدمت مالی حکم بیمه کردن زندگی و سلامت زندگی‌ام را دارد. من مطمئن هستم چون اینجا جای خوبی است؛ هرچقدر خودم را به وسیله‌ای به کنگره وصل کنم می‌توانم مطمئن باشم هرچه در زندگی‌ام موج‌های بلندی به وجود بیایند، خرابی به بار نمی‌آورند چون من مسلح هستم.

با توجه به اینکه در شعبه ستارخان دنور هستید، چه شد که تصمیم گرفتید در باشگاه تیراندازی باکمان پهلوان شوید؟

به دو دلیل؛ اول اینکه من قبل از اینکه پهلوان شوم در شعبه واریزی‌های دنوری را داشتم. دلیل دوم اینکه وقتی خدمت جناب مهندس رسیدیم اجازه واریزی یک میلیارد تومان همسرم را بگیریم؛ ایشان با جناب مهندس مطرح کردند که ۵۰۰ میلیون تومان به نام من پرداخت شود. ولی من از آقای مهندس خواهش کردم که اجازه دهند همسرم یک میلیارد تومان را واریز کنند تا این سقف و کف برداشته شود چون الآن همه فکر می‌کنند که نهایت تلاششان شش میلیون تومان و یا پنجاه میلیون تومان است. گفتم دوست دارم بدانند که اگر می‌توانند پنجاه میلیون و پانصد هزار تومان کمک کنند، همین مبلغ را بپردازند و اگر می‌توانند یک میلیارد پرداخت کنند، همین یک میلیارد را پرداخت کنند و اسم برایشان مهم نباشد. آقای مهندس از این فکر خوششان آمد ولی فرمودند که هر دو باهم پهلوان شوید. من فکر می‌کنم یک بحث خدمت مالی، پرداخت مبلغ است و یک بحث هم رسالت تبلیغاتی است. باید سعی کنیم این را اشاعه بدهیم. در ضمن فکر می‌کردم در شعبه دنور هستم و خانم سعیده هم پهلوان شعبه هستند و بهتر است هر شعبه‌ای یک پهلوان داشته باشد تا دیگران را به حضور در خدمت مالی تشویق کند؛ بنابراین در باشگاه عضو شدم که البته خانم نرگس عزیز هم اینجا اعلام کرده بودند پهلوانی‌شان را و تقریباً هم‌زمان شد، ان‌شاءالله همه به این کار تشویق شوند.

جایی گفتید: «چیزی نمی‌تواند از درون مرا به هم بریزد»؛ چه شد که مونای ناامید در بدو ورود به کنگره، امروز به این امید، باور و آرامش رسید؟

یکی از چیزهایی که خیلی در این مسیر مهم است این است که در کنگره در هرجایی که قرار می‌گیری فرمان‌بردار باشی؛ یعنی با تمام تلاش و توانت، کاری را که به شما سپرده‌شده است را انجام بدهی. گاهی بعضی چیزها چون زیاد تکرار می‌شوند ممکن است فکر کنیم کلیشه هستند؛ اما کلیشه‌ها اصلی‌ترین موارد هستند چون از بس مهم هستند تکرار می‌شوند. همین‌که سر موقع بیایی، در جلسه بنشینی، به صحبت‌های استاد گوش کنی و هر کاری را که می‌گویند انجام بدهی یعنی در مسیر رودخانه قرار بگیری، این شمارا کم‌کم و پله‌پله به هدف می‌رساند.

من خاطرم هست این جمله را در مورد خدمت مالی گفته بودم. به نظر من خدمت مالی از سبد شروع می‌شود. من حتی شک‌هایم را با سبد قانون یازده امتحان کردم و وقتی دیدم درست است؛ باعث شد مطمئن قدم بردارم؛ یعنی هر قدم را با اطمینان و خلوص نیت برداشتم. به نظر من هرکسی این کار را بکند دیر یا زود به آن نقطه می‌رسد. اگر پله‌پله با آموزش‌های جناب مهندس جلو بیاییم مثلاً زمانی که می‌فرمایند: غذایت را درست کن، غذایمان را درست کنیم؛ وزنت را پایین بیاور، وزنمان را کاهش دهیم؛ ورزش کن، ورزش کنیم، حتماً به آن نقطه می‌رسیم ولی آن چیزی که باعث شد من بسیار محکم و قدرتمند بتوانم این حرف را بزنم؛ خدمت پهلوانی بود. با این خدمت متوجه شدم که اگر خواسته‌ای در من هست، پس من ظرف آن را دارم و به آن می‌رسم.

نه اینکه بگویم با منیت قاتی شود نه! بلکه به من داده‌شده و این باعث شد بیشتر مناعت طبع پیدا کنم یعنی احساس کردم که من می‌توانم هر چیزی را که بخواهم، از راه درست داشته باشم و به دست بیاورم و همیشه سعی می‌کنم که آموزش را در خلال آن داشته باشم و مراقبت کنم که حس‌های بد مسیرم را تغییر ندهند. موضوع مهم فرمان‌برداری است. به‌عنوان‌مثال از روزی که تصمیم گرفتم برای آزمون کمک راهنمایی بخوانم؛ چشمم شروع کرد به ندیدن و دقیقاً دو ماه طول کشید. برای اولین بار در پارک خدمت جناب مهندس رسیدم و توضیح دادم که من دچار این مشکل شده‌ام و پزشکان می‌گویند سکته است و ممکن است دیگر نبینی. جناب مهندس گفتند: الان حالت چطور است؟ گفتم: اصلاً حالم مهم نیست؛ من می‌خواهم امتحان کمک راهنمایی بدهم. جناب مهندس فرمودند: «برو، کسی که بخواهد این امتحان را قبول شود؛ اصلاً به این چیزها نیست.»

وقتی به منزل برگشتم از روزی که وارد کنگره شده بودم را با خودم مرور کردم. دیدم هیچ جایی را نمی‌توانم پیدا کنم که می‌توانستم کار کنگره را انجام بدهم و انجام نداده باشم. من هر مسافرتی که رفتم، هرجایی که رفتم دفتر و کتابم همراهم بوده؛ نوشتنم به‌جا بوده، آزمون‌ها را شرکت کرده‌ام و هیچ نقطه‌ای را پیدا نکردم که کم‌کاری کرده باشم. به همین دلیل متوجه مفهوم حرف جناب مهندس شدم یعنی کمک راهنمایی چیزی نیست که برای الان باشد، باید یک دوره‌ای را طی کرده باشی و این موضوع یک «پشتی» دارد. وقتی این را حس کردم؛ باور کنید حتی سی‌دی‌های امتحان را هم نه هر سی‌دی که حالم را خوب می‌کرد مثل سی‌دی‌هایی که گفتم را گوش کردم. اینکه چگونه انسان باید با مصیبت‌های بزرگ برخورد کند، اینکه جنون، خود می‌تواند یک تحمل باشد، فراموشی خود یک نوع تحمل مصیبت است. وقتی متوجه این‌ها شدم با خودم گفتم پس همه این‌ها می‌تواند به من کمک کند. حتی پروتکل را کمک راهنمایم به‌صورت صوتی برایم ارسال کردند و من گوش کردم. می‌خواهم بگویم فرمان‌برداری مهم‌ترین جیزی است که محکم بودن درون فرد را فراهم می‌کند و اگر در مسیر آن حرکت بکنی به آن نقطه می‌رسی.

کمی از احساس خودتان در لحظات زیبای زندگی در کنگره ۶۰ (روز رهایی، روز دریافت شال کمک راهنمایی و روز دریافت شال پهلوانی) برایمان بگویید.

من روزی که برای رهایی مسافرم آمدم، خودم کنگره‌ای نبودم اما دوست داشتم آن روز همراه ایشان باشم. بچه‌ها را گذاشتیم منزل مادرم و به سمت آکادمی حرکت کردیم. آن زمان هنگامی‌که می‌خواستند رهایی بدهند مسافرها را صدا می‌کردند بالا. من دورتر نشسته بودم اما زمانی که همسرم خودش را معرفی می‌کرد تمام مدت نگاهش می‌کردم و این یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های زندگی من بود؛ دقیقاً همپای بچه‌دار شدن و ازدواجم چون من با عشق ازدواج‌ کرده بودم و چهار سال بابت آن جنگیده بودم. تازه در لحظه رهایی احساس کردم چیزی را که بابتش عاشق بودم را به دست آورده‌ام چون فکر می‌کنم ما آدم‌ها را از قبل می‌شناسیم. همیشه فکر می‌کردم این مهردادی که من دارم می‌بینم آن چیزی نیست که هست و واقعاً آن لحظه به او افتخار کردم و باز که پهلوان شد مجدداً این احساس برای من تکرار شد و احساس کردم این‌همانی است که من عاشقش بودم و برای این عشق واقعاً زندگی کردم و دنبالش آمدم. گاهی فکر می‌کنم شاید من واقعاً فقط به خاطر همسرم و برای دیدن این لحظه‌ها به این جهان آمده‌ام.

وقتی شال کمک راهنمایی خودم را گرفتم، خیلی برایم ارزشمند بود و آن لحظه احساس کردم که دوباره به هستی سلام می‌کنم. من فکر می‌کنم کار نیروهای منفی این است که یکی‌یکی نیروهای هستی را کم کنند و وقتی‌که ما اینجا از خواب بیدار می‌شویم، مجدد به هستی سلام می‌کنیم و وظایفمان را به عهده می‌گیریم و خدمت کردن همان سلام کردن مجدد است؛ چه خدمت مالی و چه خدمت کمک راهنمایی. هر کاری ما اینجا شروع به انجامش می‌کنیم واقعاً همان سلام کردن است و با آن وارد حیطه هستی می‌شویم، وارد پذیرش مسئولیت‌هایمان می‌شویم. من این موضوع را خیلی قشنگ پذیرا شدم و همیشه به فرزندانم هم یاد می‌دهم که وقتی می‌خواهید سلام کنید با صدای بلند و رسا، با لبخند و با روی گشاده سلام کنید. حتی شما اگر به این شکل به یک غریبه هم سلام کنید او را وارد روابط خودتان می‌کنید و یا آخر نماز که سلام می‌دهید، یک عده‌ای را با ویژگی‌های خاص صدا می‌کنید تا در حیطه روابط شما باشند. برای من خدمت کردن همین مفهوم را داشت. شال پهلوانی هم که ورای همه این‌ها بود و نیروی عجیبی داشت؛ چون آقای مهندس کسانی را که پهلوان می‌شوند واقعاً دوست دارند و حسشان را آن روز به من القا کردند و من خیلی لذت بردم. من روز گرفتن شال گفتم خواب‌دیده‌ام مراتب بهشت به من نشان داده می‌شود و با این خدمت، واقعاً احساس می‌کنم دریکی از آن مراتب قرارگرفته‌ام. آن احساس امنیت که جناب مهندس می‌گویند مفهوم بهشت است؛ با شال پهلوانی به من داده شد.

به نظر شما بزرگ‌ترین و مهم‌ترین نیروی بازدارنده یک همسفر چیست؟

بزرگ‌ترین نیروی بازدارنده برای من، منیت است. منیت بزرگ‌ترین چیزی بود که نه در آموزش بلکه در عمل توانستم پیدا کنم. بحث منیت بسیار گسترده است. من در تربیت فرزندانم و در رفتاری که می‌کنم کم‌کم این‌ها را پیدا کردم و سعی کردم حل کنم.

آیا خدمت مالی و ورزش تیروکمان در مسیر تزکیه و پالایش نقشی دارند؟

صد درصد! من فکر می‌کنم اگر فقط شعبه می‌رفتم شکل و رنگ و بوی آموزشم خیلی متفاوت‌تر از آن چیزی بود که الآن در باشگاه تختی به دست آورده‌ام. من دو سه ماه بعدازاینکه وارد شعبه شدم آمدم اینجا؛ اوایل که باشگاه تیروکمان صبح بود من هفته‌ای سه بار می‌آمدم باشگاه و اصلاً رنگ و بوی اینجا متفاوت است با جاهای دیگر کنگره. من تجربه جاهای دیگری را هم در کنگره دارم؛ هرکدام یک انرژی خاصی دارد دقیقاً مثل طبیعت است؛ کوه یک انرژی دارد، بیابان یک انرژی دارد، دریا یک انرژی دارد و شعبه‌ها و جاهای مختلف کنگره هم همین‌طور هستند. اینجا مرا خیلی قوی کرد. احساس ضعفی را که بعد از بحران‌های زندگی و دو بچه پشت سر هم به من غالب شده بود، در اینجا ترمیم شد و خدمت مالی هم باعث شد که رشد خیلی بزرگی در من اتفاق بیفتد. ولی خدمت مالی ارتباطی به حضورم در باشگاه نداشت. من چندین ماه در پنج‌متر کمان خالی می‌کشیدم. فکر نمی‌کنم کسی به‌اندازه من کمان خالی کشیده باشد و حس می‌کردم با این کار، دارم خودم را خالی می‌کنم. حضور آقای حکیمی در باشگاه نعمتی بود که واقعاً گویی من برگزیده‌شده بودم که نصیبم شد. چون همان موقع هم تقریباً بیشتر روزها ایشان بودند و من چون داخل باغچه می‌رفتم؛ حس می‌کردم خاک باغچه به آقای حکیمی دل‌بستگی داشت.

اگر صحبتی دارید که جامانده، لطفاً به‌عنوان کلام آخر بفرمائید.

شما با دقت همه سؤالات را پرسیدید. یکی از بزرگ‌ترین چیزها که از کنگره یاد گرفتم را دوست دارم بگویم. همه ما چندین سال از زندگی‌مان را با غم به باد دادیم؛ تمام لذت‌هایش را نبردیم و با دقت نگاه نکردیم. من همیشه به همسرم می‌گفتم: «شما لذت بردن از زندگی را بلد نیستی، یک روز چشم‌هایت باز می‌کنی و می‌بینی من پیر شده‌ام و بچه‌ها بزرگ‌شده‌اند»؛ اما بعدازاینکه وارد کنگره شدم دیدم خودم هم خیلی از این‌ها را ازدست‌داده‌ام؛ اما وقتی حالم بهتر شد، سعی می‌کنم از تمام لحظه‌های بودن در کنار بچه‌هایم لذت ببرم؛ هرروز و شب نگاهشان می‌کنم، در بغل می‌گیرمشان و دوست دارم این‌قدر برایشان خاطره‌های خوب بگذارم که وقتی برمی‌گردند و به این زندگی‌شان نگاه می‌کنند، هر چیزی را که دلم می‌خواسته به آن‌ها بدهم را داده باشم. دوست دارم یاد بگیرند همه‌جوره از زندگی‌شان لذت ببرند، از هر چیزی بتوانند لذت ببرند و سالم زندگی کنند؛ به نظرم مفهوم سالم زندگی کردن این است. سعی می‌کنم خیلی کنار مادرم باشم، تمام مدتی که همسرم در منزل است سعی می‌کنم با عشق کنارش باشم؛ من هر کاری را با عشق برایش انجام می‌دهم چراکه تمام لذت زندگی در محبتی است که نسبت به آدم‌هایی که با آن‌ها زندگی می‌کنیم داریم.

ضمن سپاس از همسفر مونا که وقت خود را در اختیار ما قرار دادند؛ برایشان بهترین حال‌ها را طلب می‌کنیم.

 

مصاحبه: همسفر خندان
تایپ: همسفر ندا و همسفر سپیده
عکس: همسفر زینب (مرزبان خبری گروه خانواده)
ویراستاری: همسفر خندان
ارسال: همسفر زینب (مرزبان گروه خانواده)
همسفران باشگاه تیراندازی با کمان کنگره ۶۰

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .