سومین جلسه از دوره هفـــتادم سری کارگاههای آموزشی و خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی ابنسینا با استادی مرزبان محترم مسافر حسین به نگهبانی مسافر فرهاد و دبیری مسافر محمد با دستورجلسه (در کنگره 60 چگونه قدر دانی میکنیم) دوشنبه 24 آذر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حسین هستم یک مسافر. خدا را صد هزارمرتبه شکر میکنم، امروز سعادت نصیب من شد، که در این جایگاه قرار بگیرم و خدمت بکنم. بسیار ممنون و متشکرم از نگهبان، دبیر و خزانه دار لژیون «سردار» که مرا لایق این دانستند که امروز، روز خدمت عزیزان لژیون «سردار» است، اینجا بنشینم و از شماها آموزش بگیرم. یک تشکر ویژه میکنم از گروه «مرزبانی» که واقعاً در این ۱۴ ماه گذشته، با بالا و پایینهای من همراه آمدند و کمکم کردند تا بتوانیم این امر مهم را به سرانجام برسانیم.خب، دستور جلسه این هفته، در کنگره «چگونه قدردانی کنیم؟» است. من میخواهم این را بگویم که اول باید یک حساب و کتابی با خودمان بکنیم. بنشینیم و نگاهی به گذشته مان بیندازیم. گذشتۀ خودمان را فراموش نکنیم. از کجا به کجا رسیدیم؟ من از خودم میگویم. منه حسین ،آرزوی یک شب خواب راحت را داشتیم. آرزوی یک شب استراحت را داشتم. شبی سه یا چهارعدد قرص کلونازپام نمیخوردم تا صبح سقف را نگاه میکردم. دکترهای مختلف، روانپزشک... نمیدانم، مشاور... قرصها را کم و زیاد میکردم، ولی به غیرقرص کلونازپام ، هر چیز دیگری که میخوردم، رو من اثری نمیزاشت، سه یا چهارعدد از آن را روی دندانم میگذاشتم تا همانجا چشمانم به خواب میرفت .اگر این کار را نمیکردم، تا خود صبح نگاه میکردم و پلکهایم بسته نمیشد. مشروب خوردنم قطع نمیشد؛ صبح تا شب، شب تا صبح.
دستهایم شروع کرده بود به لرزیدن. یعنی صبح وقتی از خواب بیدار میشدم، این بدن شروع میکرد به لرزیدن. چرا؟ چون نیاز داشت به آن الکل. حتماً میدانید، همیشه صحبت شده ، راهنما های محترم میگویند همیشه ،یکی از بدترین اعتیادها، اعتیاد به الکل است. شاید به زبان خیلی راحت بیاید. هیچ جا نتوانست مرا درست کند. هیچ جا، هیچ جا، پدر و مادرم که سواد این را نداشتند. جامعۀ ما هم جایی نبود که در مورد این موضوع اصلاً با من صحبت کند. الان چه اتفاقی افتاده؟ الان چه شده؟ من عکسهای پنج سال پیشم را نشانتان میدهم ،واقعاً شفا گرفتم، من خودم را میگویم: یک آدم ۱۳۰ کیلویی که نمیتوانست نفس بکشد، نمیتوانست راه برود، بخاطر مصرف مشروب و قرص، تخریب خیلی زیاد ،یعنی من، شبها وقتی میخوابیدم، صبح بیدار میشدم انگار یک کامیون آجر خالی کرده بودم. اصلاً خستگی و کوفتگی همیشه در تن من بود. خب، کنگره چه کرد؟ برای من آسایش، آرامش، حال خوب... ،الان ساعت ۱۰ الی ۱۰ و نیم من خوابم. راحت. صبح ساعت ۶ صبح با انرژی کامل بیدار میشوم. چیزی را که میخواستم پیدا کنم، با چه قیمتی میخواستم این را به دست بیاورم؟ حالا همه مابرگردیم به خودمان.
ببینیم در خودمان چه اتفاقی دارد میافتد؟ حتی در سفر اول، حتی در آن یک هفته دو هفته اول، حتی همان موقعی که نظم موادتان با راهنماییِ راهنمای عزیز برمیگردد، وقتی برنامه تان را میدهند و نظم موادتان بازمیگردد، چه اتفاقی برایمان میافتد؟ خودمان را پیدا میکنیم. اعتماد به نفس پیدا میکنیم. خودمان را میشناسیم. میدانیم که ماها هنوز زندهایم. کنگره ما را به خودمان برگرداند. خب هر پایه و بنیانی که بخواهی راه اندازی بکنی، بحث مالیاش، بحث خیلی مهمی است. شما اگر از نظر مالی ضعیف باشی، نمیتوانی... ما الان اینجا نشستهایم. همۀ شما تشریف آوردهاید. برقها روشن، بخاریها گرم، امکانات، تجهیزات، همه چیز فراهم. خب، اصلاً تا حالا پیش خودتان فکر کردهاید اینها چطور فراهم شده؟ یک سری عکس به دست من رسیده. نگاه میکردم برای تأسیس اینجا؛ وقتی میلگردهای اینجا را بافته بودند... باورم نمیشد. این، همین جاست،همین شعبست. خب، زحمتها پشت این کشیده شده.،و کمک های مالی انجام شده ،ومن هم موظف هستم امروز در هر جایگاهی ک توان دارم خدمت مالی انجام بدهم چون ،یک سری آدمها در صف و نوبت هستند که به کنگره برسند،رهایی و حال خوش را تجربه کنند.ممنونم که توجه کردید،سفر اولی های عزیز را تشویق بفرمایید.

نظیم و تایپ: مسافر مهدی لژیون دوازدهم
عکس: مرزبان خبری
نگارنده: مسافر محمد لژیون دوازدهم
- تعداد بازدید از این مطلب :
35