English Version
This Site Is Available In English

همسفر بودن یعنی انسان بودن و غرق شدن در دریای بیکران الهی

همسفر بودن یعنی انسان بودن و غرق شدن در دریای بیکران الهی

چه زیباست واژه همسفر. اکنون متوجه می‌شوم همسفر بودن، کامل‌ترین و دقیق‌ترین واژه‌ای است که به من فاطمه نسبت داده شده. وقتی که من وارد کنگره شدم همچون کودک نوپایی که تازه به مهد قدم گذاشته و احساس غریبی می‌کند من نیز این احساس را پیدا کرده بودم؛ اما افرادی را دیدم که مثل فرشتگانی که از فرشته بودن فقط دو بال کم داشتند من را در آغوش گرفتند. وقتی سه جلسه تازه واردین را پشت سر گذاشتم احساس شور و شعف فراوانی به من دست داد هیچ‌وقت آن روزهای ابتدایی که جلسه تازه واردینم بود را فراموش نمی‌کنم. وقتی در کنگره می‌نشینم و رهجویی اعلام حضور می‌کند که تازه وارد است بسیار غبطه می‌خورم که چقدر آن روزها زود گذشت؛ اما باز به خود افتخار می کنم که هر بار با گذراندن جلسات کارگاه و لژیون، یک گره از مشکلاتم را خودم می‌توانم باز کنم چرا که آموزش می‌گیرم؛ یعنی تفکراتم صحیح می‌شوند تا بتوانم آن مشکلات را به خوبی حل کنم.

جناب آقای مهندس که می‌فرمایند: مشکلات همیشه هستند مهم این است که من بتوانم چگونه با تفکرات خود آن‌ها را حل کنم؛ زیرا اگر مشکلات نباشند، مسیر زندگی تکراری می‌شود. من که تا قبل از کنگره حتی به چیزهای جزئی که اصلاً واهی بودند آن‌چنان اهمیت می‌دادم که گویی چه مسئله و چه اتفاق مهمی افتاده است؛ اما اکنون اگر اتفاق بسیار مهمی هم بیفتد من با تفکر و آرامش، آن‌ها را پشت سر می‌گذارم. حس همسفر‌‌ شدن، غیر‌قابل وصف شدنی است؛ باید حتماً در مسیر آن قرار گرفت تا به خوبی آن را درک کرد. قبلاً چندین‌بار می‌خواستم به کنگره بیایم؛ اما نیروهای منفی نمی‌گذاشتند و آنقدر در تاریکی‌ها غرق بودم که جلوی دید صحیح من را که مسیر صراط مستقیم کنگره بود، گرفته می‌شد. چندین‌بار جلسات تازه واردین را شرکت کرده بودم؛ اما همین که می‌خواستم وارد لژیون شوم اتفاقاتی سر راهم قرار می‌گرفت تا من را از این مسیر مستقیم دور کنند.

اکنون متوجه می‌شوم که تا اذن صادر نشود نمی‌توان وارد مکان مقدس شد. همسفر بودن به من حس مسئولیت‌پذیری را داد، حس عاطفه من را روشن کرد. آنقدر حس‌هایم بسته شده بودند که همیشه می‌گفتم برای چه بخواهم تلاش کنم یا بخواهم سر‌کار بروم یا ادامه تحصیل دهم وقتی که آخرش بازنشستگی است؛ اما راهنمایم همسفر محیا به من گفتند که زندگی یعنی لذت‌بردن از مسیراست نه از مقصد‌. آن حرف همیشه در ذهن من است اکنون من زمانی که بخواهم به نیروهای منفی یا حس‌های بد توجه کنم فوری حرف‌های راهنمای عزیزم در ذهنم مرور می‌شود. من به وسیله همسفر بودنم، توانستم انسان بودن را یاد بگیرم درس‌هایی که جناب آقای مهندس به من آموختند درست همان چیزهایی است که در قرآن ذکر شده است و درست همان روش صحیح زندگی کردن است. اکنون فهمیدم که باید دوربین را از روی مسافر و افراد زندگی‌ام بردارم باید ابتدا به خودم توجه کنم و به خودم اهمیت دهم فهمیدم که اگر خودم حس خوبی داشته باشم می‌توانم این حس را به دیگران نیز منتقل کنم. من هر لحظه که به کنگره قدم می‌گذارم به تکامل‌ نزدیک‌تر می‌شوم و در نقطه مقابل هم متوجه می‌شوم که هنوز چقدر نیاز دارم تا به مرحله دانایی نزدیکتر شوم خیلی برای من جالب و با‌ارزش است، من قدم به کنگره می‌گذارم تا کامل شوم و در مقابل متوجه می‌شوم که هنوز چقدر از نظر دانایی پایین هستم و هر جلسه‌ای که این آموزش‌های ناب را می‌گیرم درست مطابق با نیاز آن روز بوده است.

من تنها در این مکان توانستم خودم را پیدا کنم. همسفر بودن واژه‌ای است که پشت آن دنیایی از حرف‌ها، دیدگاه‌های مثبت و پر از معنا است. وقتی من فاطمه می‌گویم سلام دوستان فاطمه هستم همسفر، نباید به سادگی از کنار این واژه و جمله رد شوم این واژه احترام دارد این واژه برای من حرمت دارد وقتی همسفر شدم یعنی قوانین را پذیرفتم؛ یعنی آموزش گرفتم و در مقابل آموزش‌هایم باید خیلی حریم‌ها را نگه‌دارم؛ باید خیلی مراقب روح و روانم باشم؛ باید بیاموزم که تمام قوانینی که در این مکان مقدس ذکر شده است برای حس من است تا من احساس خوب داشته باشم و اگر بخواهم ذره‌ای کاستی کنم به خودم چندین برابر برمی‌گردد؛ همچنین وقتی می‌دانم که چه راهی درست است و بخواهم مخالف آن راه را بروم، صدها برابر راهم دورتر می‌گردد. همسفر بودن به من آموخت که تو کیستی؟ چیستی؟ هدفت از این زندگی چیست؟ برای چه می‌جنگی؟  آیا بیهوده می‌جنگی؟  آیا باید تلاش کرد یا به تقدیر سپرد؟ وقتی که من، همسفر شدم به‌ وسیله خودشناسی خود در راه خداشناسی قدم می‌گذارم. چه لذتی دارد وقتی که تو به انسان‌هایی خدمت کنی که نمی‌دانی کیستند و اصلاً هیچ نسبتی با آن‌ها نداری جزء اینکه مثل آن‌ها همسفر هستی و چه زیبا است وقتی که آن‌ها در اوج تاریکی بودند و از خدا راه خواستند و خدا آدرس تو را به آن‌ها نشان داد و تو را سر راه آن‌ها قرار داد.

بله هر لحظه خدمت کردن در کنگره احساس شعف و سربلندی به من دست می‌دهد که من دارم به مخلوقات خداوند خدمت می‌کنم تا خداوند از من راضی باشد چرا که خداوند، من را در مسیر راه انسان‌هایش قرار داده که من چگونه با آن‌ها برخورد می‌کنم این است حس خدمت کردن و لذت بردن از بودن در کنگره. یادم است روز اولی که همراه با مسافرم وارد کنگره شدم فقط اشک می‌ریختم و از مسافرم می‌خواستم که از کنگره خارج شویم من آن لحظه در جهل خود غرق بودم به حدی در تاریکی‌ها بودم که فقط اشک می‌ریختم و به مسافرم پیام می‌دادم که من را از این مکان دور کن مسافرم به من گفت که بعد از دعای کنگره خواهیم رفت، دست‌هایم را به‌ دست دوستان دادم تا دعا کنیم به‌ محض خواندن دعا و در آغوش گرفتن یکدیگر چنان حس آرامشی به من دست داد شاید غیر‌قابل باور باشد؛ اما من به وضوح می‌توانم بگویم که به‌طور کامل متوجه شدم تا آن روز چقدر نیروهای منفی در من رخنه کرده بودند و همین نیروهای منفی بودند که نمی‌گذاشتند مسیر مستقیم را در پیش بگیرم چقدر آن روز حس خوبی پیدا کردم فوری به مسافرم پیام دادم و گفتم می‌خواهم بمانم می‌خواهم این مسیر را پیش بگیرم چرا که آرامش نصیبم شده بود من به خودم می‌بالم و افتخار می‌کنم که همسفر هستم. همسفر بودن یعنی زنده بودن و زندگی کردن یعنی آرامش داشتن و لحظه‌به‌لحظه به دانایی‌ام اضافه شدن یعنی عشق خالصانه به معبود یعنی غرق شدن در دریای بیکران محبت الهی و اکنون می‌گویم من همسفر هستم این یعنی خود را دریافتم.

نویسنده:همسفر فاطمه(م) رهجوی راهنما همسفر محیا(لژیون سوم)
رابطه خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر محیا(لژیون سوم)
عکاس: مرزبان خبری همسفر طاهره
ارسال:همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زهره(لژیون پنجم) دبیر دوم سایت

نمایندگی همسفران کریمان

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .