در ابتدا از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم و در ادامه از راهنمایم مسافر علی که در این ۱۰ ماه خیلی برای من زحمت کشید سپاسگزارم و بهترینهای خداوند را برای ایشان آرزو میکنم. باحال خراب و ناامیدی تمام، قلبی پراز خشم، نفرت، کینه در کوله بارم داشتم و با خودم به اینطرف و آنطرف حمل میکردم و راهی جز مصرف مواد نمیشناختم و از همهکس و همهچیز گریزان بودم؛ فقط با مواد رابطه نسبتاً خوبی داشتم.
در سال ۱۴۰۰ وارد کنگره شدم؛ اما قبل از اینکه وارد کنگره و پروتکل درمان شوم، یکروز که موادم را مصرف کرده بودم و حال خوبی داشتم، از همان جا بود که به خودم آمدم و تفکر کردم که دیگر بس است و از حالا به بعد دیگر باید راهم را از مواد جدا کنم و مدام دنبال راهی بودم که از این بند رها شوم؛ ولی راهش را بلد نبودم و همیشه با شکست مواجه میشدم و اعتقادی هم نداشتم که به خداوند بزرگ پناه ببرم.
با خودم همیشه میگفتم: دود اول مساوی با خشت آخر است؛ ولی ته دلم کور سوی امیدی داشتم و زمانی که از همهجا ناامید بودم زیرلب خدای خودم را صدا کردم و از او عاجزانه درخواست کمک کردم تا نیرویی در این راه به زانوانم برای حرکت بدهد، توانایی که بتوانم از شر مواد خلاص شوم؛ ولی از آنطرف کسی به من میگفت: برو مواد مصرف کن تو که مال این حرفها نیستی و مسیر زندگیام را عوض میکرد.
این بار جلوی آن نیرو ایستادم و گفتم یا خوب میشوم یا میمیرم و مدام کلنجار میرفتم تا اینکه با کنگره۶۰ آشنا شدم و توانستم رهاییم را از دستان آقای مهندس دریافت کنم؛ اما کمکم با آموزشهایی که از طریق راهنمایان گرفتم، متوجه شدم کسی که من را وارد کنگره۶۰ کرد تقدیر، سرنوشت یا قسمت نبود و این خود خداوند بود که ناله و سختیهایی را که تحمل کردم دید، شنید و گذاشت تا زمان لازم برسد؛ دستم را گرفت و وارد کنگره۶۰ اردستان شدم تا آموزش بگیرم و در کنار آموزش گرفتن بتوانم اعتیادم را کنار بگذارم.
نگارش: مسافر جواد (لژیون پنجم)
ویراستار: مسافر رسول (لژیون دوم)
ارسال: راهنما مسافر محمدرضا نگهبان سایت
مسافران نمایندگی اردستان
- تعداد بازدید از این مطلب :
60