English Version
This Site Is Available In English

آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعهٔ کار به نام منِ دیوانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعهٔ کار به نام منِ دیوانه زدند

دوازدهمین جلسه از دوره پنجم سری کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی ارگ با دستور جلسه (وادی یازدهم) با استادی پهلوان مسافر سعید و نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر محمد روز پنجشنبه مورخ ۴ دی ۱۴۰۴ برگزار نمود:

خلاصه سخنان استاد :

سلام دوستان،سعید هستم، مسافر.
تشکر می‌کنم از ایجنت محترم، مرزبانان شعبه، نگهبان جلسه و دبیر ارجمند. بنده به‌همراه آقای منصوری به کرمان آمدم و توفیق نصیبم شد که استاد جلسه را بپذیرم و آموزش بگیرم.

دستور جلسه امروز «وادی یازدهم» است:
چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان، همه به بحر و اقیانوس می‌رسند.

داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که این چیدمان دستورجلسه‌ها، که ۵۲ دستور جلسه در سال داریم، اصلاً اتفاقی نیست. یک تفکر عمیق پشت آن‌هاست تا ما رویشان تفکر کنیم و به آن دانایی و آگاهی‌ای برسیم که آقای مهندس مدنظر دارند.

در وادی دهم گفته می‌شود: «صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون جاری است.» یعنی ما می‌توانیم صفات خود را تغییر دهیم. هفته بعد، هفته بنیان است و با مردی آشنا می‌شویم که توانسته صفت خود را تغییر دهد؛ از قعر تاریکی بیرون بیاید و تغییر کند. بعد به وادی یازدهم می‌رسیم؛ چشمه‌های جوشان. این وادی می‌گوید اگر بخواهی چشمه‌ای جوشان باشی، حتماً باید در حرکت باشی و مسیرت باز باشد. ما این را در کنگره به‌وضوح می‌بینیم؛ از نظر منابع اطلاعاتی، آقای مهندس همه‌چیز را کاملاً در اختیار ما قرار داده‌اند.

هفته همسفر را در پیش داریم؛ به همه همسفران تبریک می‌گویم. واقعاً اینجا خودم بغض می‌کنم، چون خودم همسفر نداشتم. یکی از آرزوهایی که همیشه داشتم این بود که همسفرم در کنگره کنارم باشد، اما قسمت نشد. همه می‌گویند همسفر، بال پرواز است برای مسافران.

من زمانی که مصرف می‌کردم، حتی در خانه هم مجبور بودم پنهان‌کاری کنم، چون اطرافیان آگاهی نداشتند. مجبور بودم خیلی چیزها را مخفی کنم. واقعاً داشتن همسر در کنگره یک بال پرواز است که می‌تواند خیلی چیزها را رقم بزند. آقای مهندس هم فرمودند که باید به بهترین شکل قدردان همسفران بود.

در کنگره باید شاکر باشیم. شعری هست که می‌گوید:
«آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام منِ دیوانه زدند.»

داشتم به این فکر می‌کردم که یک زمانی واقعاً کجا بودم؛ کارم به جایی رسیده بود که حتی دزد هم به من اعتماد نمی‌کرد. آن‌قدر حالم بد بود. امروز در کنار آقای مهندس آموزش می‌گیرم. آموزش‌هایی که در کنگره به ما داده می‌شود، آن‌قدر روی من اثر گذاشته که حتی همکارم می‌گفت: «آقا سعید، این سی‌دی‌هایی که می‌نویسی چه تأثیری دارد.»

یادم نمی‌رود چهار سال پیش، صبح داشتم سی‌دی می‌نوشتم که همان همکار آمد و گفت: «این مشق‌هایی که می‌نویسی واقعاً اثر دارد.» چهار سال و نیم بعد، هفته پیش دوباره دیدمش و گفت اثرش را دیده است. آن سعیدِ چهار سال پیش با سعیدِ امروز زمین تا آسمان فرق دارد و همه این‌ها از آموزش‌های کنگره است. اگر تغییر کرده‌ام و اتفاق‌های خوبی در زندگی‌ام افتاده، همه‌اش به‌خاطر آموزش‌های کنگره است.

صحبت دنوری با یکی از دوستان پیش آمد. گفتم اگر روزی ۱۶۰ هزار تومان کنار بگذاریم، می‌توانیم یک دنوری را در سال پرداخت کنیم. گفت سال بعد پرداخت می‌کنم. به او گفتم: مطمئنی سال بعد هستی؟ چه کسی می‌تواند بگوید سال دیگر اینجاییم؟ از کجا معلوم امشب که رفتیم، فردا دوباره مصرف نکنیم؟ این اجازه به هر کسی داده نمی‌شود. خداوند منت گذاشته که من امروز اینجا هستم.

خودم دو سفر خیلی سخت داشتم. اواخر سفرم، در جشن گلریزان خواسته‌ای داشتم. با خودم گفتم آیا می‌شود روزی پهلوان شوم؟ تصویرسازی ذهنی کردم و پهلوان شدم و در جایگاه خدمتِ نشان، خدمت کردم. هرچه جلوتر می‌رویم، می‌بینیم آقای مهندس مسیر را سخت‌تر می‌کنند. امسال در جایگاه خدمت نشان، در بی‌نشانی، مبلغ ۳ میلیارد تومان محاسبه شد.

الان اگر نگاه کنید، می‌بینید در کلینیک‌ها و کمپ‌ها چه خبر است. من قبل از آشنایی با کنگره، دوستی داشتم که پدرش مصرف‌کننده بود. گفت بیا پدرم را ببریم کمپ. اصلاً نمی‌دانستم کمپ چیست. چند نفر شدیم، او را به‌زور بردیم کمپ. دم در گفت: «۲۰ روز دیگر می‌آیم بیرون و دوباره مصرف می‌کنم.»

کنگره چه عزتی به من داده است؟ چه لطف بزرگی در حق من کرده؟ فکر نمی‌کنم از حالا تا آخر عمر بتوانم جبرانش کنم. یادم نمی‌رود روز اولی که وارد کنگره شدم چه حالی داشتم؛ حقیقت را پنهان نمی‌کنم.

این دومین بار است که به شعبه ارگ کرمان می‌آیم. شعبه شما حس‌وحال خیلی خوبی دارد. وقتی به شعبه شهر خودمان اصفهان برمی‌گردم، می‌پرسند: «رفتی شعبه جدید، چه حسی داشت؟» آقای سلامی خیلی خوب تعریف کردند و گفتند همه شعب کنگره ۶۰ مثل خانه پدری است؛ واقعاً هم همین‌طور است.

دو ماه پیش برای لژیون سردار به زاهدان رفتم. اولین بارم بود، اما انگار همه را می‌شناختم؛ حسی که گرفتم هیچ فرقی با شعبه شهر خودم نداشت.

حقیقت را پنهان نمی‌کنم. این را به همسفران می‌گویم: داشتم با خاله‌ام صحبت می‌کردم، گفت در جایگاه پهلوانی خدمت کنم؟ گفتم اگر برایت فرقی نمی‌کند ده تا النگو دستت باشد یا هشت تا، می‌توانی خیلی کارها انجام بدهی.

آقای منصوری می‌گفتند هشت نفر آمده بودند و التماس می‌کردند که ۶۰۰ میلیون تومان بدهند، اما آقای مهندس قبول نکردند. نمی‌دانیم قسمت چه کسی می‌شود، اما بیایید خریدار یوسف باشیم و بگوییم ما آمدیم.

یکی از صبح تا شب دوید برای مال دنیا، شب شد؛
من هم که حرص نخوردم برای مال دنیا، شب شد.
هر دو تلاش کردیم، اما نتیجه آخر مشخص است.

امروز می‌دانم چیزی هست که دیگر برای پول حاضر نیستم چشمم را روی خیلی چیزها ببندم. شاکر باشیم؛ خیلی‌ها زحمت کشیدند تا این چراغ روشن بماند. خون‌دل‌ها خورده شد تا این شعبه ساخته شود.

به خودم می‌گویم: می‌آیم و روی این صندلی می‌نشینم، انرژی خوبی می‌گیرم؛ اما وقتی قانون یازده می‌شود، آیا آن انرژی را حفظ می‌کنم؟ آیا آن خدمت را انجام می‌دهم؟

ان‌شاءالله توانسته باشیم خدمتگزار واقعی کنگره باشیم.
خودتان و آقای مهندس را تشویق کنید.

عکس : مسافر سهیل لژیون دوم

تایپ : مسافر محمد لژیون سوم

ویرایش و بارگزاری : مسافر احسان لژیون دوم
 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .