ای رها گشته از بند و اسارت
ای شکوفا گشته از نور و بصیرت
هفته همسفر کنگره ۶۰، هفته قدردانی از سفرِ مشترک است. سفری که در آن، رنجهای دیروز، سکوی پرتاب امروز ما شدند و ما آموختیم که هرگز دیر نیست.
وقتی نام هفته همسفر میآید، موجی از خاطرات در من تلاطم ایجاد میکند. کجا بودی سحر، ای روح خفته که مسیرت ناگزیر به این سَرچشمه نور و دانایی سوق پیدا کرد. من در تاریکیِ نادانی قدم برمیداشتم تا اینکه با ورود پدرم به کنگره، پا به این مسیر گذاشتم. ابتدا در کسوتِ یک همسفر، همراه و هممسیرِ رهایی او شدم. به یاد میآورم ماههای اول در لژیون، سکوت مطلق و اشکهایی که فرو میریخت. آن اشکها، نه اشک ضعف که چکیده دردی بود عمیق؛ درد دختری که شاهد فروپاشی یک خانواده و شاهد اعتیاد پدری که باید تکیهگاه میبود، شاهد زخمهای مادر و سنگینی مسئولیتهایی که در کودکی بر شانههایم آوار شد.
این بار سنگین، اگرچه مرا قوی کرد، اما زخمهایی بر روحم نهاد که سالها فکر میکردم بخشی از وجود من است و قابل درمان نیستند. اما با رسیدن پدرم به رهایی، من هم متولد شدم و خود را خوشبختترین فرد جهان احساس کردم، گویی دنیا دوباره به من هدیه شده است. آن رهایی، تولد دوباره او و آغاز زندگی واقعی برای من بود.
لحظهای که پدرم با افتخار گفت: خوشحالم که دو همسفر در کنگره دارم، چرا که همسفرانم بال پرواز من بودند، تمام آن سختیها ارزش پیدا کرد. به خود بالیدم که در این مسیر همراهش بودم، دیدن حال خوش او برای من دنیایی ارزش داشت. من خوشحالم که همسفر بودم و خوشحالم که پدرم یک مصرفکننده بود؛ چرا که هر کسی لایق ورود به این مکان مقدس نیست.
کنگره به خانواده ما زندگی دوباره بخشید؛ یک پدر مرده را تحویل گرفت و یک پدر زنده، پر از عشق و حمایت به من بازگرداند. وقتی بهحال خوش پدرم نگاه میکنم، آن انرژی و آن اعتقاد عمیق به کنگره، عشق او به آقای مهندس و استقامتش در مسیر و روح یخزدهای که سالها در کالبدش دیده بودم را دوباره زنده کرد. آن شور و شوق دوباره زندگی، گواه آن بود که درمان جسم، بهطور معجزهآسایی، روحهای خسته را نیز احیا میکند.
قبل از کنگره، ما هرگز گفتگوی سالم و عشق و محبت پدرانه، حمایت واقعی و تفریح معنادار را تجربه نکرده بودیم؛ زندگی ما مانند گل پژمردهای بود که جانی دوباره گرفت و هزاران شکوفه از آن رویید. این شکوفهها، ثمره همسفری بود که در سایه رهایی مسافر، خودش را پیدا کرد. اینجا و در مسیر همسفر، تازه فهمیدم که زخم من، ناشی از مصرف او نبود؛ بلکه ناشی از جهل من در برخورد با اعتیاد بود.
کنگره به منِ همسفر آموخت، که صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چرا که هستی جاری است. در اینجا معنای واقعی عشق و محبت را لمس کردم و فهمیدم که فرد مصرفکننده بیمار است و اعتیاد درمان دارد. آگاهی و شناخت عمیقی که کنگره به من داد در هیچ مکتب دیگری یافت نمیشود.
به جای سرزنش و کنترل، یاد گرفتم که حمایت سازنده یعنی چه، یاد گرفتم که گاهی بهترین کمک، عقب ایستادن و اجازه دادن به مسافر برای پیمودن مسیر خودش با تکیه بر آموزشهاست. وقتی وارد شدم، دانستم که تخریب من به عنوان همسفر، گاهی از مسافر هم بدتر است. ما در این مسیر، هم مسافر و هم همسفر تنها برای درمان حال خودمان میآییم؛ چرا که تمام تاریکیها را تجربه کردهایم و اکنون میخواهیم به منبعی برسیم که از آنجا انشعاب گرفتهایم.
خداوند را شاکرم که در این مسیر قرار گرفتم، تا لحظهای که توان و قدرتش در من باشد ثابتقدم خواهم ماند؛ چرا که خواهان و خواستار رسیدن به رهایی و آگاهی و حال خوش هستم. امروز من افتخار میکنم که دختر آن پدری هستم که شجاعت پذیرش اشتباه و قدم گذاشتن در مسیر حقیقت را داشت و این افتخار، میراث کنگره برای خانواده ماست. هفته همسفر، هفته بالهای پروازی است که ما را به آسمانِ رهایی و از اعماق سقوط، به تجربه حقیقت هستی رساند.
نویسنده: همسفر سحر رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون دوم)
رابط خبری: راهنما همسفر فاطمه (لژیون دوم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر طاهره (لژیون نهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
38