هشتمین جلسه از دوره هجدهم از سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران نمایندگی دلیجان، با استادی مسافر حسن، نگهبانی مسافر علیمردان و دبیری مسافر منصور، با دستور جلسه: "وادی یازدهم و تاثیر آن بر روی من"، درروز دوشنبه ۱ دی ماه ۱۴۰۴، ساعت۱۷ آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:
قبل از هر چیز تشکر میکنم از راهنمای عزیزم، آقابهروز، که برای من خیلی زحمت کشیدند. همچنین از گروه مرزبانی، نگهبان جلسه و همه خدمتگزاران تشکر میکنم. رشتهای بر گردنم افکنده دوست، میکشد هر جا که خاطرخواه اوست. من اصلاً قرار نبود کنگره بیایم. آمدم. قرار نبود در کنگره ماندگار بشوم. همسفرم فشار آورد، گیر داد و گفتم: حالا یک سهچهار روز میروم، کمی که آتشش سرد شد، گیرش تمام شد، میروم. ماندم. رهایی گرفتم. قرار نبود سفر دومی در کار باشد. سفر دوم هم ماندم.
آقای محمد، ایجنت محترم، هفتهٔ قبل در جشن پنجسال رهاییشان گفتند که به یک آقایی گفتم: گرفتارم، گرفتار آقای مهندس. من فکر میکنم آقامحمد، این گرفتاری مسری هست. هر کس که بیاید کنگره، به آن مبتلا میشود. انشاءالله که تا باشد، از این گرفتاریها. خدا را شکر میکنم که آمدم کنگره و به رهایی رسیدم. و به همراه این رهایی، از آن نکبت، پستی، آن خفت، خواری، ذلت و خوردشدنهای بابت التماسکردنهایی به ساقی راحت شدیم.

پولمان میرفت، جانمان و جوانیمان رفت، خانواده و زن و بچه در سختی و فشار، پدر و مادرمان یواشکی گریه میکردند بابت اعتیاد ما، سرشان پایین بود در میان مردم. ولی خب، خدا را شکر. حالا چیزی که از آن التماس بدتر بود، اینکه همهمان دیگر با ساقیها سر و کله زدیم. میدانیم نوع ادبیات و گفتار یک ساقی، واقعاً یک ادبیات اربابرعیتی است. به گونهای با مصرفکننده حرف میزنند و صحبت میکنند که انگار بردۀ اوست و خریدهاش.
خدا را شکر از همهٔ اینها راحت شدیم. به هر حال، هرچه پیش آید، خوش آید. ما که خندان میرویم. در کنگره هستیم، حس و حال خوبی داریم. دوستان خوبی هستیم برای هم. به رهایی رسیدیم. انشاءالله دوستان عزیز سفر اولیمان هم خیلی زود به رهایی میرسند. تازهواردانی هم که ماهها و سالها و هفتههای دیگر در آینده میآیند، آنها هم به رهایی میرسند. ولی ساقی تا آخر عمرش باید موادش را بفروشد. همیشه هم از سایهٔ خودش میترسد. زندگیشان آشفته است. هشتشان هم در گرو نهشان است. ساقی ندیدم وضع مالیش خوب باشد.
بنابراین، خیلی غصهٔ آن همه پولهایی که به این ساقیها دادیم، نخوریم. الان آنها هستند که به حال ما غبطه میخورند؛ به آن حس و حال خوبی که ما داریم، به آن درمان و رها شدن ما، به آن زندگی رو به راه شدهٔ ما کنگرهایها. ما هر وقت در ذهنمان یاد آن رودهای خروشان که بیفتیم و چشمههای جوشانی که در طبیعت هست، من فکر میکنم همهٔ اینها مظهر زایندگی، مظهر تولد، شادابی، طراوت و تمیزی و طهارت است.

و حالا چه ربطی این دارد به کنگره؟ من فکر میکنم تشابه و تشبیهی که میشود به داد این رودهای خروشان و چشمههای جوشان، به نظر من همهٔ خدمتگزاران در کنگره، اینها همه میتوانند یک رود خروشان و چشمهٔ جوشان باشند؛ همین راهنمایان عزیز ما. رود خروشان با خودش زندگی میآورد، با خودش پاکی میآورد، تمیزی میآورد. این اتفاقی که راهنمایان ما و خدمتگزاران ما در کنگره دارند رقم میزنند. آن چشمههای جوشانی که میتواند یک تازهوارد یا یک سفر اولی که وارد کنگره میشود، با استفاده از آموزشهایی که از راهنمایان عزیز میگیرد و همهٔ خدمتگزاران در کنگره، از آن آموزشها سیراب بشود.
در سفر اول، به نظر من یک سفر اولی فقط اولویتش باید و تمرکزش روی سفر خودش باشد. یعنی اینکه بخواهد چشمهٔ جوشان یا یک رود خروشان باشد، قطعاً شدنی نیست. باید تمام حواسش به سفر خودش باشد؛ اولویت، سفر اول خودش باشد. ولی در سفر دوم قضیه فرق میکند. هر سفر دومی که بیاید و ماندگار بشود، به نظر من میتواند یک رود باشد و چشمهٔ خروشان. به شرطی که تفکرش و اندیشهٔ آن سفر دومی، یک تفکر و اندیشه مانند آقای مهندس، یک تفکر و اندیشهٔ دژاکامی باشد؛
آن تفکر و آن اندیشهٔ احیاکنندگی که آقای مهندس داشت، بتواند در خودش داشته باشد و آن مسیری را که آقای مهندس طی کرد. بیستوهشت سال پیش من مصرفکننده نبودم، هیچکدام، خیلیهای از ماها مصرفکننده نبودیم. ولی آن روز، آقای مهندس مصرفکننده بودن من را دید و اینکه بعد از چند سال مصرف، ماها دنبال راه درمانی، آن را دید. ایستاد، ماند، کنگرهٔ ۶۰ را بنیانگذاری کرد تا ما امروز بتوانیم در اینجا دور هم باشیم، به درمان برسیم و این حال خوب و خوش را هم تجربه کنیم.
عکس: مسافر رضا- لژیون سوم
ویرایش و بارگذاری خبر: همسفر مسعود
نمایندگی دلیجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
117