English Version
This Site Is Available In English

چشمه ی وجود ؛ سرچشمه اندیشه و عمل انسان است.

چشمه ی وجود ؛ سرچشمه اندیشه و عمل انسان است.

سومین جلسه ازدوره هفتم کارگاه‌های آموزشی عمومی  کنگره۶۰ نمایندگی صفادشت ویژه مسافران و همسفران ؛با استادی ایجنت مسافر مرتضی، نگهبانی مسافرامیر و دبیری مسافر علیرضابا دستور جلسه « وادی یازدهم؛ چشمه های جوشان و رودهای خروشان همه به بحر واقیانوس می رسند »و در ادامه جشن سومین سال رهایی مسافر اکبرروز شنبه ۲9 آذر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶/۳۰ آغاز به کارکرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان مرتضی هستم یک مسافر خدارا شکر می کنم فرصتی پیش آمد که در اولین جلسه‌ی شعبه جدیدمان حضور پیدا کنیم ،در کنار هم بنشینیم، تجربه‌هایمان را به اشتراک بگذاریم و از دانسته‌های یکدیگر بیاموزیم.
 

اتفاقی که در این شعبه افتاده، سرچشمه‌اش از همان خلوص و خون‌دل انسان‌هایی است که آمدند و کار را با نیت پاک انجام دادند. این کاری نیست که هرکسی بتواند چنین توان و استقامتی داشته باشد.

ما رهجویی داشتیم که با سختی‌های زیاد آمده بود؛ باراهنمایش حرف زد، راهنمای گفت کار سنگین نکن، ولی او با همه توان کارکرد و حالش بهتر شد، یکی دیگر از شاگردان آمده بود با خستگی و بی‌دل و بی‌حال، اما بعد از حضور در جمع، از انرژی بچه‌ها نیرو گرفت و بانشاط ادامه داد.

استاد همیشه می‌گوید منبع انرژی واضح نیست؛ نمی‌دانیم از کجا می‌آید، اما می‌دانیم کار خداوند است، پرسش این است که این نیرو چگونه به انسان منتقل می‌شود؟ سکوت و آرامش، راه را باز می‌کند،گاهی در مسیر سفر، انسان خالی می‌شود و ناگهان از درون پر می‌گردد، این رمز و رازِ راه است.

بیشتر بچه‌هایی که در این جمع بودند، مسافر سفر اولی و بعضی هم‌سفر دومی بودند، گروهی قدرتمند و با توفیق آمدند، کارکردند، زیبایی آفریدند و محیط را آباد کردند، این کار آسانی نیست؛ قدرت بزرگی پشت این‌ها است، هرکس با گوش دادن و دل سپردن، بخشی از معرفت را دریافت می‌کند.

عرفا هم در حلقه‌های خود چنین نکاتی را مطرح کرده‌اند، در هر جمع، ممکن است کسی باشد که قرن‌ها در انتظار ظهور دوباره بوده تا بتواند زمین را لمس کند و در خدمت انسان‌ها قرار گیرد، چنین کاری جز برای انسان‌های برگزیده ممکن نیست.

این فرود و آمدن به زمین، کار ساده‌ای نیست، بعضی‌ها بیمار یا گرفتار می‌شوند، چون این مسیر فیزیکی و روحانی سخت است، کسی دستش را بلند می‌کند و می‌گوید ،من آماده‌ام برای رفتن، اما باید مطمئن شد که واقعاً آماده است. چون هر نشست، هر قدم، بخشی از مجموعه‌ای است که از حیات فراتر می‌رود.
در این راه، نیروهایی الهی، با انسان‌ها همراه می‌شوند تا مسیر رشد را آسان‌تر کنند، اما کار باید با پاکی انجام شود؛ اگر دل آلوده یا نیت نادرست باشد، انرژی کُند و راه بسته می‌شود.

به‌مرور، کسی که استادانش را درست می‌شناسد و با پیام‌های آنان از مهندس تا سردار، تا استادِ درونِ خودش ارتباط برقرار می‌کند، پیدا می‌کند که چگونه مسیر را ادامه دهد، این راه پایانی ندارد، حتی ممکن است تا صدسال آینده هم ادامه یابد، هر نسلی بخشی از شعله را زنده نگه می‌دارد تا دوباره جان بگیرد.

وقتی انرژی جمع، عشق و اراده‌ی درونی را ترکیب می‌کند، مجموعه‌ای ساخته می‌شود که دیگر قابل‌نابودی نیست چون از نیروهای الهی تغذیه می‌شود و باایمان زنده می‌ماند.
در جریان هستید که کار ما هنوز به‌طور کامل تکمیل‌نشده است،

 در ابتدای کار، بعضی از دوستان گفتند هر کس مبلغی پرداخت کرده، د دو برابر آن را دریافت می‌کند یا به‌حساب برمی‌گردد، درباره رنگ‌کاری خانه، لوله‌کشی‌ها، شیرآلات و بخش‌های دیگر، بعضی موارد تأخیر داشت اما بچه‌ها کم‌کم جمع کردند و انجام دادند.

خوشبختانه بخشی از هزینه‌ها توسط آقا بهزاد پهلوان شعبه‌ پرداخت شد و مابقی از تهران رسید،در جریان همین امور، دستیار محترم، آقای علی‌رضایی نیز به جمع ما آمدند،ایشان همیشه همراه و پشتیبان ما بوده‌اند؛ از روز نخست بازدید کردند، بررسی‌های لازم انجام شد، انتخاب‌ها را تأیید کردند و واقعاً دلگرم‌کننده بودند، به من گفتند: از هیچ‌چیز نترس، برو جلو.

بااینکه هزینه‌ها سنگین بود، راهکار دادند و تماس‌هایی گرفتیم که باعث شد منابع مالی تأمین شود. من واقعاً از ایشان سپاسگزارم. همچنین آقای زرکش  که در سفر بودند ولی بازهم پیگیر ما شدند و کمک مالی ارزشمندی فرستادند.

راستش فشار کار در این مدت زیاد بود؛ تا جایی که گاهی از شدت استرس دچار سردرگمی می‌شدیم، اما محبت دوستان، کمک  مسافران باعث شد همه‌چیز روبه‌راه شود، از صبح تا شب اینجا فعال بودیم، پیگیری کردیم، و با همکاری بچه‌ها توانستیم عمده‌ی کارها را پیش ببریم، طوری که کسی از دیگری ناراحت نشود یا احساس نارضایتی نکند.

در این مدت، همسفرها بسیار کمک کردند،خداوند پاداش این کارها را خواهد داد؛ حتی اگر پول غذا برنگردد، نیت خدمت باقی می‌ماند. مهم نیست که مسافر زیاد آمده یا غذا کم بوده  لطف الهی همیشه هست.

در پایان، از همه‌ی دوستان و همسفران تشکر می‌کنم و امیدوارم پس از افتتاح شعبه‌ی جدید، آرامش و نظم بیشتری به مجموعه‌ی ما بازگردد، شروع فصل تازه‌ای، پرانرژی و پربرکت برای شعبه باشد.

اکنون به بخش دوم جلسه می‌رسیم که مربوط به تولد اکبرآقااست،امروز، با لطف خدا، قرار است این اتفاق بیفتد.
پیام تولد
اکبر عزیز،
شما به دلایلی که خودتان خوب میدانید جهت را سالها گم‌کرده بودید.برای یافتن همه این‌ها راه بسیار مهم در پیش دارید. فکر کنید و در انجام آن کوشش نمایید. ما در عالم هست و نیست همه مطالب را به جهت هست می‌دانیم و شما دردادن بهای آن‌ها دقت کافی داشته باشید.

این رویداد تصادفی نیست؛ خداوند خواسته که اولین روز از مسیر تازه‌ شما، با این یادآوری زیبا آغاز شود،آرزو می‌کنم این تولد، آغازِ آرامش، رشد و روشنایی در زندگی اکبر آقا و همه‌ی اعضای این جمع باشد.

در ادامه جشن تولد مسافراکبردر شعبه برگزار شد.

اعلام سفر مسافر:

آخرین آنتی‌ایکس:شیشه و تریاک روش درمان dst داروی درمان شربت  ot  مدت سفر ۱۰ ماه و ۲۱ روز راهنمای سفر اول راهنما مسافر محمود، رهایی ۳ سال و ۲ماه و ۲۵ روز 

خواسته مسافر:

آرزوی جهانی شدن کنگره ۶۰ برای بیماران و مصرف کنندگان را دارم .

سخنان مسافر:

سلام دوستان اکبر هستم یک مسافر،واقعاً شور و هیجان عجیبی را اینجا احساس می‌کنم؛ نه فقط به خاطر افتتاح این شعبه، بلکه به خاطر دعوت و محبت صمیمانه دوستان. هر دو برای من ارزشمند بود.

پیامی که استاد محترم برایمان خواندند، برایم بسیار جالب و تأثیرگذار بود؛ انگار دقیقاً خود من و اتفاقاتی که در زندگی‌ام افتاده بود را هدف قرار داده بودند.

من بعد از سال‌ها گم‌گشتگی، اینجا احساس پیدا شدن کردم. شاید بتوانم بگویم بعد از چهل یا چهل‌ویک سال، چنین شور و هیجانی را که در این مدت و به‌خصوص امروز در اینجا دیدم، فقط یک‌بار در جوانی تجربه کرده بودم و از آن به بعد همیشه دنبالش می‌گشتم. از همان روز اولی که وارد شدم، شوق و انگیزه‌ای را دیدم که انگار سال‌ها از دست داده بودم و دوباره آن را پیدا کردم.

واقعاً حضور آقا مرتضی و سایر دوستان باعث می‌شد آدم احساس کند اینجا می‌شود ماند و رشد کرد. جمع شدن بچه‌ها کنار هم، انرژی‌ای که منتقل می‌شد، و همدلی و هم‌خواهی‌ای که اینجا دیدم، چیزی بود که شاید آخرین بار چهل سال پیش تجربه کرده بودم.

از همه دوستان، خدمتگزاران و عزیزانی که در این جشن شرکت کردند صمیمانه تشکر می‌کنم. از آقای علیرضایی که تشریف آوردند سپاسگزارم و به ایشان خوش‌آمد می‌گویم.

راستش را بخواهم بگویم ، امروز صبح هنوز گیج و به‌هم‌ریخته بودم؛ انگار وارد دنیایی شده بودم که درکش برایم سخت بود، چون چیزهای زیادی دیده بودم که با باورهای قبلی‌ام جور درنمی‌آمد. اما وقتی اینجا را دیدم، این خدمت‌های صادقانه، این تلاش‌های بی‌منت و بدون توقع را دیدم، واقعاً شگفت‌زده شدم.

آنچه اینجا اتفاق می‌افتد، به‌جز یاری خداوند، حرکت کنگره و عشق و محبتی که در آن جریان دارد، چیز دیگری نمی‌تواند باشد.

مدتی بود که گم شده بودم و در بی‌قراری‌ها زندگی می‌کردم. حتی گاهی با خودم می‌گفتم چرا من که مصرف‌کننده بودم، چرا از آنجا آمدم اینجا و اینجا چه کار می‌کنم؟ شاید یک منیت هم در وجودم بود. اما حالا وقتی نگاه می‌کنم، واقعاً خدا را شکر می‌کنم که با کنگره، با آقای مهندس و با اساتید محترم آشنا شدم و توانستم چیزهای زیادی یاد بگیرم.

