English Version
This Site Is Available In English

اگر به مسیر و خواسته‌ام ایمان داشته باشم، صددرصد به رهایی خواهم رسید

اگر به مسیر و خواسته‌ام ایمان داشته باشم، صددرصد به رهایی خواهم رسید

به نام قدرت مطلق الله


ششمین جلسه از دور چهل و یکم کارگاه‌های آموزشی ویژه مسافران و همسفران کنگره 60، نمایندگی ایمان با استادی راهنمای محترم مسافر میلاد، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر علی با دستور جلسه «وادی یازدهم: چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان، همه به بحر اقیانوس می‌رسند.» در روز شنبه 29 آذر‌ماه 1404 ساعت 16:30 آغاز به کار نمود.


خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان میلاد هستم یک مسافر. خیلی خوشحالم که امروز در خدمت دوستان عزیزم هستم و امیدوارم جلسه‌ی خوبی داشته باشیم. دستور جلسه‌ی امروز دو بخش دارد؛ بخش اول وادی یازدهم و بخش دوم تولد محمدحسین عزیز.

من یک صحبت کوتاه درباره‌ی دستور جلسه و برداشتم از آن عرض می‌کنم، وادی یازدهم می‌گوید: "چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان، همگی به بحر و اقیانوس می‌رسند". من همیشه این وادی را سرسری می‌خواندم، تا اینکه در سفر دوم و هنگام آمادگی برای امتحان کمک‌راهنمایی، به نکته‌ای در کتاب ۶۰ درجه برخوردم؛ اینکه انسان‌هایی که خواسته‌ی درونی آن‌ها به درجه‌ی اعلایی رسیده باشد، همانند چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان هستند. همین یک جمله باعث شد نگاه من به درس خواندن و حتی مسیرم در کنگره عوض شود.
از خودم پرسیدم: "خواسته‌ی درونی من چیست؟"، من به کنگره آمده‌ام که به درمان برسم؛ آیا خواسته‌ی درونی‌ام فقط نشستن سر لژیون و به قول بعضی‌ها "ترک آسان" است؟ یا رسیدن به درمان و تعادل؟ خواسته‌ی کسی که مثل چشمه‌ی جوشان و رود خروشان است، رسیدن به تعادل است.

همه‌ی ما رود خروشان و چشمه‌ی جوشان را دیده‌ایم. آقای مهندس هم چهارشنبه صحبت کردند و گفتند که رود خروشان هیچ‌وقت نمی‌گوید سنگ جلوی من است یا صخره مانع من شده؛ یا همه را کنار می‌زند یا راهش را از کنارش پیدا می‌کند. من همیشه در لژیون به بچه‌ها می‌گویم اگر خواسته‌تان محکم باشد، مثل یک دختر بچه‌ای است که بستنی می‌خواهد و به پدرش می‌گوید من بستنی می‌خواهم. اگر بگوید سرما خوردی و یا پول نداریم، باز هم می‌گوید من بستنی می‌خواهم. آن‌قدر اصرار می‌کند، گریه می‌کند و پایش را به زمین می‌کوبد تا به خواسته‌اش برسد.

من هم اگر به کنگره آمده‌ام و می‌خواهم درمانم را شروع کنم، باید همین‌طور باشم؛ به خواسته‌ام ایمان داشته باشم، به مسیر ایمان داشته باشم و ادامه بدهم. اگر ایمان باشد، صددرصد به رهایی خواهم رسید. امیدوارم بچه‌ها هم درباره‌ی دستور جلسه و تجربیات شخصی‌شان صحبت کنند تا همه استفاده ببریم.

اما بخش دوم دستور جلسه، تولد محمدحسین عزیز است. محمدحسین زمانی که وارد لژیون هشتم شد، از نظر جسمی و صور آشکار شاید تخریب زیادی نداشت، اما از نظر صور پنهان و روانی واقعاً تخریب بالایی داشت. یادم هست که وقتی به لژیون آمد، حدود دو ماه با هیچ‌کس صحبت نمی‌کرد. کم‌کم جلو آمد و سفرش را ادامه داد، اما یک جایی وسط سفر، همان بحث خواسته پیش آمد؛ مدتی رفت و حدود سه چهار ماه نیامد.

