English Version
This Site Is Available In English

همسفر، شفای درد بی‌درمان

همسفر، شفای درد بی‌درمان

همسفر، باید نوشت، از تو نوشت و برای تو نوشت، از صبرت، از شکیبایی‌ات، از خواسته‌هایی که داشتی؛ اما آن‌ها را به باد فراموشی سپردی یا شاید بهتر بگویم خودت را به نسیم صبحگاهی سپردی و فراموش کردی که هستی و باید نفس بکشی؛ حتی گمان می‌کنم نفس کشیدن را هم از یاد بردی. تو، تنها و بی‌پناه، بار سفر را به دوش کشیدی، برای گرم نگه‌داشتن آشیانه‌ات، تک‌تک سلول‌هایت را چون هیزم به آتش کشیدی تا خانه‌ات گرم و روشن بماند؛ مبادا سرما به آن نفوذ کند. خانه‌ عشقت را با تمام وجود گرم نگه‌داشتی تا فرو نریزد.

شیرین‌ترین روزها و شب‌های عمرت با تلخی همراه شد. زندگی‌ای که با عشق آغاز شده بود، ناگهان تیره و تار شد؛ گویی تاریکی چتر سیاهش را بر سر زندگی‌ات گشود و تو دیگر رنگ شادی را ندیدی. می‌دانم سفرت با سختی همراه بود. می‌دانم همه برای سفر مهیا می‌شوند و نخستین کارشان انتخاب همراهی مطمئن است؛ اما تو همسفر مسافری شدی که در سرمای ۶۰ درجه زیر صفر، تمام سلول‌هایش یخ زده بود و تو باید آفتاب می‌شدی تا یخ‌های وجودش آب شود.

می‌دانم وقتی قدم در این راه گذاشتی، تمام وجودت لرزید؛ با خود گفتی آیا می‌توانم این مسیر سخت را تاب بیاورم؟ و چه سفر دشواری آغاز کردی؛ باید کنار مسافری می‌ماندی که دوستت داشت؛ اما اهریمن دست‌وپا و حتی ذهن او را در زنجیر کشیده بود و تو باید این زنجیرها را می‌گسستی. در درونت نجوا شنیده می‌شد: «تو می‌توانی…» تو چون سدی استوار در برابر طوفان‌های زندگی ایستادی؛ ایستادی تا نیفتد، صبوری کردی تا بی‌قرار نشود، ماندی تا بماند، خاموش شدی تا روشن شود، گذشتی تا بگذرد، ساختی تا او نیز بسازد، رنج بردی تا رنجش کم‌تر شود، عاشق شدی تا عاشقی بیاموزد، قدم‌هایت را محکم برداشتی تا قدم‌های او استوار شود و ماندی تا از اسارت به رهایی برسد.

احسنت بر تو، با وجود زنانگی‌ات، مردانه جنگیدی. نیروهای خفته‌ درونت را بیدار کردی تا دستت را بگیرند. وجودت با شکوفه‌های امید آذین شد و با استواری، استقامت و ایمانی راسخ در این راه ماندی؛ دم نزدی تا دست مسافرت را در دستت بفشاری و او را به سرمنزل مقصود برسانی. آفرین بر تو که چه نیکو از عهده‌اش برآمدی. تو گذرگاه‌های سختی را پشت سر گذاشتی؛ شجاعانه کنار کسی ماندی که تعادلش را از دست داده بود. تو شفای درد بی‌درمان شدی. تنها همسفر تو، صبرت بود و با تمام وجود به آن تکیه کردی تا اهریمن را از پا درآوری و چه خوب توانستی!

به خود گفتی: پایان شب سیه، سپید است. به خود ببال و افتخار کن که توانستی آیات آسمانی را بر زمین معنا کنی؛ آن‌جا که خداوند فرمود: «پس از هر سختی، آسانی است.» این رهایی، این آزادی، این پیوند زیبا، این تولد دوباره و این حیات تازه، گوارای وجودت باد. اکنون چشمانت را باز کن و ببین جهان چه زیباتر شده و همه‌چیز چه رنگ خدایی گرفته است. این زندگی دوباره مبارکت باشد.

در پایان، از همسفر شیرزن، خانم آنی بزرگ، صمیمانه سپاسگزاری می‌کنم که الگوی همه‌ ما همسفران شدند تا ما نیز قدم در جاده‌ای بگذاریم که ایشان آن را به زیبایی پیمودند. ایشان الگویی بی‌نقص و بی‌نظیر برای ما هستند. در برابر ایشان سر تعظیم فرود می‌آورم و از خداوند برای این عزیز، سلامتی و طول عمر مسئلت دارم.

نویسنده: همسفر مژگان رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون یازدهم)
عکاس: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر مرضیه(لژیون چهاردهم)
ویرایش و ارسال: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم)
همسفران نمایندگی امام قلی خان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .