English Version
This Site Is Available In English

زندگی چون رود می‌گذرد ما باید پیوسته بجوشیم

زندگی چون رود می‌گذرد ما باید پیوسته بجوشیم

گاهی فکر می‌کنم؛ اگر روزی دستی مرا به سمت کنگره نمی‌کشید؛ شاید هنوز هم گوشه‌ای از زندگی گم، سرد و بی‌صدا نشسته بودم؛ مانند چراغی که نفس‌های آخرش را می‌کشد. سال‌ها در تاریکی راه رفتم؛ آن‌قدر که چشمم عادت کرده بود جز سایه چیزی نبیند؛ اما چه معجزه‌ای بود آن روز، همان روزی که با هزار زخم پنهان، وارد کنگره شدم و هنوز نمی‌دانستم که خدا از همان لحظه دستم را می‌گیرد. وقتی وادی یازدهم را شنیدم، انگار کسی قلبم را گرفت، تکان داد و گفت: بلندشو، تو پایان تاریکی نیستی، تو آغاز جوشش چشمه جوشانی، نمی‌دانم؛ چرا این جمله مرا این‌قدر تسخیر کرد؛ شاید چون سال‌ها فکر می‌کردم درونم خشکیده، سوخته و تمام‌ شده است؛ اما این وادی گفت: نه، تو هنوز سرچشمه‌ای داری، تو هنوز آب زندگی را در عمق وجودت حمل می‌کنی؛ فقط باید مسیر را پیدا کنی و جرئت کنی از پایین به بالا حرکت کنی.

از آن روز به چیزهایی در خودم نگاه کردم که تا آن زمان دیده نمی‌شد؛ مثل زخم‌ها، دردها و شکست‌هایم، همه‌ آن‌ها ذخیره نور شده بودند؛ مانند ذخیره آبی که کوه در دلش نگه می‌دارد. من تازه فهمیدم چه اندازه غنی‌ام و می‌توانم بجوشم؛ اگر بخواهم. گاهی که خدمت می‌کنم؛ حتی ساده‌ترین کارها، انگار خدا از پشت سرم آرام می‌گوید: دیدی؟ این همان اختلاف ارتفاع است، همین‌جاست که انرژی می‌سازی، همین‌جاست که دوباره جان می‌گیری و من هر بار اشک شوقم را قورت می‌دهم و از ته دل شکر می‌کنم که اجازه دارم در جایی باشم که نور را تقویت می‌کند؛ دیگر از نیروی منفی نمی‌ترسم؛ زیرا آموخته‌ام که تاریکی دشمن نیست، پله‌ای برای صعود است و اگر نبود قدر نور را نمی‌فهمیدم و این عشق، امید و ایمان در جانم این‌قدر محکم نمی‌شد.

امروز به گذشته‌ام نگاه می‌کنم، دست خودم را می‌گیرم و آرام می‌گویم: آفرین بالاخره پیدا کردی و فهمیدی که ریشهٔ همه نورها در دل خودت بوده است. من حالا عاشق‌تر از همیشه‌‌ام به خدا، زندگی و راهی که آمده‌ام، به کسانی که دستم را گرفتند و هر نفسی که در این مسیر می‌کشم، می‌دانم؛ هنوز باید تزکیه کنم، پالایش شوم، حدود را بشناسم، صبر را تمرین کنم؛ اما چیزی در من روشن‌ شده که هیچ‌ چیز قادر به خاموش کردنش نیست. من شکرگزارم؛ برای تمام تاریکی‌هایی که مرا به نور رساند، تمام سقوط‌هایی که مرا به پرواز رساند، تمام رنج‌هایی که مرا به فهم رساند و برای وادی‌هایی که هرکدام تکه‌ای از قلب مرا دوباره زنده کردند. امروز با تمام وجودم می‌نویسم، خدایا ممنونم که در عمیق‌ترین لحظهٔ گم‌شدن، چشمهٔ جوشانم را به من یادآوری کردی. ممنونم که اجازه دادی در رودخانهٔ خروشان کنگره، قطره‌ای عاشق باشم، در مسیری که همه‌ عشق، نور و شکر است.

در پایان سپاس فراوان از جناب مهندس دژاکام، مردی که نه‌ فقط مسیر درمان اعتیاد را روشن کرد؛ بلکه چراغِ راهی برای بازسازی انسان‌ها ساخت. استاد عزیزم من همسفری بودم گم‌شده در تاریکی‌ها، شما با کلام‌تان، جهان‌بینی‌و نوری که از قلب‌تان جاری است، در من تولدی دوباره ساختید، من هر روز و هرلحظه مدیون اندیشه‌ای هستم که شما با بخشندگی در اختیار ما گذاشتید و هر بار که نفسی آرام‌تر، فکری روشن‌تر و امیدی واقعی‌تر در وجودم پیدا می‌شود؛ می‌دانم که این آرامش از برکت دستان و اندیشه‌ شماست. خدا را شکر می‌کنم که در زمانه‌ای زندگی می‌کنم که انسانی چون شما نفس می‌کشد و ما را از تاریکی به روشنایی می‌برد و اما راهنمایم همسفر فاطمه، برای من فقط یک راهنما نبودید، آیینه‌ای بودید که حقیقت وجودم را در آن دیدم. باصبر، مهربانی‌ و دانشی که با عشق از مهندس آموخته و بی‌منت منتقل می‌کنید، مرا به تماشای دوباره خودم نشاندید، به من یاد دادید که می‌توانم بهتر باشم، آرام باشم و می‌توانم دوباره دوست‌داشتن خودم را بلد شوم. از شما برای بودن و پایدار ماندن از عمق جان سپاسگزارم.


نویسنده: همسفر لیلی رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
عکاس: همسفر ستاره رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
ارسال: راهنمای تازه‌واردین همسفر اکرم نگهبان سایت

همسفران نمایندگی اردستان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .