اولین جلسه از دوره چهلوششم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰، به نمایندگی لویی پاستور، با استادی راهنمای محترم مسافر کاوه، نگهبانی مسافر علیرضا و دبیری مسافر حمید، با دستور جلسه «وادی یازدهم: چشمههای جوشان و رودهای خروشان همگی به بحر و اقیانوس میرسند»، در تاریخ 1404/۰۹/29 رأس ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد
سلام دوستان، کاوه هستم، مسافر.
خدا را شکر میکنم که امروز نیز در جمع شما هستم و از تمامی خدمتگزاران بابت برگزاری منظم جلسات صمیمانه تشکر میکنم. از ایجنت محترم و گروه مرزبانی نیز سپاسگزارم که این فرصت را در اختیار من قرار میدهند و این فضا را فراهم میکنند تا بتوانم آموزش ببینم.
دستور جلسه امروز شامل دو بخش است: بخش نخست، دستور جلسه هفتگی و بخش دوم، تولد آقا محمد، مرزبان محترم و تازهنفس که برای ایشان آرزوی موفقیت و توفیق داریم.
دستور جلسه هفتگی «چشمههای جوشان و رودهای خروشان همگی به بحر و اقیانوس میرسند» به این معناست که اگر چشمه و رود جوشان و خروشان نباشند، به اقیانوس و سرمنزل مقصود نخواهند رسید. برای جوشان بودن یک چشمه و خروشان بودن یک رود، دو مؤلفه اساسی لازم است.
نخست، منبع غنی؛ همانگونه که در طبیعت مشاهده میکنیم، چشمههای بزرگ و رودهای خروشان از کوههای مرتفع و غنی سرچشمه میگیرند. برای من، این منبع غنی همان دانش، اطلاعات، آگاهی و جهانبینی است؛ اینکه بدانم که هستم، به دنبال چه هستم، هدفم در این مقطع از زندگی چیست، به کجا میخواهم بروم، چه تواناییهایی دارم و قوانین اصلی زندگی و هستی را بشناسم. اینها منبع من را شکل میدهند.
.jpg)
مؤلفه دوم، اختلاف پتانسیل است. اختلاف پتانسیل همان اختلاف سطح است؛ هرچه سطح چشمه بالاتر باشد، رودی که از آن جاری میشود خروشانتر است و انرژی بیشتری دارد. این موضوع برای من به این معناست که برای کسب انرژی باید دانایی خود را افزایش دهم. هرچه منبع غنیتر باشد، رود خروشانتر میشود و اگر رود من خروشان نباشد، به اقیانوس نخواهم رسید.
در طبیعت نیز دیدهایم که اگر سطح چشمه و اقیانوس یکی باشد، آب راکد میشود، میگندد و زمین آن را میبلعد. آبی که در جریان نباشد، به مرور از بین میرود. بنابراین من نیاز دارم دانایی خود را بالا ببرم، دانشم را نسبت به جهان درون و بیرون خود افزایش دهم، اهداف و مقصدم را مشخص کنم. هرچه بتوانم سطح چشمه را بالاتر ببرم، به همان میزان انرژی بیشتری از هستی دریافت خواهم کرد.

با ایجاد تغییر مثبت میتوان این انرژی را به دست آورد. جمعه، یکی از دوستان در پارک، ساعت چهار صبح به من گفت: «حال آدم چقدر خوب میشود وقتی اینجا جای پارک به مردم میدهیم.» این جمله مرا به فکر فرو برد. شاید من بهتنهایی دانش یا اختلاف پتانسیل بالایی نداشته باشم، اما سیستم هستی اینگونه عمل میکند؛ زمانی که در حال خدمت هستم، حال من خوب میشود.
چرا حال انسان خوب میشود؟ چون اختلاف پتانسیل ایجاد میشود. فردی که چهار ماه پیش ساعت ده صبح از خواب بیدار میشد، امروز ساعت سه صبح بیدار شده، ساعت چهار در محل حاضر است و در فضایی مثبت به همنوعان خود خدمت میکند؛ به افرادی که هر هفته به او خدمت میکنند. ناخودآگاه این جمله بر زبانش میآید که «حال آدم چقدر خوب میشود». شاید اگر این موضوع را برای خیلیها بازگو کنیم، تعجب کنند که چه لذتی دارد ساعت چهار صبح بیدار شدن، از خواب زدن و به مردم جای پارک دادن؛ اما وقتی تغییر مثبت ایجاد میشود، انرژی در انسان شکل میگیرد.

