من همسفرم! نه روایتِ ساده یک همراهی، بلکه قصه زنی که درد را با گوشت و پوستش فهمید. من از دل شبهایی آمدهام که نفس کشیدن هم شجاعت میخواست از لحظههایی که ترس، هماتاقیِ هر شبم بود و امید، زخمی اما زنده، لابهلای اشکها نفس میکشید. من همسفرم، کسی که درد را زندگی کرده نه کسی که فقط نامش را شنیده باشد. همسفر، یعنی هر روز با دلِ لرزان برخاستن و هر شب با تکهای امید به خواب رفتن است؛ یعنی اشکهایت را قورت بدهی تا سقف خانه فرو نریزد و واژه خانه هنوز معنا داشته باشد و بارها شکستن، خسته شدن، تا مرز فریاد رفتن؛ اما ماندن، نه از سر اجبار که از سر عشق و ایمانی که به سختی از دست میرود.
همسفر؛ یعنی وقتی خودت گم شدهای، چراغ راهِ دیگری شوی، یعنی آرامآرام محو شوی تا شاید جانِ خستهای دوباره جان بگیرد. شبهایی که تنها شاهد اشکهایم خدا بود و صبحهایی که با دعا چشم باز میکردم، نه با آرامش، با دلِ لرزان؛ اما ایستاده. هفته همسفر برای من یک عنوان ساده نیست، تکهای از زندگی است که با صبرهای نادیده و دردهای فروخورده نوشته شدهاند. بهانهای است برای گفتنِ حقیقتی که سالها در گلو مانده است، من کم نیاوردم، من دوام آوردم با دلِ خسته، با تنِ زخمی؛ اما با امیدی که هنوز نفس میکشد.
من همسفرم، نه بیدرد، نه بیاشک، فقط بیصدا و عاشقانه و اگر امروز هنوز ایستادهام، به حرمت تمام شبهایی است که با گریه صبح شدند و با این همه امید را از من نگرفتند. من همسفرم و به زخمهایم افتخار میکنم؛ چون هر کدامشان نشانه ایستادن است. هنوز ایمان دارم که نور هرچقدر دیر، راهش را پیدا میکند. هفته همسفر مبارک ما باشد که بیهیاهو قهرمان شدیم.
نویسنده: راهنما همسفر جمیله
ارسال مطلب: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر محبوبه(لژیون پنجم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی شعبه فردوسی
- تعداد بازدید از این مطلب :
222