اولین جلسه از دور دوازدهم لژیون پزشکان پارک طالقانی با استادی دکتر محمدعلی و نگهبانی جناب مهندس و دبیری موقت دکتر اعظم با دستور جلسه «وادی ششم و تأثیر آن روی من» روز جمعه مورخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۰ رأس ساعت ۸ صبح آغاز بکار نمود.
سخنان استاد:
خوشحالم که یکبار دیگر افتخار نصیب من شد که استادی جلسه را به عهده داشته باشم. توفیق مجددی حاصل شد که من این دستور جلسه را برای بار دوم بهعنوان استاد در خدمت عزیزان باشم و بتوانم این وادی ششم را با دقت بیشتری ورود کنم.
نکته جالبی که در این وادی متوجه شدم این بود که یکی از وادیهای است که از لغتها و واژههای کلیدی که زیاد در کنگره ۶۰ استفاده میشود مثل هستی، نیستی؛ تاریکی و روشناییها و فرمان عقل، در آن زیاد مورداستفاده قرارگرفته شده و از وادیهایی است که مفاهیمی زیادی در آن گنجاندهشده است.
وادی ششم میگوید: حکم عقل را در قالب فرمانده بزرگ کاملاً اجرا نماییم. در ابتدای وادی عقل را بهعنوان یکی از مؤلفههایی مطرح میکند که در صور پنهان به آن نگاه میشود و جایگاهی که برای عقل فرض میشود، جایگاه بسیار بالا و ارزشمندی است. «عقل در تکامل مانند ماشین تابع خود میباشد درحالیکه روح بالطافت منحصربهفرد خود، بااراده عقل راهبری میگردد». این جملهای است که وادی با آن شروع میشود و مسیر تکامل انسان را به سمتی ترسیم میکند که درنهایت بهفرمان عقل نائل میشود. در این وادی یک تمثیل کلی در مورد عقل عنوان میکند و عقل کل را به خورشید عالمتاب تشبیه میکند که به هستی و میتابد و تمام موجودات ازجمله انسان را در کنار سایر موجودات تشبیه میکند به خانههایی که در معرض این تابش آفتاب قرار میگیرند و هر خانهای روزنهای دارد که به فراخور خودش این روزنه اجازه میدهد که آفتاب وارد آن خانه بشود و آنجا را روشن کند.
اینکه هر خانهای یا هر موجودی چقدر از این تابش بهرهمند میشود، بسته بهاندازه این روزنه دارد و این روزنه بهصورت خودکار عمل میکند و زمانهایی که انسان به سمت تاریکیها حرکت میکند و اعمال و رفتار ضد ارزشی دارد، اندازه این روزنه کوچکتر میشود و میزان تابش آفتاب به داخل این خانه کاهش پیدا میکند و برعکس، زمانی که فرد به سمت روشناییها حرکت میکند و از ضد ارزشها دوری میکند، اندازه این روزنه افزایش پیدا میکند و آن خانه روشنتر میشود. این تمثیلی است که در کتاب عنوانشده است.
د راین وادی در مورد جنس عقل صحبت میشود و نکته مهم اینجاست که هنوز کسی نمیداند که جنس عقل از چیست؟ از چه چیزی تشکیلشده؟ حتی خیلی وقتها در علم تجربی هم که وارد میشویم، یکوقتهایی در تعریف عقل دچار مشکل میشویم، بههرحال آنچه میدانیم، جنس عقل از گوشت و پوستواستخوان نیست و به تعبیر وادی ششم، عقل فناناپذیر است و با مرگ از بین نمیرود و به همین دلیل جنس آن با دیگر اعضای جسم متفاوت است.
جایگاههایی که بهصورت سنتی و باستانی یا علمی ممکن است برای عقل فرض شود اما بههرحال جایگاه عقل را در وادی ششم، در مغز نمیدانند چونکه مغز جزئی از جسم است و فناپذیر است و مغز را بهعنوان مترجمی برای عقل میداند. این بحثی نیست که صرفاً در وادی ششم مطرحشده باشد؛ حتی در منابع خیلی معتبرتر مثل کتاب کامپرنسیو کامپلان، یکی از موارد عمدهای که مطرح میشود این است که آیا عقل و تفکر و ذهن مساوی است با مغز؟ یا باید تعریفی جامعتر و کاملتر در این زمینه بیان کنیم و بحثهای وسیعتری در این زمینه مطرح میشود. بههرحال معادل ندانستن مغز و عقل، یکی از مباحث بنیادین و اصلی وادی ششم است.
ما با دو واژه در وادی ششم زیاد مواجه میشویم؛ یکی عقل و دیگری نفس اماره یا نفس امر کننده. تعاریفی که از رفتارهای ویژه این دو پدیده مطرح میشود، دقیقاً مقابل همدیگر هستند. عقل یکی از کارهای مهمی که انجام میدهد، ایجاد امید است و در مقابلش،نفس اماره است که ایجاد ناامیدی میکند. مثلاً اگر در مسیر زندگی یکجایی احساس میکنیم که باید امیدوار باشیم و بیشتر تلاش کنیم و به مسیری که میرویم پایبند باشیم، این کار کاره عقل است و در مقابل، اگر دچار ناامیدی و یاس در زندگی میشویم، این را وادی ششم به نفس اماره ربط میدهد. درواقع عقل دعوت میکند به رفتن به سمت ارزشها و پرهیز از ضد ارزشها و در مقابل نفس اماره دعوت میکند به رفتن به سمت ضد ارزشها.
عقل در شهر وجودی انسان، بهعنوان یک حاکم عادل مطرح میشود که با نیرویهای مافوق ارتباط دارد به عبارتی عقل حاکمی است که دارای فر ایزدی است. تمثیل زیبایی در این وادی مطرح میشود این است که جسم انسان را به یک شهر تشبیه نموده و در این شهر یا کشور، عقل بهعنوان یک فرمانروای عادل و دارای فر ایزدی حضور دارد و دستور میدهد و ایده آل این است که ما بهفرمان عقل برسیم و فرمان عقل اینگونه تعبیر میشود که انسان به مقامی برسد که آنچه را که عقل دستور میدهد را به اجرا دربیاورد. مثلاً اگر ما امروز تصمیم میگیریم کاری را انجام بدهیم، آن را حتماً انجام بدهیم. مثلاً اگر تصمیم میگیریم حمام برویم، حتماً برویم و بهاصطلاح «شو شود» یا مثالهای دیگر.
حال در این شهر وجودی، اعضای این شهر که سلولهای جسمی ماست، بهعنوان شهروندان در این شهر زندگی میکنند و این اعضای مختلف، انسانهایی هستند که از مسلکهای مختلف هستند و یک شورایی برخواسته از این انسانها میآید و یک تصمیم سازی برای این فرمانروا صورت میدهد و این تصمیم را در اختیار این فرمانروا قرار میدهد و عقل بهعنوان این فرمانروا دستور میدهد تا آن تصمیم اجرا بشود یا نشود. این اجرا شدن یا نشدن بستگی به این دارد که ما چقدر عقل را بهعنوان فرمانده قبول داشته باشیم. گاهی نفس اماره ریاست این شورا را به عهده میگیرد و آنجاست که فرمان عقل مختل میشود. بههرحال این داستان نفس اماره ادامه دارد و گاهی قدرت پیدا میکند ولی در ادامه نفس لوامه هم وارد عمل میشود و مجدد اعضا را به مسیر طبیعی برمیگرداند البته نه بهصورت مطلق و جدی،بلکه بهصورت نسبی.
درنهایت نتیجه این وادی این است که تمامی این اعضا در حال تکامل و رشد هستند و درنهایت بهجایی میرسد که یکی از اعضا این شورا که نفس مطمئنه هست، برمیخیزد و فرماندهی و حکمرانی مطلق را به عقل میدهد و آنجاست که ما بهفرمان عقل نزدیک میشویم. پس آن کنیم که فرمان میگوید.
جلسه به مشارکت گذاشته شد.
آقای اردشیر
در این وادی جناب مهندس از چند تمثیل استفاده کرده و عقل را به فرمانده کل تشبیه کرده است. در یک جای دیگر از جنس عقل صحبت کردند که آیا جنس عقل از کلمه است یا بعد فیزیولوژی و جسمانی است؟ حال وقتی مطرح کردند که از جنس جسم نیست، لایتناهی است و از بین نمیرود. برای اینکه عقل را بشود لمس کرد آن را از دیگر اجزا تفکیک کرد و بهتر شناخت، بهصورت تمثیل یک شهر و فرمانروا مطرحشده که این فرمانروای عادل است و فرمان خطا صادر نمیکند مگر اینکه به او اطلاعات غلط داده بشود. در ادامه از سه مقوله نفس اماره و لوامه و مطمئنه که در عرفان نیز مطرحشده صحبت به میان میآید. ما در بعد روانکاوی چند وجه داریم؛ نفس اماره آن چیزی است که فقط روان میخواهد و دنبال ارزشها نیست و اگر به فرمان این گوش بدهیم همیشه دنبال ضد ارزشها خواهیم بود و هیچوقت کنترلی روی نفس خودمان نخواهیم داشت. از طرف دیگر نفس لوامه به وسط میآید و کارش سرزنش کردن است؛ حال کار خوب بکنیم یا بد. برای اینکه مه کنترلی روی اینها داشته باشیم چیزی وجود دارد بنام عقل. عقل هم نفس اماره را کنترل میکند و هم نفس لوامه؛ یعنی یک تعادلی بین این دو برقرار میکند و این عقل همیشه کار سختی دارد و دشمنی دارد که هر یک میخواهد کار خودش را انجام بدهد. وقتی عقل اینها را کنترل میکند و به یک تعادلی میرساند، آنوقت است که فرد تازه شروع به زندگی کردن میکند و حتی کسانی که وارد پروسه درمان میشنود، ابتدا از این بعد یک تعادلی ایجاد میشود و سپس میپذیرد که درمان شود.
دکتر حاج رسولی
این مبحث عقل، مبحث عجیبی است. تا آنجایی که من از سیدیها و چند سالی که با آقای مهندس در ارتباط بودم و مطالعات قبلی که داشتم فهمیدم، آنجایی که مولانا میفرماید:
عقل اول راند بر عقل دوم
ماهی از سر زگندد نی ز دم
این اشاره میکند به اینکه در اینجا یک عقل کلی در جهان حاکم است. عقل الهی؛ آیا این شهر وجودی ما که آقای مهندس به خانههایی تشبیه کردند که یک روزنه و دریچههایی دارد و هر یک به نسبت بزرگی و کوچکی آن دریچههاست که نور عقل به این خانهها وارد میشود، آیا یک شخصی عقلش کم است و به خطا رفته و کارهای غیرعاقلانه انجام میدهد، خداوند به او ظلم کرده و دریچه خانهاش را کوچک درست کرده؟ نه درواقع این دریچه، نسبت به نیتهای ما، بزرگ و کوچک میشود. به نسبت اعمال ما بزرگ و کوچک میشود. آن زمانی که من میروم و یک مصرفکننده میشوم و نسبت به خانواده و جامعه رفتارهای زشتی انجام میدهم، آن زمان من هستم که دریچه ورود نور عقل خداوند را به جسم خودم تنگ و کوچک کردم. به همین دلیل است که در دعای کنگره میخوانیم: خداوندا؛ تاریکیها را تجربه نمودم، ما را با روشناییها آشنا گردان. ما در تاریکی بودیم؛ چرا؟ چون این منبع عظیم نور خداوند را بهواسطه تنگ کردن دریچههای خودمان به سمت تاریکیها بردیم. جالب این است که همگی ما میبینیم وقتی کسی به رهایی میرسد و وارد سفر دوم میشود و همینطور این راه را ادامه میدهد انگار روزبهروز این دریچه بازتر میشود و رفتارهایش عاقلانهتر و منطقیتر میشود. خیلی وقتها من کسانی که آمدند و درمان شدند فراموش میکنم که چه شکلی بودند. این تغییر که از تاریکی به روشنایی رسیده، درواقع همین است که دریچه ورود نور را بازتر کرده و رفتار و کردار و نیتش باعث شده نور خداوند بیشتر به او بتابد.
