چه خوش سعادتم من که در این بعد از زندگیام همسفر مسافری شدم که مسیر عشق را نشانم داد. بال پرواز شدم، درست زمانی که بالی برای پرواز نداشتم، خسته و آشفته و سردرگم. آمدم که بروم، اصلاً برای ماندن نیامده بودم گویی خواب بودم، وقتی راهنمایم صحبت میکردند فقط گاهی زمزمههای نامفهومی میشنیدم، درکی از کنگره نداشتم فقط میخواستم مسافرم رها شود و بروم به زندگیام برسم و ای دریغ که زندگی همین لحظه است و من در پی چه چیزی میدوم؟! رها شدیم و آن بند عشق به جانم بسته شد و زنده شد جانم به عشق، پروردگارم در کتابش میگوید: يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ
و چه زیبا دیدم در کنگره، زندگانی که مرده بودند و مردگانی که زنده شدند. قلبم تند میزند از شوق نوشتن ولی بسان نوای باران آرامم. چشمهایم را بستم و در جهان ذهنم به تصویر کشیدم خالق قلم را که چنین زیبا نوشت... نشستهام تا کلمات خودشان صف بکشند تا دلنوشتهای در خور همسفر بنویسم؛ لبخند میزند صاحبقلم در ذهنم و میگوید: دلنوشته خود تویی چه میخواهی بنویسی جز خودت را؟! جرقهای خورد و به یاد آوردم مادری را که شش سال این مسیر را طی کرد تا پسرش به رهایی برسد، کجا میتوان چنین عشقی را یافت؟ همسفر تماماً دل است و عشق، چرا که اگر ذرهای از سخنم کمتر بود در آن آشفتهبازار دوام نمیآورد...
همسفر نقطهٔ عطف و قوت کنگره است. همسفر میوهٔ سرخ شجرهٔ طیبه است. همسفر از چشمهٔ جوشان عشق ایزدی سرچشمه گرفته است. نمیدانم شاید هم خداوند، برایشان رختی سپید برتن و کفشی آهنین در پای و قلبشان را مملو از امید کرد و در دستانشان کتابی از جنس سرمای ۶۰ درجه زیر صفر و عشق قرار داد تا تلألؤ نور در زندگی جاری شود، درست همانجایی که یأس و درماندگی در زندگی سایه افکنده بود. شکر برای این عظمت و شگفتی؛ این افتخار بزرگی است که همسفرم، همسفری در مسیر آگاهی و عشق از جنس نور، لطیف و روشناییبخش... شکر خدای عزوجل که قطرهای از این اقیانوس علم، آگاهی، نور و امیدم.
نویسنده: همسفر افسانه رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون اول)
رابط خبری: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون اول)
عکاس: همسفر کینوش مرزبان خبری
ویرایش و ارسال: همسفر پریسا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی هشتگرد کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
748