بعد از آن به من زنگ زد و گفت دوباره می‌خواهم بیایم. دقیقاً یادم هست به او گفتم: "مهم نیست چقدر خراب کردی، مهم این است که می‌خواهی دوباره چطور شروع کنی؟". پرسیدم: "آیا می‌خواهی مثل قبل شروع کنی؟" گفت: "نه، این بار می‌خواهم محکم شروع کنم". یک نکته‌ی مهم اینجا بگویم؛ برگشت دوباره‌ی محمدحسین به کنگره فقط یک دلیل داشت و آن هم همسفرش بود. همسفرش خیلی به او کمک کرد تا دوباره به کنگره وصل شود. واقعاً همسفر، بال پرواز مسافر است. اگر همسفر نداشت، شاید دو سه سال طول می‌کشید تا دوباره وصل شود. محمدحسین دوباره آمد، منضبط شد و نکته‌ی جالب این بود که سفر مجدد گرفت و به لژیون انضباطی آمد. یک روز گفت: "نزدیک ۳۰ سی‌دی نوشته‌ام، چکار کنم؟" به او گفتم: "همه را کنار بگذار و دوباره از اول بنویس". این بار آن‌قدر محکم آمد که من جلسه‌ای یادم نمی‌آید که محمدحسین حضور نداشته باشد.

بعد از رهایی هم چند ماهی در بخش OT خدمت کرد، دوره‌ی دبیری را گذراند، شاغل شد و مسیرش را ادامه داد. قبل از جلسه با هم صحبت می‌کردیم و به او گفتم مراقب باشد دوباره دور نشود. امیدوارم در این مسیر بماند و دوباره به کنگره وصل باشد؛ در این جاده‌ای که برای همه هموار شده است.

در پایان، تبریک می‌گویم به ایجنت، راهنمای مسافران، راهنمای همسفران، همسفرها، مسافرها و خانواده‌ی عزیزشان، به‌خصوص پدر گرامی‌شان. خیلی خوشحالم که امروز می‌بینمت محمدحسین عزیز که این جایگاه را کسب کرده‌ای. امیدوارم در ادامه‌ی مسیر موفق باشی.

آرزوی مسافر محمدحسین: آرزو می‌کنم، آرزوی قلبی تمام کسانی که در این جمع حضور دارند، برآورده شود.

سلام دوستان، محمدحسین هستم، مسافر.
در وهله‌ی اول تشکر می‌کنم از آقای مهندس و همچنین خانواده‌ی محترم‌شان. همین‌طور تشکر می‌کنم از راهنمای عزیزم آقا میلاد، و همسفرانم، مادرم و خواهر عزیزم.
واقعیتش مادرم حدود چهار سال بود که به‌عنوان همسفر وارد کنگره شده بود و همیشه برای من جای سؤال بود که اصلاً چرا مادرم باید به کنگره برود؟! من خودم را به‌عنوان یک مصرف‌کننده نمی‌دانستم، ولی یک روز اتفاقی افتاد که باعث شد من هم به کنگره بروم، آن روز بعد از مصرف، با حال خیلی بدی وارد خانه شدم و دیدم مادرم گریه‌اش گرفته و از خانه بیرون رفت. خیلی اتفاقی من هم رفتم بیرون به دنبال مادرم و روی نیمکتی که مادرم نشسته بود، پشت او نشستم. مادرم آن شب با خاله‌ام تماس گرفته بود و داشت درد دل می‌کرد و چیزهایی راجع به من می‌گفت که حتی فکرش را هم نمی‌کردم. شاید آن شب گوش من باز شده بود و داشتم آن صداها را می‌شنیدم. واقعاً آرزو می‌کنم همه به این نقطه‌ی تلنگر برسند؛ همه بتوانند بیایند و دل همسفرهایشان را شاد کنند، اول از همه خودشان و بعد هم خانواده و همسفرانشان.

من علاوه بر گل، چند آنتی‌اکس دیگر هم مصرف می‌کردم که از نظر روحی و روانی خیلی حالم را بد کرده بود و کاملاً به‌هم ریخته بودم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم بتوانم به نقطه‌ای که الان هستم برسم، به این نشئگی‌ای که الان دارم. واقعاً همان‌طور که می‌گویند، نشئگی طبیعی یک نقطه‌ی دیگر است، یک حالِ دیگر است، و من امروز با گوشت و پوست و استخوان دارم آن را لمس می‌کنم.
از این‌که به صحبت‌های من توجه کردید، سپاسگزارم.

مسافر حسن پدر مسافر محمدحسین: به آقا میلاد و راهنمایان همسفران محمدحسین این تولد را صمیمانه تبریک می‌گویم و امیدوارم در این مسیر مستدام باشند. از همه‌ی شما عزیزان که در این جشن حضور داشتید، سپاسگزارم.

راهنمای همسفر مژگان، خانم سپیده: سلام دوستان سپیده هستم، همسفر. امروز بعد از دو سه هفته که لژیون هشتم را تحویل دادم، این فرصت را پیدا کردم که در کنار شما باشم و در جشن اولین سال رهایی این خانواده‌ی عزیز شرکت کنم. این رهایی را خدمت آقای مهندس، خانواده‌ی محترمشان، ایجنت و گروه مرزبانی و مسافران تبریک عرض می‌کنم. به همه‌ی اعضای محترم شعبه‌ی ایمان تبریک می‌گویم، چراکه همه‌ی ما در رهایی‌ها، تولدها و حال خوب یکدیگر سهیم هستیم.

