جلسه سوم از دوره دوم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰، نمایندگی ماهشهر به استادی مسافر سهراب، نگهبانی مسافر فضیل و دبیری مسافر مصطفی با دستور جلسه 《 چگونه در کنگره ۶۰ قدردانی کنیم》در روز پنجشنبه ۲۷ آذرماه راس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:
سلام دوستان، سهراب هستم، یک مسافر.
قبل از اینکه در مورد دستور جلسه این هفته صحبت کنم میخواهم چند نکته را در مورد هفته بنیان و شکلگیری شعبه ماهشهر نیز بیان کنم، افراد زیادی زحمت کشیدند، به تهران رفتوآمد داشتتد، تا ماهشهر هم شعبه داشته باشد و امروز شما در این مکان زیبا و آرام باشید. نه برای اینکه اسم خودشان باشد، بلکه برای اینکه میدانیم ماهشهر ظرفیت بالایی دارد و مثل دیگر جاها مصرفکنندههایی دارد.
افرادی که در کنگره به درمان رسیدند میتوانستند در خانه بنشینند و بگویند ما که کار خود را کردیم و در شعبه خود خدمت میکنیم.
وقتی در شعبه صدای بچهها را میشنوید، رنگ و روی صورتشان را میبینید، شوخی همسفر با مسافرش را مشاهده میکنید، میفهمید که این چیزی جز معجزه نیست.
من امروز با مادرم هماهنگ کرده بودم که قرار است به ماهشهر بروم. سر سفره نشسته بودیم و غذا میخوردیم. شاید برای من این بزرگترین لذت دنیا بود؛ لذتی که با هیچ پولی خریدنی نیست: اینکه آدم بتواند بدون هیچ دردسری کنار خانوادهاش بنشیند و غذا بخورد. یه زمانی برایم آرزو بود با آرامش در کنار خانوادهبنشینم. خداروشکر، همه اینها گفته میشود تا برسیم به دستور جلسه: "ما چگونه قدردانی میکنیم؟"
برای من، هر موقع که بیدار میشوم، میگویم: خداروشکر! هورمونی داخل بدنم ترشح شد، بیدار شدم، خداروشکر! خوابم رفت، خداروشکر! میتوانم بخندم، خداروشکر! یک آهنگ گوش میدهم، دلم شاد میشود، خداروشکر! یک تصویر را که میبینم، حالم خوب میشود. اینها به خاطر فیزیولوژی سالم آدم است. وقتی این اتفاق میافتد، قدردانی باید پشتش باشد. من نگاه میکنم، همین رنگ روی صورتم عوض شده است؛ چند نفر تلاش میکردند، چقدر آدم شانه به شانه یک نفر کار میکردند تا یک سهراب درمان شود و برود؟ من در ابتدای سفرم آقای مهندس را نمیشناسم. آنجا چقدر ایشان تلاش میکنند تا من اینجا درمان شوم؟ اینها قدردانی دارد.
شما اگر هزار سال بگذرد و وارد حلقه دیگری شوید، به یادتان میآید که یک بدهکاری دارید. این بدهکاری باید جبران شود. قدرداتی به سه طریق انجام میشود؛ اگر راهنما یک لیوان آب به دستم میدهد تا بخورم و نفسم تازه شود، از حرکت راهنمایی که میتوانست این لیوان آب را ندهد، میتوانست به دیگری بدهد، میتوانست این رهایی را به من ندهد، این کار را در حق من نکند. پس من میتوانم از طریق قلبم قدردان باشم. یکی هم از طریق زبان، اما نباید جایگاهشان را گم کنم؛ یعنی فقط با زبان تشکر نکنم و فقط بگویم زبانم قاصر است، نمیدانم چطور از شما قدردانی کنم، باید در عمل نیز این را نشان دهم.
یکی از راههای قدردانی، از طریق حس است. برای من امروز، هر روز معنای خاصی دارد. وقتی به مادرتان میگویید: "چقدر امروز غذات خوشمزه بود شب غذایی خوشمزهتر درست میکند، میگویی: "ممنونم که این کار را انجام میدهید." یا مثلاً به همسفرت میگویید: "چه غذای خوشمزهای درست کردی!" با این حرفها بخشی از مشکلاتت در خانه حل میشود.
یکی دیگر، سنت پاکت دادن در کنگره است. هر کسی با هر مقدار که میتواند، همان را میدهد. یک جنگی را با خودش شروع میکند که چقدر از آنچه دارد میبخشد. آیا میتوانم ارزش چیزی که به دست آوردهام را پرداخت کنم؟
بزرگترین قدردانی که یک سفر اولی میتواند بکند، این است که پیمانی را که در آن دفترچه کوچک نوشته شده نشکند، دستورات راهنما را اجرا کند، به حرف راهنمایش ایمان داشته باشد و خودش را به رهایی برساند.
من به کنگره آمدم و اصلاً انتظار نداشتم راهنمایم از من بپرسد: "حالت چطور است؟ وقتی دیدم راهنمایم این سؤال را میپرسد، میگفتم: "خداوندا، من به چی فکر میکردم؟ این نگران من است." همین محبت بین من و راهنمایم را زیاد میکرد. راهنما نگران من بود که آیا من شغل پیدا کردهام یا نه؟ غیرممکن است که راهنما به رهجو نگوید: "باید از لحاظ مالی پیشرفت کنید." غیرممکن است که من به رهجویم، از روز اول که آمده، نگویم وقتی درمان میشوید باید بتوانید از لحاظ مالی به کسی نیاز نداشته باشید و باید قوی شوید. و این همه، از یک جا نشأت میگیرد؛ منشأ آن آقای مهندس است.
حالا من نمیدانم اگر هنوز در پارک بودیم، الان در این روز بارانی چه کسی به جلسه میرفت؟ چه تعداد از این آدمها میآمدند زیر چادر (الاچیق) بنشینند؟ آن هم در ماهشهر؛ ماهشهری که حتماً حالا باید سقف داشته باشد تا مردم بیایند و بنشینند. این همه، به خاطر این است که یک نفر از یک لذتی زده و چیزی خیلی بهتر از لذت نصیبش شده است، فقط هم مختص یک نفر نیست. اگر آقای محسن توانستند، قطعاً شاگردهایش هم میتوانند. اگر شاگردهایش توانستهاند، قطعاً شاگردهای شاگردهایش هم میتوانند. هر کسی که بتواند این مسیر را ادامه دهد، همان چیزهایی که خود آقای محسن در زندگی نصیبش شده است، نصیب او هم میشود. من چیزی را که دارم میبینم، میگویم؛ هیچ تبلیغی هم نیست. هر کسی که شال به گردنش هست، میداند راهنمایش چه خدمتی به او کرده است. خودش خدمتگزار باشد، ببیند چه چیزهایی نصیبش میشود و چقدر میتواند در زندگی خودش پیشرفت کند.
من در سال ۹۶ با بدهی کلانی وارد کنگره شدم و فقط کرایه تاکسی را میتوانستم پرداخت کنم،
یک بار از راهنمایم پرسیدم که چکار کنم و ایشان گفتند که من با حداقل امکانت کارم را شروع کردم و امروزه وضعیت مالی من بسیار خوب شده است من حرف راهنما را اجرا کردم، با یک قلممو و سه قوطی رنگ که اصلاً نمیدانستم کجا باید استفاده شوند، کارم را شروع کردم. الان صد برابر آن برگشته است.
اینها در ذهنم باشد و فراموش نکنم که حال خوب هیچ وقت خود به خود به دست نمیآید. حال خوب باعث و بانی دارد. اگر من الان حالم خوب است، نتیجه تلاشهایی است که شده و این را قدر بدانم تا هستی به من ببخشاید. ممنون که به صحبتهایم گوش دادید.
گروه سایت نمایندگی ماهشهر
تایپ:مسافر محمود، مسافر مصطفی، مسافر عارف و مسافر علی، لژیون یکم
ویرایش و ارسال مطلب: مسافر فضیل
- تعداد بازدید از این مطلب :
156