میخواهم از وادی یازدهم برایتان بگویم.
من از جنس همان روزهاییام که صداها درون آدم بلندتر از بیروناند؛ مثل روزهای ناامیدی. نه مثل طوفان، بلکه مثل گردی آرام که روی روحم مینشیند
نه میشود فراموشش کرد، نه میشود به جنگش رفت، فقط هست؛ مثل سایهای که از من جلوتر راه میرود.
از احساس درجازدن بگویم، درد عجیبیست. انگار پاهایم راه میروند، اما زمان به من نمیرسد. میدانم که ایستاده نیستم، اما هیچ نشانهای از رسیدن هم نیست.
و خستگی روحی…
خستگیای که با خوابِ خوب نمیرود،
با حرفزدن سبک نمیشود و با گریه هم تمام نمیشود؛ خستگیای که از زیاد خواستن از خودم آمده، از شمردنِ قدمها بهجای نفسکشیدن در مسیر.
این روزها فهمیدهام رنجِ من از ترسیدن نیست، از عجلهای است که به روحم تحمیل کردهام.
من هنوز چشمهام؛ آرام، کمصدا، اما زنده.
اگر راه را گم نکرده باشم، اگر خشک نشده باشم؛ پس هنوز امید، جایی در جریانِ من نفس میکشد. گاهی همین نشانه کافیست که هنوز زندهام و هنوز در مسیرم.
من چشمهام، قرار نیست اقیانوس باشم، فقط کافی است جاری بمانم.
لژیون جایی است که حرفها قضاوت نمیشوند، سکوتها شنیده میشوند
و آدم یاد میگیرد با دردش تنها نیست. اینجا همه آراماند، نه چون بیدردند، بلکه چون در مسیرند.
وقتی حس درجازدن داشتم، یادم دادند که رودخانه هم گاهی آرام میشود تا راهش را عمیقتر کند. به من نگفتند قوی باش؛ گفتند در مسیر بمان. نگفتند سریعتر، گفتند درستتر.
کنگره 60 جایی نیست که امید را به من برگردانده باشد، بلکه جایی است که یادم داد امید را چگونه نگه دارم.
من هنوز در راهم، اما دیگر از آرام بودن قدمهایم نمیترسم.
کنگره60 برای من یک «جا» نیست، یک «حال» است. جایی که یاد گرفتم درد را انکار نکنم، اما با آن یکی هم نشوم.
یاد گرفتم عجله، دشمنِ درمان است و آرام رفتن، خیانت به خودم نیست.
فهمیدم درمان فریاد نمیخواهد، ادامه میخواهد. همان ادامهای که روزهای ناامیدی بیصدا از من میگیرد.
نویسنده: همسفر خاطره رهجوی راهنما همسفر بتول (لژیون دوم)
گردآوری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سودابه (لژیون اول)
همسفر زکیه رهجوی راهنما همسفر بتول (لژیون دوم)، رابط خبری
ویراستاری و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سودابه (لژیون اول)، نگهبان سایت
همسفران نمایندگی غزالی مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
89