به آقا میلاد، راهنمای محترم، خدا قوت و تبریک عرض می‌کنم. به آقای صداقت و پدر بزرگوار آقای محمدحسین تبریک می‌گویم و صمیمانه به خودِ آقا محمدحسین تبریک عرض می‌کنم؛ بابت شجاعتی که داشتند، ایستادند، دوباره حرکت کردند و از آن تاریکی عبور کردند. امیدوارم بهترین دریافت‌ها را در این مسیر سبز داشته باشند، چرا که لایق آن هستند.
به خانم الهه عزیز، سمیرا‌ی عزیز و خانم آذر مهربان که همراه همیشگی ما هستند، صمیمانه تبریک می‌گویم. اما تبریک ویژه‌ی من برای مژگان عزیز است؛ همسفری صبور و سرشار از استقامت. شاید از ابتدا تنها حرکت کرد، اما به‌نظر من همان ابتدا فهمید که کنگره یک راه است، یک حرکت است که آغاز دارد اما پایانی برایش متصور نیست. ما در این مسیر بی‌پایان، انتخاب شده‌ایم که کنار اساتید و بزرگان آموزش ببینیم.

برای من جالب بود که سال گذشته، تولد همسر مژگان نیز با همین دستور جلسه همراه بود و امسال دوباره تکرار شد. به‌نظر می‌رسد مفهوم این وادی و پیام آن را مژگان واقعاً زندگی می‌کند. جمله‌ای هست با این مضمون که اجرای فرامین الهی توسط انسان، باعث می‌شود زندگی بهتری داشته باشد. وقتی فکر می‌کنم، می‌بینم مژگان دقیقاً همین را زندگی کرده؛ حرکت کرد، در مسیر قرار گرفت، آرامش را به خانه و خانواده‌اش هدیه داد و در ادامه عزیزانش نیز همراه شدند؛ گویی قطره‌هایی شدند از آن چشمه‌ها و رودها و به آرامش واقعی رسیدند.

راهنمای همسفر سمیرا، خانم الهه: امیدوارم این رهایی مستدام و تولدها پرشمار باشد و در مسیر خدمت و آموزش ادامه پیدا کند. امیدوارم به‌زودی شاهد شال راهنمایی همه‌ی عزیزان باشیم. خداوند را شاکرم که این فرصت دوباره را به من داد تا در این جایگاه بنشینم و از این لحظات لذت ببرم.
پیامی که این تولد برای من داشت، مخصوص تمام همسفرانی است که اینجا نشسته‌اند و شاید چشم‌انتظار روزی هستند که مسافرشان وارد این مسیر شود، سفر کند و نامشان صادر شود تا بتوانند خدمت کنند و از خدمت رشد بگیرند. پیام این است: "مژگان رسید، شما هم خواهید رسید. شاید برای مژگان چهار سال طول کشید، اما برای من و شما هم خواهد رسید". بهترین‌ها را برایشان آرزو می‌کنم و مطمئنم در این مسیر، رحمت خداوند شامل حالشان خواهد شد. سپاسگزارم.

همسفر مژگان: به نام خداوند دل‌های پاک، که نامش بود در دلت تابناک.
سلام دوستان، مژگان هستم، همسفر محمدحسین. در ابتدا با تمام وجودم شاکر خداوند هستم که امروز در این جایگاه قرار دارم و از آن تاریکی‌های درونم خارج شدم و نور روشنایی را خداوند پیشِ روی ما قرار داد. از آقای مهندس صمیمانه سپاسگزارم؛ عزیزی که با تمام وجود برای مسافر و همسفر قدم برداشت و تمام هستی‌شان را گذاشتند تا ما به این حال خوش برسیم. از خانواده‌ی محترمشان بابت آن ایثار و همراهی سپاسگزارم. از راهنمای خوبم خانم سپیده عزیز تشکر می‌کنم که درس صبر و پایداری را از ایشان آموختم. از راهنمای خوب مسافرم، آقای میلاد، بسیار سپاسگزارم. از خانم الهه عزیز هم تشکر می‌کنم که قدم‌به‌قدم همراه دخترم بودند و ما را به حال خوش رساندند.

جلسه‌ی قبل جلسه‌ی قدردانی بود و من یاد گرفتم که همیشه قدردان باشم، از خواهری که از جان عزیزتر است. اگرچه هم‌خون نیستیم، اما ۳۵ سال است که قدم‌به‌قدم کنار من بوده. سال ۹۸، بعد از فوت مادرم و در اواخر سربازی محمدحسین، متوجه چیزی در جیبش شدم. تنها کاری که کردم این بود که با خواهرم تماس گرفتم؛ کسی که می‌دانستم در کنگره راهنما و همسفر است. گفت: "فردا سه‌شنبه بیا شعبه‌ی ایمان، خیابان کرمان". آن روز آمدم، در حالی که نمی‌دانستم حال من از مسافران هم خراب‌تر است. روزها را می‌شمردم؛ یک هفته، یک ماه، سه ماه، پنج ماه… نمی‌دانستم این شمارش‌ها باید چهار سال طول بکشد. اما هزاران بار خدا را شکر می‌کنم. من از درون مشکلات زیادی داشتم؛ غرق در تاریکی، پر از منیت، خودخواهی، جهل و نادانی بودم. آمدم آموزش گرفتم و فهمیدم وقتی صبور باشی، خداوند چقدر زیبا پاداش می‌دهد.

به فاصله‌ی یک هفته، همسرم وارد کنگره شد و هفته‌ی بعد پسرم. همسرم مصرف تفننی داشت، اما با آموزش‌ها فهمیدم مصرف تفننی حتماً به مصرف دائمی می‌رسد. به دخترم گفتم بیا همسفر برادرت شو، و او هم آمد و این‌گونه دخترم هم وارد کنگره شد. سفرمان خوب پیش رفت،البته پسرم یک بار لغزش داشت، اما به لطف خداوند دوباره برگشت و وصل شد. در پایان از تک‌تک شما که با انرژی، محبت و حمایتتان کنار من بودید، تشکر می‌کنم. از خانم سپیده و خانم الهه عزیز دوباره سپاسگزارم که قدم‌به‌قدم کنارم بودند و در حال خوش من شریک شدند. از خواهر عزیزتر از جانم بسیار ممنونم؛ همیشه قوت قلب من بود. از مسافران عزیز تشکر می‌کنم که باعث شدند من به کنگره بیایم و به حال خوش برسم. از دختر عزیزم هم سپاسگزارم که با تمام وجود از برادرش حمایت کرد تا سفرش را به پایان برساند.

و در آخر، خدا را هزاران بار شکر می‌کنم و از لژیون سردار سپاسگزارم که به من درس بخشش آموخت؛ اینکه هرچه ببخشی، چند برابرش به تو بازمی‌گردد. ممنون از اینکه به صحبت‌هایم گوش دادید.

همسفر سمیرا: من همیشه معتقدم در هر مسئله‌ای حکمتی وجود دارد؛ چه آن اتفاق به‌ظاهر خوب باشد و چه بد. امروز هم حکمت این است که وادی یازدهم، یعنی «چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان»، در جشن یک‌سال رهایی برادرم دستور جلسه باشد.

می‌گویند آبِ چشمه همیشه به منشأ اصلی خود بازمی‌گردد و برای این بازگشت دو شرط لازم است؛ اول اینکه اجازه‌ی ورود از خداوند دریافت شود و دوم اینکه آن اختلاف پتانسیل در وجود ما شکل بگیرد. این اختلاف پتانسیل زمانی ایجاد می‌شود که ما در جایگاه خودمان نمانیم، جایگاه تازه‌ای برای خود پیدا کنیم، راکد نمانیم و حرکت کنیم.
خدا را شاکرم که ما راکد نماندیم، حرکت کردیم و امروز به این جایگاه رسیدیم. امیدوارم در این جایگاه بمانیم، ادامه بدهیم، خدمت کنیم و با خدمت‌مان قدردان جناب مهندس فرزانه و راهنماهای عزیزمان باشیم. به محمدحسین تبریک می‌گویم؛ کار بزرگی انجام داده که اکنون در این جایگاه نشسته است. سختی‌های زیادی را پشت سر گذاشت و ما در این مسیر همراهش بودیم. درواقع همسفرانی بودند که به او بال پرواز بخشیدند.

از خاله‌ی عزیزم و همسر گرامی‌شان صمیمانه تشکر می‌کنم که در این یک سال قدم‌به‌قدم همراه ما بودند. همچنین از راهنمای برادرم، راهنمای خودم، راهنمای مادرم، جناب مهندس و خانم آنی بزرگوار سپاسگزارم که این بستر را برای ما فراهم کردند. ممنونم که به صحبت‌های من گوش دادید و سپاسگزار حضور گرم همه‌ی شما عزیزان.

 

کسب مقام قهرمانی مسابقات باستانی جام سردار توسط تیم نمایندگی ایمان

 

تایپ: مسافر احمد
عکاس خبری: مسافر امیر
ویرایش و ارسال: مسافر امیر و مسافر مهدی
مسئول خبری: مسافر ابوالفضل
گروه سایت نمایندگی ایمان

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .