بازهم قلم و کاغذ مرا وادار به نوشتن میکند که بنویسیم، از روزی که در چنگال کرکس اعتیاد اسیر بودم ، نمیدانم از سکوتم بنویسم، از صبرم بنویسم، از جسارتم، از دلتنگیهایم، از شهامتی که در کنگره 60 پیدا کردم... فقط میخواهم بنویسم!
لحظهای به گذشته برمیگردم، به مادری میاندیشیم که عاشقانه به دنبال فرزندش تا بینهایت حرکت کرده در کوچههای غمگین زندگی و پرسه زدن در خیابانها، در خانه دکترها، برای فرزندش که به درمان برسد.
خاطرات تلخ که یادآوری آن دلم را میشکند، اشکهایم روان میشود به ظلمات تاریکیها و زمانهایی که ساعت و زمان، هیچ مفهومی نداشت. فقط انتظار بود ، انتظار برگشت .
با صحنههایی برخورد میکردم، دم نمیزدم، او مثل شمعی روشن اما در حال خاموشی و من هم آب شدن شمع را نظاره میکردم. شمع هم به حال من گریه میکرد و اشکهایم بیدریغ خالصانه جاری بود، قدرت پاک کردن را نداشتم، شبزندهداریها که آرزوی صبح را نداشتم که زندگی تکرار مکرر شود و او سرگردان کوچههای غمگین مواد مخدر. روزها، هفتهها، ماهها و سالهای متوالی گذشت، او در زندان اعتیاد اسیر و من هم زندان بان او بودم و منتظر یک معجزه .
هیچ کلینیکی، پزشکی، کمپی جوابی نداشتند، فقط داروهای مختلف که حالش را خرابتر میکرد و من هم تجربهای نداشتم.
همه میگفتند اعتیاد بیماری مرموز و لاعلاجی است ، تا مرگ با ما هست و تاگور باید معتاد باشیم، کلمه معتاد مرا رنج میداد، تحقیر میشدم با خودم در خلوت میگفتم اعتیاد چیست، درمانش چگونه است کلیدش در کجاست چگونه این قفل و زنجیر را از دست و پای فرزندم بازکنم چگونه در این قفس را بازکنم تا پرنده ی من پرواز کند؟
حتی بال و پری نبود، پرواز را بلد نبود، میخواست پرواز کند اما چگونه بالهایش زخمی بود؟
در کوچهها و خیابانهای یکطرفه و بنبست اسیر بودم، راهی نبود همه راهها مسدود شده بود، عجب سرگذشت غمگینی داریم ، از اعتیاد که هرگز زخمهایش پاک نمیشود جایش میماند باید راهش را پیدا کرد.
معجزه اتفاق افتاد!
خداوند هم از نیازهای من و گریههای من خسته شده بود، ناگه بیدارم کرد ، کلیدی در دستان من گذاشت که راه را بازکنم رسالتی را به من داد و نشانهای از کنگره 60 که در باورم نمیگنجید .
با کنگره 60 آشنا شدم وارد مکانی شدم که با همهجا فرق داشت و جرقه زده شد ، اذن آن صادر شد، مبدأ را پیدا کردم، نامم را همسفر گذاشتند و نام مسافر را به فرزندم لقب دادند، واقعاً با این دو واژه انگار سفری به بهشت را آغاز کردم ، در تصورم نمیگنجید.
کنگره 60 ، این مکان مقدس و امن مرا جذب کرد، مثلاینکه به کعبه رفته بودم، خدا را حس کردم بازوان خدا را میدیدم که به من قدرت میداد، فقط در مقابل پروردگارم سر سجده فرود آوردم و شکر کردم که آرامش را در اینجا احساس کردم
عبور از مرز تاریکی ، از خط قرمز اعتیاد رد شدم، از تاریکی به افق رسیدم، آموزشها را با دقت انجام دادم ! مثل گرسنهای که نیاز به غذا دارد آرامآرام جلو آمدم، بدون هیچ وقفه و سرپیچی از قوانین کنگره 60 و حرمتهای آن، تلاشهای پیدرپی من امید را در دلم شکوفا میکرد، صبرم وعده عید میداد، صبر کردم صبر نیکویی ، میدانستم پاداشی خواهم گرفت.
هرروز درس جدیدی آموختم تا با تفکر و آموزش به دانایی برسم، تغییرات به وجود آمد، تبدیلات هم به وجود آمد، دیگر مادر یک همسفر دلشکسته و رنجیدهخاطر نیستم . امروز ابزار دارم، سپرم را قوی کردم و به مسافرم امید دادم ، دو بال قوی پرواز شدم برای او که میتواند پرواز کند، او را خوشحال میدیدم وخوشحال میشدم .
کنگره 60 اعتیاد را برایم معنا کرد مفهوم را شناختم درمان را یاد گرفتم که اعتیاد بیماری پیشرونده و مرموز نیست ، اعتیاد تعادل جسم را میگیرد و روان هم از تعادل خارج میشود و با سفر به درمان میرسد.زندگی معجزهای بیش نیست که خود انسان آن را به وجود میآورد، سادهترین دانستههایم آرزوی من شد. دست در دست خدا و با کنگره 60 هماهنگ شدم و عبور از مرز مشکلات برایم آسان شده ، در کنگره 60 به نور رسیدم و افکار پریشانم را مداوا کردم .
دائماً در حال القاء مثبت به مسافرم شدم ، در هدفش و حرکت او شریک بودم، دست در دست و با آموزشهایی که گرفته بودیم به سمت مقصد حرکت کردیم و همه موانع را یکییکی از سر راهمان برداشتیم ، هرچند زمان طولانی شد ، ولی برای من کسلکننده بود و آرزوی درمان صحیح او را داشتم تا به رهایی برسد، دیگر به مقصد نزدیک شدم و با صبر و بردباری مسیر را طی کردیم تا رها شدیم .
آسمان آبی عشق ما را در آغوش خود گرفت و از زیباییها لذت بردیم امروز مدت دو ماه است که آزاد و رها هستم و با امیدواری به بقیه سفر میاندیشیم که به مقصد نهایی و به جایگاههای بالا که مدنظر کنگره 60 است برسیم.
سفر دوم را هم باید با تلاشهای منظم طی کنیم تا نیروهای بازدارنده نتوانند مرا به سلطه خود درآورند.
امیدوارم بتوانم این عشق عظیم کنگره را با خدمت کردن جبران کنم و شمعی باشم روشن تا بقیه شمعها را روشن کنم.
برای این عمل عظیم این مکان امن و مقدس ، این سرزمین دانایی و رهایی از چنگال قوی و کرکس اعتیاد شکر...شکر...شکر
که هیچ مصرفکنندهای پشت درهای بسته اعتیاد نماند.
آمین
نویسنده: همسفر صدیقه
نگارنده: همسفر سولماز
- تعداد بازدید از این مطلب :
3660