خیلی خوشحالم که دوستان خوبی مثل شما دارم و به چنین مکان ارزشمند و مقدسی آمده‌ام و این آموزش‌ها را تجربه می‌کنم. تازه فهمیده‌ام که هنوز خیلی چیزها را نمی‌دانم و در ابتدای راه هستم.

از همه دوستان بابت این موضوع صمیمانه تشکر می‌کنم.

وقتی به گذشته‌ام فکر می‌کنم، می‌بینم چقدر خطا داشته‌ام و چقدر خانواده‌ام را اذیت کرده‌ام. از همسفر عزیزم که با صبر و تحمل کنارم ماند و سختی‌ها را تحمل کرد، واقعاً باید تشکر کنم. اگر صبوری ایشان نبود، من امروز اینجا نبودم.

همچنین از عروسم که ایشان هم از طریق همین فضا با کنگره آشنا شدند و قدم به این مسیر گذاشتند، بسیار سپاسگزارم و امیدوارم موفق باشند.

از راهنمای همسفرم ، خانم سوسن، هم صمیمانه تشکر می‌کنم. محبت، همدلی و دست دوستی‌ای که در اینجا دیدم، برای من بسیار ارزشمند بود؛ چیزی که شاید قبلاً بلد نبودم با دیگران تجربه‌اش کنم.

در پایان، از همه دوستان و همراهان با تمام وجود تشکر می‌کنم و برای همه سلامتی و موفقیت آرزو دارم.


سخنان راهنمای همسفر:

سلام دوستان، سوسن هستم، راهنمای یک همسفر.

از همه عزیزان بابت این تولد زیبا و همچنین راه‌اندازی این شعبه صمیمانه تشکر می‌کنم. برای این شعبه واقعاً زحمت‌های زیادی کشیده شده و دوستان نگذاشتند مشعل شعبه صفادشت خاموش شود؛ بلکه کاری کردند که این مشعل روشن‌تر و پرفروغ‌تر از قبل بتابد.

ان‌شاءالله در این شعبه شاهد رهایی‌های بسیاری باشیم و تولدهای پرشماری را در کنار هم جشن بگیریم.

 این تولد را به مسافر اکبر و همچنین به ایجنت محترم تبریک عرض می‌کنم.

به خانم‌ها مهری و خانم فائزه تبریک می‌گویم و همین‌طور خدمت همه همسفران و مسافران شعبه صفادشت تبریک عرض می‌کنم؛ چرا که برای برگزاری هر رهایی و هر تولد، زحمت‌های زیادی کشیده می‌شود.

خانم مهری حدود چند سال پیش در شعبه وحید حضور داشتند که آن زمان سفر ناموفقی داشتند. سال گذشته وارد شعبه صفادشت شدند و از همان ابتدا، دقیقاً مصداق دستور جلسه وادی یازدهم عمل کردند و حرکت خود را به‌درستی آغاز کردند.

با وجود مشکلاتی که داشتند، سی‌دی‌ها را به‌طور کامل نوشتند و حتی دوباره آن‌ها را بازنویسی کردند.

ایشان از خدمتگزاران فعال شعبه هستند؛ دبیر لژیون می‌باشند و در پارک نیز خدمت می‌کنند و مسئولیت آماده‌سازی چای را بر عهده دارند. ما اعضای لژیون از آموزش‌ها و تجربیات ایشان استفاده می‌کنیم و یاد می‌گیریم.

خانم مهری می گفت خیلی‌از اطرافیان به من می‌گفتند «برو، نمان»، اما من آدم رفتن نبودم. سؤال اینجاست که چه می‌شود یک همسفر همه سختی‌ها را پشت سر می‌گذارد و به چنین حال خوبی می‌رسد؟

این همان عشقی است که کنگره به انسان می‌دهد.

من با اطمینان می‌گویم که خانم مهری در آینده لژیون بزرگی خواهند داشت، شال راهنمایی را دریافت می‌کنند و در کنگره می‌مانند و با عشق خدمت خواهند کرد.

سخنان همسفر:

سلام دوستان، مهری هستم، یک همسفر.

رنج‌های زیادی کشیده‌ام؛ دردهایی را پشت سر گذاشته‌ام که گفتنش آسان نیست. سال‌های طولانی، حدود بیست سال، در تاریکی ایستادم؛ مثل یک سنگ، محکم ماندم تا نگذارم خانواده‌ام و به‌خصوص فرزندانم بیشتر آسیب ببینند. هر وقت فشارها به سمت بچه‌ها می‌آمد، من جلویش می‌ایستادم و سعی می‌کردم سپر باشم.

یک روز که چند ساعتی خانه نبودم، وقتی برگشتم دیدم پسرم خیلی ناراحت است. گفت: «مامان، فقط چند ساعت نبودی، ولی انگار همه‌چیز به‌هم ریخت.» آنجا بود که فهمیدم چه طوفانی را سال‌ها به تنهایی مهار کرده‌ام.

ما روزهای خیلی خوبی داشتیم؛ از نظر مالی و زندگی، اما کم‌کم به جایی رسیدیم که حتی در خانه خودمان هم احساس امنیت نداشتیم. خیلی‌ها به من می‌گفتند جدا شوم، می‌گفتند این زندگی تو را از پا درمی‌آورد. اما هرچه با خودم فکر کردم، دیدم من آدم رفتن نیستم.

به مسافرم گفتم: من روزی که به تو «بله» گفتم، دلم را به تو دادم. بدون دل کجا می‌توانم بروم؟

شب‌های زیادی بیدار ماندم؛ از نگرانی، از ترس، از دل‌مشغولی برای خودم و بچه‌ها. گاهی آن‌قدر فشارها زیاد می‌شد که فقط به خدا پناه می‌بردم. قرآن می‌خواندم و می‌گفتم: «خدایا، به من توان بده تا این کشتی شکسته را به ساحل برسانم.»

و امروز، فقط شکر می‌کنم…

وقتی گفتند تولد دارم، جز شکر چیزی به زبانم نمی‌آمد. انگار از یک تونل تاریک، از یک جاده سیاه عبور کرده بودم تا بتوانم شیرینی این لحظه را حس کنم.

از ایجنت محترم خانم ژیلا، صمیمانه تشکر می‌کنم که با آغوش باز من را پذیرفتند.

از خانم ژیلا، راهنمای تازه‌واردین، سپاسگزارم که کمک کردند زخم‌های کهنه آرام‌آرام التیام پیدا کند.

و از خانم سوسن عزیزم، که با عشق، نگاه مهربان و خلوصی که در قلبشان بود، ذره‌ذره من را دوباره با زندگی آشنا کردند. منی که با زندگی قهر بودم، امروز آشتی کرده‌ام؛ با خنده قهر بودم، امروز دوباره می‌خندم.

منی که زمانی پر از خشم و ناامیدی بودم، امروز پر از محبت و نگرانی از جنس عشق شده‌ام. حالا اگر همسرم دیر کند، بی‌قرار می‌شوم و خدا را شکر می‌کنم که دوباره گرما به زندگی‌مان برگشته است.

این گرما را برای همه آرزو می‌کنم؛

آرزو می‌کنم این سالن هر روز پر از همسفران و مسافران باشد و خانواده‌ها روزبه‌روز شادتر شوند.


سخنان همسفر:

سلام دوستان فائزه هستم یک همسفر از خانم ژیلای عزیز تشکر می‌کنم که به من فرصت آموختن دادند،از جناب مهندس  وخانواده محترمشان و همچنین از خانم سوسن عزیز تشکر میکنم به استاد عزیز خدا قوت عرض می کنم .

تایپ ، ویراستاری و ارسال: مسافرحسن خدمتگزار سایت
عکس: مرزبان خبری مسافر بهمن
مسافران نمایندگی صفادشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .