زمانی که با موضوع مصرفکننده بودن مسافرم مواجه شدم تمام دنیا در برابرم تیرهوتار شد و همه امید خود را از دست دادم! دیگر داشتههایم را نمیدیدم، حتی فرزند نازنینی که خداوند به ما هدیه داده بود را نمیدیدم و فقط به این فکر میکردم که عاقبت فرزندم چه میشود. تیر زهرآگین هفترنگ خمر، اندیشه و عقل من را نشانه گرفته بود! ابتدا به دنبال مقصر بودم و دیگران را مسبب اعتیاد مسافرم میدانستم و شرایطی فراهم شد که من از دنیای نور فاصله گرفته و به دنیای ظلمت ناامیدی قدم گذاشتم و این امر در من انرژی پتانسیل منفی تولید کرد.
احساس میکنم آن زمان بیشترین القائات و الهامات از طریق نیروهای منفی را دریافت میکردم؛ زیرا دیگر نمیتوانستم خوب و بد را تشخیص بدهم و دیگران را مقصر بدبختی خود میدانستم. چند سالی را به خودم فرصت دادم و از حل این مسئله عاجز شده بودم، نه راهی را و نه جایی را بلد بودم که مشکلم را حل کند. سعی کردم موضوع مصرفکننده بودن مسافرم را فراموش کنم و قبول کنم که با یک مصرفکننده زندگی میکنم؛ اما همچنان قلبم آکنده از نفرت بود.
این شرایط سخت بود؛ ولی خیلی راحتتر از جنگیدن دایمی بود، جنگی که در پایان برای من پیامدی جز گریه و اندوه نداشت. اینگونه حداقل زمانی را راحت و آسوده میگذراندم. چشمه وجود من در راه عبور از سنگلاخ زندگی از حرکت ایستاده بود، شاید تمام انرژی خود را گذاشته بودم که فرزندم صدمهای نخورد و اگر اندک شفافیتی در آن باقیمانده بود فقط بهخاطر سیرابشدن دخترم بود. دستانم را همیشه برای دعا به درگاه خداوند بلند میکردم و میگفتم: خداوندا به جسم و روح همسرم سلامتی بده!
باور این که جوانی بااینهمه استعداد بهخاطر مصرف مواد جلوی چشمانم در حال پرپر شدن است و از من و هیچکس کاری برنمیآید خیلی سخت بود. ازآنجاکه درهای رحمت الهی بهسوی خلق باز است و هیچگاه بندگان خود را از یاد نمیبرد نغمه آشنای یک دوست و همکار، پیام کنگره۶۰ را به ما رساند.
مسافرم به کنگره آمد و من نیز به شکرانه این امر با خودم عهد بستم که همراه او و پابهپایش بیایم. از انرژی کنگره نگویم که وصفناپذیر است! در آنجا انسانهایی را دیدم که انگار سالیان سال است من و مسافرم را میشناسند، شاید هم خواب بود! الان هم که مینویسم گمان میکنم خواب باشم و چه خواب شیرینی که امیدوارم از این خواب بیدار نشوم. من در کنگره رودهای خروشانی را میدیدم که حتی بزرگترین کوهها نمیتوانست آنها را از حرکت باز دارد. با دیدن اینهمه انرژی، جان گرفتم و تازه آن زمان فهمیدم که رود من به باتلاق رسیده است! من با خود و نفسی که میتوانست به مراحل بالا برسد، چه کردهام! افسوس و هزاران افسوس میخوردم که دیر با آن آشنا شدم!
تصمیم گرفتم راه تزکیه را پیش بگیرم. دیگر رود وجود من سنگلاخها را نمیدید، تنها دوست داشت به بحر و اقیانوس برسد. در مسیر تزکیه از سنگلاخ نترسیدم. دیگر مسافرم را رها کردم و گفتم اولویت خودم هستم که دیگر باید راه درست زندگیکردن، راه جبران خسارت از خود و دیگران را بیاموزم و از آن زمان تصمیم گرفتم در کنگره خدمت کنم؛ خدمت عاشقانه و عزم خود را جزم کردم که بازپرداخت کنم هر آنچه را که یاد میگیرم، شاید روزی آهنگ صدای من، انرژی برای رود هستی فردی شود و او را به بحر و اقیانوس برساند.
برای وجود تمام برکاتی که از کنگره نصیب من و مسافرم و زندگیمان شده، اگر تا آخر عمر پیشانی سجده بر خاک دوست بسایم کم است. برای منبع اصلی دانش کنگره ۶۰؛ آقای مهندس و خانواده محترمشان، آرزوی سلامتی دارم.
نویسنده: همسفر مریم (عضو لژیون سردار)
رابطه خبری: راهنمای تازهواردین همسفر محبوبه (عضو لژیون سردار)
ارسال: راهنما همسفر افسون نگهبان سایت (عضو لژیون سردار)
نمایندگی همسفران نائین
- تعداد بازدید از این مطلب :
92