به نام قدرت مطلق الله
دهمین جلسه از دوره شانزدهم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰، روزهای سهشنبه، نمایندگی قائمشهر، با استادی مسافر حبیب، نگهبانی مسافر دانیال و دبیری مسافر جواد با دستور جلسه "وادی یازدهم و تأثیر آن روی من " سهشنبه دوم دیماه ساعت ۱۷ آغاز به کارکرد.

خلاصه سخنان استاد:
بسیار خوشحالم که امروز در اینجا حضور دارم، از ایجنت محترم آقا مهران و راهنمای لژیون ششم آقای اسحاق علی، صمیمانه سپاسگزارم که این فرصت را در اختیار من قراردادند تا آموزش بگیرم و خدمت کنم. در مورد دستور جلسه وادی یازدهم باید بگویم هنگامیکه وارد کنگره میشویم، وادی اول به ما میگوید، تفکر کن. در وادی چهارم مسئولیتپذیری را فرامیگیریم. در وادی هشتم حرکت میکنیم و در وادی دهم صفات گذشته خود را رها میکنیم؛ اما در وادی یازدهم از ما خواسته میشود مانند رودی خروشان به حرکت دربیائیم و به جوشوخروش برسیم. برای منِ مسافر سفر اولی، این بدان معناست که باید راه بیفتم، در مسیر با دشواریها روبرو شوم، به سنگهای راه برخورد کنم و از آنها عبور کنم.
خدا را شکر در منطقهای زندگی میکنیم که رودهای خروشان و چشمههای جوشان فراوانی دارد، اما هدف اصلی کنگره، صیقل دادن من و شماست. من، حبیب، اگر از همان روز اول، آن نظم و آگاهی را در کنگره بیاموزم یعنی با پیراهن سفید وارد شوم، روی صندلی بنشینم، پس از سه جلسه راهنما انتخاب کنم و گوشبهفرمان راهنما باشم شاید آنچنان سختی سفر را حس نکنم؛ زیرا یک بلد راه همراه من است و اگر دستم را در دست او بگذارم، قطعاً مرا از مسیری درست و سالم به مقصد خواهد رساند. هرچند در این مسیر، فراز و نشیبهایی نیز وجود دارد، در شرایط امروز زندگیمان با تورم، مشکلات اقتصادی، مسائل خانوادگی و حتی کمبود دارو این دشواریها به چشم میآید؛ اما در کنگره آرامشی ویژه وجود دارد و برای هر چیز راهکار و پروتکلی مشخص است. یک مسافر تا زمانی که بخواهد رها شود، نباید استرس داشته باشد، زیرا همهچیز به راهنمایش سپردهشده است. من سرنوشتم را به راهنمایم میسپارم و با اطاعت از او، راه را ادامه میدهم. در سه، چهار ماه نخست سفرم، حال خوبی نداشتم و نمیتوانستم درست سفر کنم. شعری هست که آقای مهندس میخوانند: چوب معلم ار بود زمزمه محبتی / جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را، من اطرافیانم را میپیچاندم؛ از سر سالن تا ته سالن میرفتم و شاید جیب ده نفر را نیز میزدم، اما پس از چند ماه، وقتی راهنمایم به من گفت: من نمیتوانم کاری برایت انجام دهم، لژیونت را عوض کن، آن گفتار برایم چون تیر خلاص بود. هنگامیکه لژیونم را تغییر دادم، راه درست را یافتم. هرچه جلوتر میرفتم، متوجه میشدم که توانایی برداشتن قدمهای بلندتر رادارم، باید به آن جوشش برسم.
پیشازاین وقتی از این منطقه میگذشتم، به محلی در تیرتاش میرفتم که دوستی داشتم و با او به مصرف مواد میپرداختم؛ اما اکنون به تیرتاش شعبه بهشهر میآیم و آموزش میبینم. این انتقال آموزش برای همه ما ضروری است.
در سفر اول از راهنما آموزش میبینم، رها میشوم و پس از رهایی، خدمتگزار میشوم. حتی نگهبان نظمی که جلوی در ایستاده، هم آموزش میبیند و هم آموزش میدهد. این انتقال آموزش برای چیست؟ برای اینکه بتوانیم حال یک نفر را مانند حال خود کنیم و او را به رهایی برسانیم. من باید با یک هفته، ده ماه پیش یا دو سال پیش تفاوت داشته باشم. هرروز باید این تغییرات در درونم رخ دهد و به آن شور و حرکت برسم.
در مسیر رودخانه، گاه تختهسنگهایی در برابر آب قرار میگیرد و آبشار میسازند، آبی که از بالا با ضربه بر زمین و سنگها فرود میآید، سرانجام به جویباری آرام و زلال تبدیل میشود، همیشه آب راکد میگندد ولی آبی که درحرکت است، زلال میماند و آب جاری پاک است. این اتفاق برای کسی میافتد که درحرکت باشد.

من به این موضوع افتخار میکنم که میتوانم در کنگره آموزش ببینم؛ چیزهایی را بیاموزم که شاید در زندگیام دانش آن را نداشتم. آقای مهندس دژاکام همه این مفاهیم را به شیوهای ساده و قابلدرک حتی برای کسی مانند من که ممکن است سطح سواد پایینی داشته باشد قابلفهم است، با نوشتن سیدیها ذهن و روانم بهبود مییابد، جسمم سالم میشود و جهانبینی من تغییر میکند و میتوانم باحالی خوب خدمتگزارتان باشم.
از اینکه به سخنانم گوش دادید، از شما سپاسگزارم.
عکس، صوت و تایپ: مسافر علیرضا لژیون یکم
ویرایش، ویراستاری و ارسال: مسافر محمد لژیون پنجم
- تعداد بازدید از این مطلب :
122