دستور جلسه «هفته همسفر؛ نقش همسفران خانم و آقا در درمان اعتیاد مسافران»
ابتدا هفته همسفر را به بنیان کنگره۶۰، مهندس حسین دژاکام و اولین همسفران؛ خانم آنی بزرگ، استاد امین و تمامی همسفران در کل شعب تبریک و شادباش عرض میکنم.
با قوت گرفتن از قدرت مطلق، قلم برداشتم تا از واژه پر عشق و محبت همسفر بنویسم؛ همسفری که نوع سفرش با تمام سفرهای این کره خاکی فرق میکند؛ سفری از جهل به دانایی، از تاریکی به نور، از ترس به شجاعت، از قهر به عشق و از ناامیدی به امید و حیات. همسفری که برای مسافر در طول این سفر نقش بال پرواز دارد.
و اما من هم با هزاران امید و آرزو زندگی مشترک را شروع کردم، بدون آنکه بدانم چه آینده تاریک، سخت و پر فراز و نشیبی پیش رو دارم.
پانزده سال بیشتر نداشت که با تمام نظارتها و رفت و آمدها، خیلی اتفاقی متوجه شدم که گل و حشیش مصرف میکند. از طرفی ناراحتی و غم، از طرف دیگر ترس از گفتن موضوع به پدری که پر از خشم و عصبانیت بود، مرا سخت در هم شکسته بود و به نوعی گیج و سرگردان بودم. به هر حال بر ترسم غلبه کردم و موضوع را با پدرش مطرح کردم؛ اما بعد از گذشت سالها، هنوز از گفته خود نادم و پشیمان هستم؛ چون به جای کمک و همفکری، برخوردی بسیار ناپسند و ناشایست داشتند و همین باعث شد دیگر در مورد مشکلات و مسائل مسافرم با ایشان صحبتی نکنم و این راه سخت را به تنهایی طی کنم.
با مراجعه به پزشکان متعدد، مشاوران و روانپزشکان، هیچ نتیجهای نگرفتم و روز به روز مصرف و همچنین نوع مواد مصرفی او بیشتر و بدتر میشد.
کمکم متوجه شدم وسایل با ارزش خانه نیست و وقتی جویا میشدم، با انواع دروغها و قسمها از طرف او روبهرو میشدم که حالا با آموزشهای ناب کنگره فهمیدم تمام این ضد ارزشها، شاخههای مصرف مواد است. هر کمپی بود از یک دوره تا هفت دوره بستری شد؛ اما باز بدون نتیجه بود و متأسفانه هر بار که بیرون میآمد، نوع مواد مصرفی او مخربتر و سنگینتر میشد تا به مصرف هروئین و شیشه رسید.
قد و قامت بلندش هر روز خمیدهتر، پهنای شانههایش باریکتر و دندانهایش در اثر مصرف، به حدی پوسیده شده بود که با خلال دندان، آنها را تکهتکه از دهانش بیرون میآورد و با هر تکه، گویی نیمی از وجود مرا نیز از بدنم جدا میکرد. به اتاقش میرفتم و در حالت بسیار بدی تنها یک جسم نحیف و ناتوان را میدیدم که در اثر آتش موقع مصرف، پیراهن سوخته و تشک سوختهای دایرهوار داشت؛ اما او در این عالم نبود که متوجه شود و همیشه یا خمار یا نشئه بود. به بهانههای مختلف خواهان پول بود و اگر نمیدادم، خدا میداند که چه میشد. نظر آخرین دکتر روانپزشک این بود که گفت فقط باید بستری شود و شوک بگیرد؛ اما هرگز دلم راضی به این امر نشد.
من بودم و یک پسر حال خراب و یک دنیا تنهایی و همسری که اصلاً جویای حال فرزند خود نبود و پسری که با یک دنیا بیمهری از طرف پدر و خواهر روبهرو بود. در دنیای او فقط مواد بود و مادری که از همهجا خسته و بریده بود. در طول این سالها، کلمهای که به من امید دهد تا راه را پرتوان طی کنم، نشنیدم. تمام، یأس بود و ناامیدی که باید بنشینم و خاموش شدن شمع زندگیام را نظارهگر باشم.
در اوج تاریکی، روزنهای از نور به سمت ما باز شد و مسیر کنگره را بر ما نمایان کرد.
روز اول با شال سفید در جلسه حاضر شدم. در بدو ورود، بدون اینکه مرا بشناسند، افراد مختلف با آغوشی گرم و پرمحبت، پذیرای من شدند. فهمیدم این مکان با همه جا فرق میکند؛ چون تنها جایی بود که برای فرد مصرفکننده از نظر شخصیت ارزش قائل بودند و او را به چشم یک بیمار نگاه میکردند و به جای واژه معتاد از کلمه مسافر استفاده میکردند. این مسافر خسته، تنها و بریده از همه کس و همه جا، باید سفری را طی میکرد تا به حال خوب برسد. در طول این سفر احتیاج به همراهی به نام همسفر داشت که بال پرواز او شود .
بسم الله گفتیم و سفر آغاز کردیم؛ البته برادرم نیز قبول کردند که در این سفر ما را همراهی کنند؛ یعنی مسافرم دو همسفر داشت. با امید تمام و گامهای محکم قدم برمیداشتم با تصور اینکه بعد از ۱۰ الی ۱۱ ماه رهایی او را جشن میگیریم؛ اما متأسفانه سفر را به درستی طی نکرد و من با آموزشهای ناب کنگره ماندم؛ چون فهمیده بودم که باید برای شناخت خود و صور پنهان و آشکارم و جهانبینی، بیشتر بدانم. اکنون نزدیک چهار سال است سعادت دارم در این مکان مقدس حضور پیدا کنم. با وجود اینکه نیروهای بازدارنده به شکلهای مختلف میخواهند مانع آمدن من بشوند؛ اما محکمتر و با امید بیشتر قدم برمیدارم؛ زیرا با آموزشهای کنگره پی به گرههای وجودی خود بردم و متوجه شدم اجازه استفاده از واژه چرا در هیچ کاری را ندارم.
همچنین آموزش گرفتم قبل از هر کاری تفکر کنم، باید مسئولیت کارهایم را خود به عهده بگیرم، برای رسیدن به هدف تلاش کنم، صفات گذشته خود را تغییر دهم و برای تغییر باید حرکت کنم و نقطه تحمل خود را بالا ببرم تا به چشمههای جوشان و رودهای خروشان تبدیل شوم.
فرمانبردار بودن و عشق بلاعوض را آموختم و مهم اینکه فهمیدم انسانها بد نیستند؛ بلکه بلد نیستند.
تمامی این آموزشها به من کمک میکند به یاری خدا همسفری محکم، قوی و آگاه باشم و همه اینها را مدیون بنیانگذار کنگره ۶۰، مهندس حسین دژاکام و خانواده محترم ایشان هستم و از تمامی کسانی که به نوعی خدمتگزار کنگره هستند؛ به ویژه راهنمای خوبم و تمامی خدمتگزاران شعبه شیخبهایی، تشکر میکنم.
به امید دنیای بدون اعتیاد
نویسنده: همسفر نفیسه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون بیستوچهارم)
رابط خبری: همسفر نجمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون بیستوچهارم)
عکس: همسفر شقایق رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
239