من همیشه دوست دارم منتقد باشم و فکر کنم که حرف آخر را بشر آخر میزند. مولانا و حافظ و خیلیهای دیگر،عقل و عشق را مقابل هم قراردادند. مثلاً گفتند:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
شادباش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
عشق را همیشه خوب میدانند و عقل را مال آدمهای نون به نرخ روز خور، آدمهای متقلب و زرنگ و سیاسیکار میدانند و عشق را شنان آزادگی میدانند؛ اما برای من جالب است و با ارادتی که به مولانا و حافظ دارم، در اینجا متوجه شدم که آقای مهندس مثل خیلی قشنگی ترسیم نمودند که هیچ نقطهای مقابل نقطه دیگر نیست. ایشان میگویند: ما عقل داریم، عشق داریم، ایمان هم داریم. آدم اگر عقل نداشته باشد چطور میتواند عاشق شود؟! بالاخره باید عقلی باشد تا عشقی به وجود بیاید. من که نمیروم عاشق موجودی بشوم که بدانم بد است. آن زمانی که عقل ما ناقص میشود ما میرویم و عاشق مواد میشویم؛ عاشق ضد ارزش میشویم؛ عاشق دروغ و تقلب و کارهای منفی دیگر میشویم. وقتی عقل درستکار کن ما عاشق چیز بد نمیشویم؛ عاشق رهایی میشویم؛ عاشق خوبی میشویم.
وقتی هدف را دیدیم یکچیزی به نام ایمان وجود دارد. من ایمان داشته باشم به چیزی که باید برسم، قطعاً میرسم و باید برسم. ایمان داشته باشم که من در تاریکی هستم و باید به روشنایی برسم و وقتی قدم برداشتم به روشنایی میرسم.
به نظر من حرف آقای مهندس درستتر است و عقل و عشق،دو پدیده ضدونقیض نیستند، بلکه در کنار ایمان، برای رسیدن به هدف، این عقل و عشق میتوانند مکمل یکدیگر باشند.
خانم آتوسا
در مورد دستور جلسه امروز که گفته میشود حکم عقل را در قالب فرمانده بهطور کامل اجرا نماییم، در این وادی عقل را بهعنوان فرمانروای جسم یا شهر وجودی ما مطرح میکند و همانطور که در کنگره ۶۰ میدانیم، اعتقاد بر این است که عقل از جنس گوشت و پوستواستخوان نیست و به همین دلیل فناناپذیر است. در مکتب ما میگوییم: عقل در حقیقت جایگاهش ممکن است مغز باشد مانند چشیدن که جایگاهش زبان است. در اینجا گفته میشود که در مقابل عقل، مراتب نفس وجود دارد. نفس اماره پایینترین مرتبه نفس است که ما به مقوله خودمان نگاه کنیم، به نظر من نهتنها یک شخص معتاد بلکه هر شخصی که مرحله خطا میرود، از فرمان عقل پیروی نمیکند. همانطور که استاد اشاره کردند، دریچههای نور را از پرتو ایزدی تنگ میکند، در اینجا اولین مرحله از مراحل نفس که نفس اماره هست را تجربه میکند و به سمت تاریکی میرود و زمانی که فرد معتاد یک جدالی درون نفسش هست و زمانی که خمار شده، یک نیروهایی درونش فعال میشود که نیروهای عقل را تضعیف میکنند و مانع پذیرش واقعیت میشوند و شخص را ترغیب به مصرف میکنند و وقتی این کار را کرد،نفس تغییر چهره میدهد و از اماره به لوامه تبدیل میشود که چرا این کار را کردی و او را سرزنش میکند. در اینجا چیزی که ما میخواهیم به آن برسیم و هدف خلقت نیز این است، اینکه به نفس مطمئنه برسیم با کمک فرمان عقل. بهجایی برسیم که فریب تاریکیها را نخوریم و به سمت نور و قدرت مطلق حرکت کنیم.
دکتر جهان فر
موضوعی که آقای مهندس راجع به آن صحبت کردند، موضوع مهم و اساسی است و انگلیسیها میگویند (reality best)؛ یعنی واقعیت و حقیقت،بهترین است.
اصطلاحات دیگری نیز دارند مثل: (sanity in sanity) که در زبان خودمان، دیوانگی و غیر دیوانگی گفته میشود. اینکه اگر یک نفر دانش دارد آیا میتواند دیوانه بشود؟ جوابش مثبت است. ما در بیمارستان روانپزشکی رازی، نفر اول و دوم المپیاد شیمی و فیزیک داریم که دیوانه هستند؛ یعنی عقل خودشان را از دست دادهاند بااینکه دانش و معلومات بالایی دارند. دکتر متخصصی هست که دیوانه شده. اینکه آمده و در آنجا بستری شده چه چیزی را از دست داده؟ اصطلاحاً میگوییم عقل را از دست داده. خب این عقل چیست؟
به نظر من و به نظر دانشمندان روانشناسی و روانپزشکی که ما به آنها استناد میکنیم، عقل درواقع یک توانایی است که انسان در درک واقعیت به دست میآورد و این درک واقعیت، یکچیز تکاملی است؛ یعنی یک گیاه هم شعور دارد،یک جلبک یا یک حیوان نیز شعور دارد ولی در اثر تکامل یا ازنظر مذهبی به بشر اهداشده،یک عقلی اهداشده، یک توانایی اهداشده که بتواند واقعیت را درک کند. یک مثال میزنم که انسان در درک واقعیت چقدر میتواند دچار اختلال بشود: شما یک خودرو ۲۰۶ سفید را در کنار یک ۲۰۶ مشکی قرار بدهید، از دور که نگاه میکنید احساس میکنید ۲۰۶ مشکی کوچکتر از سفید است. اینجا عقل ما دچار اشتباه شده و ما نتوانستیم واقعیت را درک کنیم درصورتیکه هر دو ازنظر جسمی یکسان هستند. در طی تکامل انسان یک بچه در سن ۳ سالگی میتواند دایره ترسیم کند،در سن ۴ سالگی میتواند مربع بکشد، در سن ۶ سالگی مثلث میکشد و بهمرورزمان عقل و تواناییاش در درک واقعیت افزایش پیدا میکند و بهمرورزمان که بزرگ میشود و بلوغ پیدا میکند، درک واقعیت را بیشتر از همه درک میکند.