در خصوص بخش دوم جلسه، بهصورت کوتاه عرض میکنم: محمد عزیز، تقریباً و در واقع قطعاً، بیدردسرترین رهجوی من در لژیون ۷ بود. هیچگاه انرژی منفی از من نمیگرفت و اکنون نیز نمیگیرد. به نظر میرسید منبع اطلاعاتی مناسبی داشت و آموزشهای خوبی دیده بود. نقطه شروع او با نقطه شروع من در کنگره کاملاً متفاوت بود. او بلد بود به دیگران خدمت کند و حال خودش را خوب نگه دارد و خدا را شکر نتیجه آن را هم گرفت و حالش بسیار بهتر شد.
اوایل سفر خود را با آقا میثم عزیز آغاز کرد که امروز جای ایشان واقعاً خالی است؛ از راهنمایان قدیمی شعبه که انشاءالله هرچه زودتر ایشان را در لژیون رعد ببینیم.
محمد بهخوبی پیش رفت و خدمت کردن را آغاز کرد؛ نهتنها در فضای کنگره، بلکه در بیرون از کنگره نیز این توانایی را داشت. خدمت به خانواده و جامعه را بلد است و هدف دارد. از همان ابتدای سفر، هدف مالی و معنویاش مشخص بود و دوست داشت در شهر خودش شعبهای راهاندازی کند. مسیر برایش روشن بود. برای او آرزوی موفقیت دارم.
خاطرهای کوتاه هم از انتخاب لژیونش بگویم. روزی بچهها دور هم جمع شده بودند و فضا کمی احساسی شده بود. هرکدام دلیلی برای انتخاب راهنما بیان میکردند؛ یکی میگفت عشق را در چشمان شما دیدم، دیگری از مهر و ازخودگذشتگی میگفت. نوبت محمد که شد، از او پرسیدم تو چرا مرا انتخاب کردی؟ گفت: «هیچی، آقا میثم رفته بود، من کنار مرزبانی ایستاده بودم، دیدم یک صندلی در این لژیون خالی است و نشستم.»
همین نگاه باعث شد محمد از کنگره بهرهمند شود، چون به دنبال راهنمای خاص، شعبه خاص یا شرایط ویژه نبود. او رهجو بود و این مهمترین عامل است. عمده کار را خود رهجو انجام میدهد. ممکن است بین راهنما و رهجو حس و ارتباطی شکل بگیرد، اما نه راهنما و نه هیچ فرد دیگری نمیتواند کسی را نجات دهد؛ این خود فرد است که باید حرکت کند.
محمد رهجو بود، گوشبهفرمان بود و قطعاً بهرهمند هم میشود. برای او آرزوی موفقیت دارم.
از توجه شما به صحبتهایم سپاسگزارم.
در ادامه تولد یکسال رهایی مرزبان محترم مسافر محمد

خلاصه سخنان مرزبان محمد
سلام خدمت همه دوستان.
واقعاً لایق این همه محبت، مهر و لطف شما عزیزان نبودم و بسیار شرمندهام. انشاءالله بتوانم این همه لطف و محبت را جبران کنم. خودم هم فکر نمیکردم چنین بازخورد خوبی دریافت کنم.
دوست دارم خودم را اینگونه معرفی کنم:
اهل کاشانم، روزگارم بد نیست؛ تکه نانی دارم، خردههوشی، سرِ سوزن ذوقی، مادری دارم بهتر از برگ درخت، دوستانی دارم بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکی است.
من قبل از آشنایی با کنگره، همراه دوستانم مواد مصرف میکردم. یک روز مسافر امیر حافظ مرا به کنگره دعوت کرد و گفت کنگره جای خوبی است و حالوهوایت عوض میشود. روزی به او قول دادم که به کنگره بیایم.
یک روز که در حال مصرف مواد بودیم، به دوستم گفتم قرار است به جایی بروم که میگویند جای خوبی است. او گفت دوستی از یک NGO دیگر میشناسد که آنجا راهنماست و میتواند مرا به او معرفی کند. حدود نیم ساعت با آن راهنما صحبت کردم و او به من گفت به کنگره نرو، چون شربتهایی که آنجا استفاده میشود باعث آسیب به کبد میشود.
با این حال، چون به دوستم امیر حافظ قول داده بودم، به کنگره آمدم. نمیدانم کنگره چه داشت، اما همین که از پلهها پایین آمدم، کنگره مرا جذب کرد. راهنمای تازهواردین، حسنآقا، با من صحبت کرد و از من پرسید چرا مواد مصرف میکنم. من گفتم چون لذت زیادی دارد. او گفت الان بهترین موقعیت است و باید سفر کنی. فرمی آورد، اسم مرا نوشت و گفت اگر قول بدهی دوشنبه بیایی، اسمت را ثبت میکنم.
دوشنبه و چهارشنبه آمدم و گفتند بروید راهنما انتخاب کنید. من آقا میثم، که الان جایشان خالی است، را انتخاب کردم. چهارشنبه یادم نبود، اما شنبه یادم آمد که قبلاً آقا میثم را دیده و میشناختم؛ او کسی نبود جز برادر دوستم، امیر حافظ.
هفته بعد، لژیون خدمتگزار بودیم و من شروع به طی کشیدن کردم. تا به اتاق مرزبانی رسیدم و آنجا یکی از مرزبانها که شال نداشت، به من گیر داد و گفت خوب طی نکشیدی. چون حالم خراب بود، رفتم بیرون ایستادم تا او بیرون بیاید و با او برخورد کنم، اما امیر حافظ مانع شد و مرا از آنجا دور کرد.
چند ماه که سفر کردم، آقا میثم تصمیم گرفت لژیونش را تحویل بدهد و این موضوع حال مرا بد کرد. اما آقا بابک گفت جای نگرانی نیست و برو مثل روز اول یک لژیون دیگر انتخاب کن. گفت همه راهنماها در یک سطح هستند. همانجا وارد لژیون آقا کاوه شدم و سفرم را با ایشان ادامه دادم.
بسیاری از دوستان همسفر دارند، اما من همسفر ندارم، چون هیچیک از اطرافیانم از اعتیاد من باخبر نبودند. با این حال، برای همسفرم نامهای نوشتم که دوست دارم آن را اینجا برای شما بخوانم:
همسفر عزیزم، دلداده عزیزم
من محمد هستم. من به بخشایش تو نیاز دارم. آنچه بر سر تو آوردم این بود که داد زدم، با احساس و عواطفت بازی کردم، به تو دروغ گفتم، باعث خجالتت در مقابل خانواده و دوستانت شدم، در زمانهای مناسب کنارت نبودم و تو را تنها میگذاشتم. پشت سرت غیبت میکردم، خودم را ضعیف نشان میدادم و تو را نمیشنیدم.
همیشه نقاب آدم آگاه و با دانش را به چهره داشتم و در بسیاری از مواقع تو را نادیده گرفتم. به خاطر وابستگی به مواد، ذهنم فقط درگیر همان موضوع بود و عمداً این رفتارها را انجام میدادم.
من اذعان میکنم که این کارها را از ترسِ تنها ماندن و از دست دادن تو انجام دادم؛ برای اینکه در لحظه به نیازم برسم. دانسته یا ندانسته با تو چنین رفتار کردم و تمام مسئولیت آن را به عهده میگیرم.
همسر عزیزم، من، پشیمان و متأسف هستم و از تو خواهش میکنم مرا ببخشی. از تو ممنونم که مرا شنیدی و به حرفهایم گوش دادی. بر خود لازم میدانم راهی برای جبران رفتار و اعمالم پیدا کنم.
مسافر محمد
ضبط و عکس: مسافر نوید
تایپ: مسافر علیرضا، مسافر نوید
ویرایش و ارسال: مسافر حمید(گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)
- تعداد بازدید از این مطلب :
171