English Version
This Site Is Available In English

گویی چندین سال با هم آشنا بودیم

گویی چندین سال با هم آشنا بودیم

در که باز شد سالن مملو از جمعیت بود زن و مرد، پیر و جوان، لحظه‌ای ایستادم تمرکز کردم تا شاید بفهمم کجا هستم. قسمت بالای سالن تزیین شده بود و سه نفر خانم نشسته بودند، نگاهشان کردم به‌نظرم چه‌قدر زیبا و نورانی بودند تعجبم بیشتر شد. اینجا کجاست؟ من نام کنگره۶۰ را شنیده بودم؛ ولی تاکنون به این مکان قدم نگذاشته بودم. در بدو ورودم خانمی با لباس سفید مرا در آغوش گرفت، جالب بود؛ چون ما هیچ کدام شناختی از یکدیگر نداشتیم؛ ولی چنان محکم مرا بغل کرده بود که گویی چندین سال با هم آشنا بودیم. حضور امروز من در اینجا فقط به خاطر همراهی پسرم سیامک بود و به اسرار او من اکنون در میان این جمع بودم. جمعی که هیچ شناختی از هیچ کدامشان نداشتم؛ ولی گویی همه را می‌شناختم و چنان شور و شعفی در میان جمع بود و ازدحام جمعیت انرژی فوق‌العاده خوبی پخش کرده بود همه شاد بودند و در گوشه‌ای از سالن مشغول عکس گرفتن بودند.

بر روی یکی از صندلی‌ها نشستم سرتا پا گوش شدم تا بفهمم چه می‌گویند؛ چرا آن‌قدر احساس شادمانی دارند. در همین افکار بودم که با صدای پسرم که اعلام سفر می‌کرد به خود آمدم، دیدم پسرم به همراه همسرم از روی صندلی بلند شدند و به طرف جایگاه عکاسی راه افتادند و با اشاره‌ای به من که به جمع‌شان بپیوندم، ابتدا مردد شدم که بروم یا نروم؛ ولی با خنده‌ روی لب‌های پسرم مصمم‌تر شدم و بلند شدم، رفتم و در کنارشان ایستادم در همان لحظه از خدا خواستم مسیر را باز کند تا من هم بتوانم در این جمع حضور داشته باشم. امروز سومین سال ورود من به کنگره است و خوشحالم که مسیر ورودم به کنگره۶۰ از جشن همسفر آغاز شد و سومین سال جشن همسفر را در کنار هم هستیم و خدا را بسیار تا بسیار شاکرم که در مسیر کنگره قرار گرفتم.

نویسنده: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر معصومه (ت) رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون پنجم)
ویرایش و ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پاکدشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .