جلسه پنجم از دوره سی و پنجم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی گیلان روزهای یکشنبه با استادی مسافر صابر، نگهبانی مسافر احمد و دبیری مسافر هادی با دستور جلسه "کتاب عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر و تأثیر آن روی من" در تاریخ بیست و نهم خردادماه 1401 آغاز بکار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان صابر هستم یک مسافر، در ابتدا بهرسم ادب خداراشاکرم که توانستم دوباره این جایگاه را تجربه کنم تا انرژی دریافت کنم. از همه شما عزیزان تشکر میکنم که از انرژی که از شما دریافت کردهام توانستم این جایگاه را تجربه کنم تا خدمت کنم.
دستور جلسه امروز کتاب عبور از منطقه 60 درجه و تأثیر آن روی من است، کتاب 60 درجه کلید درب اسلحهخانه است. در اسلحهخانه همه نوع اسلحه وجود دارد، کتاب 60 درجه بهنوعی بهمانند کلید درب اسلحهخانه است.
قبل از اینکه وارد کنگره 60 شویم، به ما میگفتند که اعتیاد یک غول بیشاخ و دم است. برای مبارزه با این غول، ما نیاز به اسلحهداریم. ما میتوانیم این اسلحه را در اسلحهخانه 60 درجه زیر صفر پیدا کنیم. هرکسی با یک اسلحهای میتواند از آن استفاده کند.
زمانی که در سفر اول بودم، دو یا سه ماه از سفر بنده گذشته بود که برای دریافت شربت OT تأخیر داشتم و به آنجا دیر رسیدم. به راهنمایم آقا عارف گفتم که برای دریافت شربت OT دیر رسیدهام، راهنمایم در جواب گفت: خب دیر رسیدهای. با خود گفتم که راهنمایم حتماً برایم یک کاری انجام میدهد تا خماری نکشم.
راهنمایم گفت صبر کن تا جلسه تمام شود، گفتم حتماً در پایان جلسه امروز یک دارویی به من میدهد و من را در این هفته خمار نگه نمیدارد، اما در آخر جلسه راهنمایم اهمیت نداد و از شعبه خارج شد. دو الی سه ماه در کنگره مشغول سفر کردن بودم و طی این مدت مصرف نکرده بودم، یکدفعه به این مشکل برخورد نمودم و آوار بر روی سر بنده خراب شد. یک مقدار از داروی قبلی بنده موجود بود و بازهم به ایشان زنگ زدم تا شاید به من بگوید که بیا فلان مکان تا بهت دارو بدهم.
به راهنمایم گفتم یک مقدار دارو برایم موجود است و چهکار کنم؟ راهنمایم گفت: تقسیمبندی کن تا بتوانی در طول این هفته راه بروی. نزدیک به سه ماه میشد که مصرف نمیکردم و به اعتقاد من شهر وجودیام آباد شده بود اما راهنمایم بسیار راحت درب را بر روی من بست و گفت: همینه که هست.
در واقع بایستی کلید را به دست میآوردم و قوانین را رعایت میکردم تا در هرجایی که قرار بود بروم، به موقع در آنجا حاضر شوم. بنده در تصویر اول این کتاب دچار سردرگمی شدهام، وقتیکه جناب مهندس میگویند که این بیابان است، یعنی در واقع درون صابر است، درون من صابر چه زمانی بود؟ زمانی بود که مصرف میکردم آبادی درونی بنده تخریب میشد و تبدیل به یک بیابان شد. راهنمایم گفت: باید خیلی بیشتر از اینها بر روی خودت کارکنی تا این بیابان را تبدیل به یک آبادی و یا دریا کنی.
زمانی که وارد سفر دوم شدم کارهایم را بسیار عالی انجام میدادم، اما باز هم نمیدانستم که هنوز بهجایی نرسیدهام و بر روی تزکیه و پالایش خود کارنکردهام. باز هم به مانند همان بیابان هستم، شاید سر وقت در شعبه حاضر باشم، اما این فقط یکلایه از زندگی بنده است. در زندگی من لایههای دیگری نیز وجود دارد، در لایههای دیگر باید بر روی رفتارم بسیار کار کنم و یا اینکه ظرفیت انجام یکسری موارد را دارم یا خیر.
در سفر دوم باز هم یک مشکلی برایم پیش آمد و فکر میکردم که حق با بنده است، بعد از گذشت چند روز باز هم متوجه شدم که حق با من نیست. زیرا بنده به مانند یک نهر در بیابان هستم و این بیابان با یک طوفان شن، نهر من را از بین میبرد. من باید لایههای مختلف زندگیام را در منیت، مسئولیت، قیاس و همه اینها پیشرفت کنم و امیدوارم که بتوانم این کار را انجام دهم و بتوانم تبدیل به یک دریا شوم.
جناب مهندس میگویند: وقتیکه تبدیل به دریا میشوی، همه میتوانند از شما استفاده کنند. بنده امیدوارم که بتوانم از کتاب 60 درجه الهام بگیرم تا تبدیل به دریا شوم. کتاب 60 درجه محتویات بسیار زیادی دارد و تنهایی نمیتوانم به اهداف مدنظر خود دست پیدا کنم.
برای اینکه تبدیل به دریا شوم، باید در این گروه و جمع باشم، دسته جمعی با کمک استادان و راهنمایان بتوانم خود را از بیابان درون خود عبور کنم تا به یک جای سرسبز برسم. آرزو میکنم برای کسانی که این جایگاه را تجربه نکردهاند تجربه کنند تا متوجه شوند این نشئگی به انسان انرژی بسیار بالایی میدهد. از اینکه به حرفهایم گوش کردید از شما عزیزان ممنونم.
"خدمتگزاران روز یکشنبه بیست و نهم خرداد 1401"
"برگزاری لژیون ویلیام وایت روزهای یکشنبه با کمک راهنمایی مسافر ارسلان"
"برگزاری جلسه توجیهی انضباطی دستیار دیدهبان محترم مسافر محمد براتی با کمک راهنمایان و مرزبانان نمایندگی گیلان"
نگارش: همسفر شروین
عکاس: مسافر بابک
ویراستاری و ارسال: مسافر سپهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
795