در بیماریهای روانپزشکی هم ما اینها را شاهد هستیم. بااینکه شخص در سایر جنبهها سلامتی دارد ولی در درک واقعیت دچار اشکال است و آنقدر در این درک واقعیت مشکل دارد که حتی نمیتواند تشخیص بدهد خودش بیمار هست با نیست. در بیماران معتاد هم همینگونه است. معتادان کارهایی که انجام میدهد ازنظر خودشان هیچ مشکلی نیست و تصور میکنند کار درستی انجام میدهند ولی عملاً کاملاً از درک واقعیت و آن بینشی که باید داشته باشند تا بدانند راه صحیح کدام است دچار اختلال هستند. به نظر من عقل چیزی است که اولاً قابل اکتساب است و ما میتوانیم به دست بیاوریم و دولا باید از آن حمایت و مواظبت کنیم تا از بین نرود و از آن چیزی کم نشود. بقول مثال مهندس، آن روزنهها را همیشه باز نگه داریم که این تشعشع عقل بتابد گرچه این یک تمثیل است. وقتی ما جسم و مغز ما غدد ما خوب کار کند و همهچیزهای ما خوب کار کند عقل میتواند درست کار کند و میتوانیم واقعیت را بسنجیم؛ بنابراین درک واقعیت خیلی مهم است و متأسفانه ما در جوامع شاهد هستیم که انسانهایی که دیکتاتور میشوند، درک واقعیت آنها کم میشود، چرا کم میشود؟ برای اینکه ورودی اطلاعت به آنها کم میشود. اطلاعات از یک پالایههایی به آنها میرسد که درک واقعیت اینها کم میشود مانند قذافی.
ما باید تلاش کنیم که شعور و خرد و عقل خود را افزایش بدهیم.
دکتر صمد
این وادی، یک وادی خیلی مهمی است. عقل چیست؟ عقل تمیز دادن است بین خیر و شر، خوب و بد. این تمیز دادن و تشخیص دادن بهمراتب دانایی فرد بستگی دارد. وقتی دانایی رشد میکند مسلماً این تمیز دادن بهتر میشود. زیاد چیز عجیبوغریبی نیست؛ از چیزهای خیلی ساده شروع میشود. مثلاً آن چیزی که در مصلحت ماست مثل دروغ نگفتن،نظافت کردن، در وفای به عهد و غیره شروع میشود و وقتی تمرین میشود، ذرهذره رشد میکند و به فرمانهای خیلی بزرگ میرسد و آنوقت است که ما میتوانیم با رشد دانایی خود از نفس اماره به نفس لوامه و از لوامه به مطمئنه برسیم و فرمان عقل در زندگی ما حاکم میشود.
دکتر محسن
سی دی وادی ششم را چند باری گوش کردم و به نظر من مطالب سنگین و پیچیده بود و بعدازآن سراغ کتاب رفتم و وادی ششم را مطالعه کردم. در ابتدای وادی که آمده عقل در تکامل مانند ماشین تابع خود است، آنقدر سنگین است و انسان را درگیر خودش میکند که ادامه مطالب قابلفهم نیست؛ لااقل برای خود من اینگونه بود و نیاز به توضیح هست تا متوجه بشوم که چه میگوید خصوصاً قسمتهایی که جنس عقل را بیان میکند و فناناپذیر بودن آن را ذکر میکند. درواقع من نتوانستم این مطالب را کنار هم قرار بدهم و حلاجی کنم. فقط یکی چیزهایی که به ذهن خودم رسید این بود که عمل کردن بهفرمان عقل احتمالاً باید کار سختی باشد و در دعای کنگره هر هفته این را عنوان میکنیم که «به فرمان عقل نزدیک شویم» نه اینکه بتوانیم آن را کامل اجرا کنیم.
دو سؤال برای من پیشآمده؛ یکی اینکه وقتی میگوییم روزنههای ورود نور در اشخاص متفاوت است و هرکسی از روزنه خاص خودش آن نور را دریافت میکند، پس عملکرد و فرمان هر کس فرق میکند حتی ممکن است کار اشتباهی بکند و ازنظر خودش کار خوبی انجام داده است. آیا تفاوت در سطوح این عقلها وجود دارد؟
سؤال دوم اینکه آیا نامگذاری این وادی به اسم وادی ششم، آیا ربطی شماره حواس بیرونی دارد؟
جناب مهندس
ما اگر بخواهیم در مورد وادی ششم صحبت بکنیم، فعلاً یکچیز عجیبوغریبی نمیخواهیم؛ ما بیشتر تابع فرمان عقل هستیم در مسائل جزئی. همیشه برای هر کاری در درون خودمان دو صدا میشنویم؛ یکی میگوید این کار را انجام بده و آنیکی میگوید انجام نده. سادهترینش همان مثالهایی بود که استاد گفت. مثلاً در منزل سطل آشغال ساعت ۸ شب پرشده و میخواهی بروی آن را خالی کنی و میگویی حالا نیم ساعت بعد میبرم، بعد میگویی نیم ساعت بعد و همینطور نیم ساعت نیم ساعت. عقل میگوید این آشغالها را ببر ولی شما اجازه نمیدهی. ممکن است تا آخر شب درگیر این فکر باشی و نتوانی این را انجام بدهی و تا صبح این زبالهها بماند. عقل میگوید شب که میخواهی بخوابی مسواک بزن و میگویی این کار را بکن ولی نمیتوانی انجامش بدهی. عقل میگوید بلند شو و برو حمام، میگویی باشد این کار را میکنم ولی نمیروی. عقل میگوید فردا ۶ صبح بلند شو برو فلان کار را انجام بده، ۶ صبح که میشود دیگر نمیتوانی انجامش بدهی. میبینیم خیلی کارهای پیشپاافتاده را از ما میخواهد و ما نمیتوانیم انجام بدهیم، اصلاً کاری به معتاد و غیر معتاد ندارد. میگوییم برویم خانه پدر و مادرم و نمیرویم. فردا ظهر بلند میشوم و برای شما قورمهسبزی میپزم، صبح که شد میگوید حالا کی برود سبزی بخرد کی پاک کند و در آخر میگوید از بیرون غذا میگیریم. میبینیم حتی چیزهای جزئی را ما نمیتوانیم انجام بدهیم. در مصرفکننده هم همین است. به او میگویی برو و میزان تعیینشده داروی خودت را بخور، میگوید: نه، حالا ۲ سیسی بیشتر میخورم. حتی اگر بتواند کارش را بهموقع انجام بدهد ما به اینها میگوییم فرمان عقل. از همین مسائل کوچک شروع میشود تا برسید به مسائل بزرگتر.
و اما واقعیت چیست؟ واقعیت متفاوت است. واقعیت از دیدگاه هرکسی یکچیز است. ما نمیتوانیم واقعیت را تشخیص بدهیم؛ شما وقتی خواب میبینید واقعیت کدام است؟ واقعیت آن چیزی است که در خواب میبینید یا در وقت بیداری؟ یک نفر شمارا دنبال کرده و میخواهد شمارا بزند و شما فرار میکنید و میترسید و ضربان قلبتان بالا میرود. واقعیت کدام است؟این یا آن؟
شما در خواب میبینید یک نفر نوازشتان میکند، در آن لحظه که نوازشتان میکند اگر کسی بپرسد واقعیت کدام است؟ میگویید همین است. در آن لحظه یادتان نمیآید که بیرون از خواب هم زندگی دارید؛ پس واقعیت متفاوت است.
حس اولین نیرویی است که قوه عقل را بکار میاندازد. اگر ما مرتکب اشتباه میشویم حس ما اشتباه میبیند. اولین نیرویی که قوه عشق را بکار میاندازد حس است؛ ایمان هم همینطور. حس است که عقل را بکار میاندازد. حالا اگر این حس متفاوت باشد همهچیز تغییر میکند. ازنظر یک فرد اسکیزوفرنی، واقعیت همان چیزی است که او میبیند چون حس آن اطلاعات را برایش میآورد. در آن لحظه آن فرد اسکیزوفرنی یکچیزی را میبیند و یا بهصورت شنیداری میشنود و برای آن فرد کاملاً واقعیت است چون او میشنود. دقیقاً مثل خواب ما؛ ما خواب را میبینیم و اوهام نیست. فرد اسکیزوفرنی هم همینطور است؛ ما میگوییم توهم است ولی ازنظر او همهچیز صددرصد واقعی است. مثلاً او میبیند که یک نفر میگوید فرزندت شیطان است و باید سرش را ببری و این چیزها اشکالاتی است که در حواس به وجود میآید. گاهی حسهای درون خواب با حسهای بیرونی قاتى میشوند. ما در بیداری ۵ حس داریم که همهچیز را میبیند و لمس میکند و زمانی که خواب هستیم، این ۵ حس کار نمیکنند و ۵ حس دیگرمان در خواب کار میکنند. حال شما بگویید اینها فرض است و خیال است و چه، ولی ما در خواب میبینیم ولی با یک چشم دیگر، میشنویم با یک چشم دیگر و میخوریم با یک چشم دیگر و اینها حسهای درونی هستند. حالا اگر این حسهای درون با حسهای برونی قاتى بشود، میشود بیماری؛ چون در حالت بیداری خواب میبیند. انگار که بیدار هست ولی خواب میبیند.
پس ما حس را با عقل اشتباه نگیریم. حس میبیند. حس مانند نام کتاب است و عقل متن کتاب. مثلاً وقتی تریاک را میبینیم، چشم میبیند که تریاک است ولی متن تریاک که چه جوری است و از چه موادی تشکیلشده و اثر کشنده دارد یا چیز دیگر را عقل تشخیص میدهد. ما هر موضوعی که میبینیم، حس میبیند ولی تشخصی آن میرود و در برنامهریزیهای دیگر ما صورت میگیرد.
پس اگر حواس کار نکند، عقل نمیتواند کار کند و تصمیم بگیرد. حال فرض کنید در حس بینایی ما، کلی سیستم وجود دارد و چشم فقط یک وسیله است. در این سیستم یکسری عصبهای وجود دارد و اطلاعات را بهجایی میرساند تا تشخصی صورت بگیرد و اگر هرکدام از اینها خراب باشد ایجاد مشکل میکند. پس حواس بیرونی و درونی ما هرکدام مفاهیم خاص خودشان رادارند و باید هرکدام کار خودشان را بکنند و اگر باهم قاتى بشوند ایجاد مشکل میکنند.
ما همه اینها را در کنگره ۶۰ کار میکنیم و بازتاب میدهیم تا بچه بدانند چه هست و چه نیست و فرمان عقل کجاست و از همین قسمتهای کوچک شروع میکنیم تا برسیم به قسمت بالاتر. حال اگر بخواهیم برویم و در قسمت فلسفه قرار بگیریم و بفهمیم چه هست و کجاست، اینها بحثهای کلانی و متعددی دارد که باید روزها بنشینیم و صحبت کنیم.
فقط این را بگویم که اگر ما اعتقاد داشته باشیم که عقل با مغز یکی است، دیگر نه باید سر خاک پدر و مادرمان برویم و نه برایشان دعا کنیم و نه عیسی وجود دارد و نه موسی و نه هیچی. اگر جایگاه عقل در مغز باشد پس باید همه اینها از بین رفته باشند و همهچیز نابود شده باشد و دیگر از چه کسی استمداد میخواهید؟ برای چه خیرات میکنید و چرا؟
رهاییها
مسافر مهدی از مرکز مشاوره دانشگاه آزاد واحد اسلامشهر، دکتر مسعود، راهنما مسعود
مسافر فرهاد، آخرین آنتی ایکس قرص B2، روش درمان D.S.T، داروی درمان شربت OT مدت سفر ۱۱ ماه و ۱۷ روز، راهنما آقا مسعود.
دریافت گل رهایی از دستان جناب مهندس
حضوروغیاب پزشکان
تهیه و وبلاگ نویس: مسافر سعید عاشوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
10019