هر انسانی روزی به جایی میرسد که راه پیشِرو برایش مثل قبل نیست. عقلِ حسابگر جواب نمیدهد، دل پر از سؤال میشود و چیزهایی که قبلاً ساده بودند پیچیده به نظر میرسند.در این مرحله خیلیها احساس میکنند دنیا ناگهان بیمعنا شده است. گاهی آرامششان دود میشود، گاهی احساس میکنند هر حرفی را اشتباه میشنوند یا هر لطفی را تهدید میپندارند، این همان حالتی است که در مسیر ایمان و دانایی به آن “سفر دوم” میگویند؛ سفری از فهمِ سطحی به تجربه عمیق.
در این مسیر ذهن ممکن است تسخیر شود؛ یعنی افکار آرامآرام از زیر کنترل بیرون روند و نگاهِ انسان دچار وارونگی شود؛ ولی در عمق این طوفان، حقیقتی پنهان است آن هم این است که رشد همیشه با آشفتگی شروع میشود، درست مثل دانهای که برای سبز شدن باید خاک را بشکافد و تاریکی را تجربه کند. اگر بدانیم هر انسانی خاک و فصلِ خودش را دارد، آنوقت دل آرام میگیرد. هیچ دانهای زودتر از وقت خودش شکوفه نمیدهد و هیچ مسیر روحی بدون این دردِ شیرینِ تغییر شکل ممکن نیست.
دکتر امین دژاکام داستان دو موسیقیدان را یاد میکند تا نشان دهد چطور سنجیدنِ خود با دیگری میتواند ریشهی ایمان را بخشکاند. سالیری با تلاش، دعا و پرهیز آرزو داشت صدای خودش برترین باشد؛ اما وقتی نبوغ پاکِ موتزارت را دید، دلش لرزید. به جای الهام گرفتن، غمگین شد و به جای وفاداری به مسیر خودش، به مقایسه و نارضایتی پناه برد. در همین لحظه بود که روشناییِ قلبش خاموش شد. او در ظاهر مذهبی بود ولی درونش پر از «چرا من نه؟» شد. این پرسش اگر از دلِ عشق بیاید، سازنده است؛ ولی اگر از دلِ حسادت و بیعدالتی بجوشد، تبدیل به سمی میشود که خرد را میکشد.
سالیری آنقدر درگیر این زهر شد که آرامش از وجودش رفت، گُل ایمانش پژمرده شد و در پایان عمر دلتنگِ نوری بود که خودش خاموش کرده بود. این قصه درسِ بزرگی دارد اینکه هیچ دو روحی مثل هم نیستند. بعضی مأمورِ زود شکوفا شدنند، مثل گلهای بهاری و بعضی دیگر مأمورِ دیر بالیدنند، مثل درختان تنومندِ پاییز. سنجیدنِ شکوفهها باهم فقط باعث رنجِ بیدلیل میشود. در اردیبهشت به زمین نگاه کن که باغبان دانه گوجه را میکارد و در شهریور میوهاش را میچیند. عمرش کوتاه، پرثمر و گرم است؛ اما در همان زمان، نهالِ سیب تازه جوانه زده است و باید سالها صبر کند تا شاخههایش محکم شوند و سپس میوه پاییزی خودش را بدهد.
اگر به گوجه بگوییم چرا زود سیب نمیشود و به سیب بگوییم چرا مثل گوجه ماه به ماه بار نمیدهد، هردو پژمرده میشوند؛ چون هر گیاه آب، نور، خاک و مراقبت مخصوص خودش را دارد. گوجه، آفتابِ زیاد میخواهد و سیب، هوای خنک و شبهای طولانی. یکی با حرارت زنده است، دیگری با آرامش مثل انسانها، یکی با عشق زنده میشود و دیگری با دانایی، یکی در سکوت رشد میکند و دیگری در جنبوجوش. مقایسه انسانها دقیقاً مثل مقایسه این دو میوه است. نتیجه فقط پژمردگی است. اگر اجازه دهیم هرکسی در فصل خودش گل بدهد، دنیا پر از رنگهای مختلف میشود؛ ولی اگر همه را به یک شکل بخواهیم، باغمان خاکستری میشود.
نفسِ امّاره همیشه در گوش انسان نجوا میکند: «زندگی تو کمتر است، چرا فلانی بیشتر دارد؟ چرا راهِ او راحتتر است؟» همین حرفها، مثل رود کوچکیاند که آرامآرام خاکِ عقل را میشویند. انسان کمکم از خود و از خدا گله میکند و خرد جای خودش را به شکایت میدهد. در این وضع انسان از راهِ رشد حقیقی بازمیماند، حتی دانش و عبادتش میشود ابزارِ اثباتکردن خود به دیگران و این همان لحظهای است که نور درون کم میشود، تمرکز از بین میرود و دانایی جایش را به خستگی میدهد.
خداوند در کتابش فرموده است: «لیس للانسان الا ما سعی» یعنی انسان جز آنچه تلاش کرده، بهرهای ندارد. این جمله ساده است ولی کلیدِ آزادی درون است هر انسان نتیجه کار خودش را میبیند، نه آنچه دیگری دارد. اگر باغبانِ دلِ خود باشیم و خاکش را با مراقبت نرم کنیم، دانایی مثل دانهای زنده شروع به جوانهزدن میکند؛ اما اگر مدام چشم به باغ مردم بدوزیم، آبِ زمین خودمان خشک میشود، مثل کسی که وقتِ آبدادن به گلِ خودش ندارد؛ چون تمام روز دنبال مقایسه گلهای دیگر است و شب که برمیگردد، گلِ خودش از تشنگی خم شده است.
وقتی انسان این قانون را درک کند، چشمانش برکت را در جاهای تازه میبیند. دیگر موفقیتِ دیگران تهدید نیست؛ بلکه الهام است.دل از حسادت خالی میشود و تبدیل به باغی میگردد که هر گلِ تازهای را خوشآمد میگوید. در آن لحظه انسان در مسیر خودش بینیاز از مقایسه و پر از آرامش و ایمان شکوفه میشود. رهایی، یعنی پذیرفتنِ تفاوت و درک کردن اینکه خداوند هر دانهای را برای خاک خودش آفریده است؛ یکی برای خاک گرم جنوب، یکی برای هوای سردِ شمال و هرکدام اگر در جای درست باشند، زیباترین میوهها را میدهند.
جمعبندی
زندگی مسابقه نیست؛ بلکه باغ است. هر ریشه زمان و نیاز خودش را دارد. وقتی به جای سنجیدن، به مراقبت و عشق بپردازیم مسیر دانایی روشن میشود. انسانی که دلش را با قدردانی زنده نگه دارد، دیگر به پژمردگی نمیرسد؛ چون نورش از درون میجوشد، نه از تأییدِ دیگران.
نویسنده: همسفر ناهید رهجوی راهنما همسفر منیر (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر منیر (لژیون پنجم)
ویرایش و ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر محدثه
همسفران شعبه شمس
- تعداد بازدید از این مطلب :
91