زمانیکه دریافتم پسرم در چنگال اهریمن اعتیاد اسیر شده و مواد مصرف میکند، لحظهای بود که گویی سقف آسمان بر سرم آوار شد. این حقیقت تلخ به معنای واقعی کلمه کمرم را شکست و دیگر توان ایستادن و مبارزه نداشتم. تمام وجودم را یاس و ناامیدی فرا گرفته بود. ما چندین تجربهٔ تلخ و نافرجام ترک را پشت سر گذاشتیم، هر بار که کورسوی امیدی پیدا میشد، به سرعت خاموش میشد و ما را به دایرهای از درد و عذاب بازمیگرداند. تا اینکه لطف الهی و آشنایی یکی از عزیزان، ما را به سمت کنگره ۶۰ هدایت کرد و پسر عزیزم سفر اول خود را آغاز نمود. اما متأسفانه، به دلیل ناآگاهی، خستگی و شاید کمی مقاومت درونی، پس از گذشت نه ماه از شروع سفر مسافرم، به صورت جدی و با همراهی یکی از عزیزانم وارد فضای کنگره ۶۰ شدم.
امروز، با تمام وجودم از آن تأخیر پشیمانم و با خود میگویم؛ ایکاش از همان روز اول با مسافرم همراه میشدم. اگر زودتر میآمدم، چه بسیار سختیها و ناامیدیهایی که میتوانست کمتر شود! آنچه مرا در کنگره جذب کرد فراتر از یک کلاس آموزشی بود؛ عشق و علاقه خالصانه، محبت بیقید و شرط اعضا و بهخصوص راهنمای عزیزم بود. من در جایی قدم گذاشته بودم که محبت، نه یک تظاهر، بلکه یک بنیان و ساختار بود. این همه شور، صمیمیت و امید را در هیچ کجای دیگر از دنیا؛ ندیده و درک نکرده بودم. این خلوص، مانند یک نیروی مغناطیسی مرا جذب کرد و قلب شکسته وخستهام را ترمیم نمود. بعد از نشستن در کلاسهای آموزشی و غرق شدن در مفاهیم جهانبینی، تازه متوجه شدم که خودم چقدر تخریب دارم.
ما همسفران، دقیقاً در کنار مسافر، دچار تخریبهای روانی، فکری و جسمی میشویم. ترکشهای ویرانگر اعتیاد، تنها مسافر را هدف قرار نمیدهد، بلکه همسفر را نیز تبدیل به یک بیمار پنهان میکند؛ بیماری که با اضطراب، کنترلگری، عدم اعتماد و قربانیپنداری خود درگیر است. در کنگره آموختم که همسفر بار مسئولیت سنگینی بر دوش دارد، نه بهعنوان کسی که باید مسافر را نجات دهد، بلکه بهعنوان بال پرواز مسافر. اگر همسفر بهدلیل ناآگاهی یا تخریبهای درونی، عملکرد نادرستی داشته باشد مانند یادآوری مدام گذشته، یا عدم قاطعیت در برابر ضدارزشها ممکن است سفر مسافر به بیراهه رود و بهخوبی به سرانجام نرسد. وظیفه اصلی من این است که بالهایم ترمیم شود تا بتوانم بال دیگر مسافر باشم. به این ترتیب هم مسافر در مسیر درمان و رهایی کمک میگیرد و هم مهمتر از آن، خود همسفر به آرامش و سلامت روان دست مییابد.
با در اختیار گرفتن آموزشهای ناب و جهانبینی کنگره ۶۰، نگاهم به دنیا کاملاً تغییر کرد. پیش از آن، دنیا برایم یک فضای خاکستری و بیرنگ بود، روزها و شبها از هم قابل تشخیص نبودند و رنگها برایم هیچ معنا و درخششی نداشتند. اما بعد از رهایی مسافرم و بهبودی حال خودم، اکنون میتوانم زیبایی واقعی رنگها را ببینم؛ رنگها پررنگتر و براقتر، زندهتر و هزاران بار زیباتر شدهاند. این زیبایی درونی، از درون من ساطع شد و محیط اطرافم را روشن کرد. وادیها در حقیقت، راه و رسم درست زندگی کردن را به من آموختند. از وادی اول که به من یادآوری کرد که تمام ساختارهای زندگی با «تفکر» آغاز میگردد و بدون تفکر، هرآنچه هست رو به زوال میرود. تا وادی چهاردهم که مرا به عمق بزرگترین نیروی هستی، یعنی عشق و محبت، پیوند داد. وادیها به من یاد دادند که زندگی فقط زنده بودن نیست، بلکه درست زندگی کردن و لذت بردن از لحظه حال است. در نهایت، امروز با تمام وجود درک میکنم که در وهله اول، به خاطر خودم و برای احیای هویت از دست رفتهام به کنگره ۶۰ میآیم. زیرا تنها زمانی میتوانم بال پروازی محکم و مطمئن برای مسافرم باشم که ابتدا خود در آرامش، تعادل و حال خوش قرار گرفته باشم. این مسیر، سفری دو نفره به سوی بهترین نسخه از خودمان است.
نویسنده: همسفر امیره رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون هشتم)
رابط خبری: همسفر پروین رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون هشتم)
عکس: همسفر عسل رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون هشتم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر طاهره (لژیون نهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
63