همیشه می گن هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند...
به خاطر همین من فکر میکنم گفتن حرف دل کسایی که تجربهای رو می کنن به دل کسی که داره گوش می ده می نشینه.
مثل همه کسایی که توی کنگره پا می زارن حرف دلشون به دل هم درداشون میشینه می تونن لمس کنن عشق، محبت، خوبی و پاکی واقعی چه رنگ و بویی داره. من از کسایی بودم که توی زندگیام به شدت سختی کشیدم و روزای سخت زیادی را تجربه کردم شاید هر کسی نتونه حس منو درک کنه اما زمانی که وارد کنگره شدم دیگه کسی سرزنشم نمیکنه؛ نگاهها روم عوض نمیشه و بعدها از همون حرف دلم بر علیه خودم سوءاستفاده نمیشه.
فهمیدم؛ درد گرسنه رو فقط کسی که گرسنگی کشیده می تونه درک کنه.
فهمیدم؛ خدا گر زحکمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری
فهمیدم؛ همیشه یه راهی هست نباید ناامید شد فهمیدم خدا حواسش به بندههاش هست حتی بدترینشون.
فهمیدم؛ میشه از تلخترین اتفاقات زندگی هم قشنگترین درس رو گرفت، همیشه باید مثبت نگاه کرد.
فهمیدم؛ که نباید مشکلاتو دورم بچینم که دیوار بشن بلکه باید زیر پام بذارم که پله شن.
فهمیدم؛ که زندگی کوتاه نیست؛ این ما هستیم که دیر زندگی را شروع میکنیم.
تکرار خیلی تلخ و عذاب آوره؛ باید از گذشته درس گرفت و تکرار نکرد و وقتی یه آدم معتادی رو میبینم که کارتن خواب و بی چیز بوده ولی حالا به مقام و منزلت و هرچه دلش خواسته توی زندگیش رسیده میفهمم که ما انسانها قدرت هر کاری را داریم واسه همینه که اشرف مخلوقات هستیم.
همه آدما از اول دوست نداشتن راههای کج و خلاف رو دنبال کنن اما شاید شرایط اونا رو به این سمت، سوق داده و اگر کسی از راهی خلاف و منفی وارد شد اونوقت اون کار بزرگی انجام داده است؛ و برای اینکه همیشه در همین راه بماند باید خیلی تمرین کرد باید از همه ضد ارزشها دوری کرد که این کار خیلی سخته و رهایی از آن واقعاً دشوار است. شاید بهترین راهش محبت واقعی باشه محبت از ته دل از صمیم قلب، نیت خوب و خیرخواهی؛ کمک و خدمت به هم نوع خود که گذشته ای شبیه ما داشته و میتوانیم بهش کمک کنیم.
اونقدر توی زندگیام سختی کشیدم که شاید اگه بخواهم ازشون بنویسم خودش یه کتاب بشه؛ اما من ترجیح می دم حرفای کلیشه ای رو کنار بگذارم و از واقعیتها و حرف دلم بگم. سختیهای زندگی کم و بیش برای همه هست حالا به هر شکلی و نوعی بعضی زیاد و بعضی کم ...
اما من توی کنگره با جرئت می تونم بگم معجزه دیدم و تونستم روی خودم کاری کنم، منی که همیشه گریه و زاری میکردم و گله و شکایت اما حالا می تونم در برابر مشکلات بخندم و سعی کنم خودمو نبازم و راه حل درست رو براش پیدا کنم می تونم مثبت فکر کنم خدا رو بیشتر لمس کنم و حضورش رو حس میکنم که فکر میکنم این بهترین حس توی زندگیام هست که تو با تمام مشکلات بتونی بخندی و خدا رو شکر کنی ایمانت رو از دست ندی... خدایا شکرت
خداوندا نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی...
میان این دو گم شدهام، هم خودم و هم تو را آزار میدهم...
هرچه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو میخواهی و هرگز دوست ندارم آنی شوم که رهایم کنی ...
خدایا دستم به آسمانت نمیرسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن...
به امید ابنکه خدا همه بنده هاشو بلند کنه ...
نویسنده یک همسفر
نگارنده: همسفر زری
منبع کنگره60
- تعداد بازدید از این مطلب :
2235