English Version
This Site Is Available In English

از تاریکی و ظلمت تا رسیدن به کنگره

از تاریکی و ظلمت تا رسیدن به کنگره

سلام دوستان، مجتبی هستم؛ یک مسافر.

دلنوشته‌ای از اعماق وجود یک مسافر با سه ماه سفر.من تجربه‌های زیادی از ترک مواد مخدر دارم و هر بار که اقدام به این کار کردم، فقط نوع مواد بعد از مدتی عوض می‌شد و در اصل صورت مسئله حل نمی‌شد. هر بار با فکر دوستان، بعد از ترک، مصرف مواد دیگری شروع می‌شد با درصد مصرف بیشتر.

زمان گذشت تا اینکه تابستان ۱۴۰۳ برادرم را، که مصرف همه‌چیز را در حد زیاد داشت، در باغ پدرم دیدم. از اینکه دیگر پایپ یا پیکنیک دستش نبود متعجب شدم؛ در حالی که پدرم همان‌جا مصرف می‌کرد، اما او آن‌طرف اتاق نشسته بود و مشغول گوشی‌اش بود. خیلی کنجکاو شدم که ببینم چه شده که شیره و تریاک را کنار گذاشته. از همسرش پرسیدم، گفت: «کنگره ۶۰».

این دومین بار بود که اسم کنگره ۶۰ را می‌شنیدم. فکر کنم یک بار هم تابلو کنگره را در جاده گرگان به ساری دیده بودم. کنجکاوتر شدم و بیشتر پرسیدم. جواب‌های مبهمی می‌داد: شربت، کلاس و... من تجربه NA داشتم و فکر می‌کردم این هم مانند همان است. اما همسرش گفت: «دیگر رها شده». باورم نمی‌شد. به او گفتم ما معتادها باید بمیریم تا رها شویم. گفت: «بهت پیشنهاد می‌کنم دو ماه برو، اگر بد بود دیگر نرو».

چند روزی به نمایندگی فردوسی رفتم. هر بار آقای اختراعی می‌گفت سه‌شنبه بیا، یکشنبه بیا... تا اینکه رسیدیم به تعطیلات تابستانی کنگره و گفت: «دو هفته دیگر بیا». با خودم گفتم این چه کاری است؟ می‌روم می‌پرسم چه کرده، من هم همان را انجام می‌دهم.

برادرم داروی ot داشت و من هم ot گرفتم و پرسیدم چطور باید شروع کنم. گفت باید سر وعده باشی. من جدی نگرفتم، تریاک و شیره را کنار گذاشتم و با روزی ده سی‌سی شروع کردم. هر هفته که می‌گذشت کمتر نشئه می‌شدم و سی‌سی اضافه می‌کردم تا رسید به روزی ۳۰ سی‌سی.

یکی از دوستان گفت: «مجتبی، هر روز چند دود شیشه بزن، اپیوم کنار می‌رود، بعد هم سه روز بخواب، تمام می‌شود». من هم شیشه را شروع کردم و کم‌کم اپیوم کم شد و شیشه زیاد. سه چهار شب نمی‌خوابیدم. وای خدا، منو ببخش! همه را عذاب دادم، به همه تهمت زدم، روزی صد بار دوربین‌های مغازه و باغ را چک می‌کردم. به چه روزی افتاده بودم... حرف‌هایی زدم که هنوز نتوانسته‌ام هضم کنم. ان‌شاءالله روزی بتوانم با خلوص نیت از آنها عذرخواهی کنم و جبران کنم.

این شد که به درِ کنگره چسبیدم و تا وارد نشدم ول نکردم. بالاخره اواخر مرداد وارد شدم و جرقه‌های نور را دیدم. وارد کنگره که شدم چیزهایی می‌دیدم که قابل درک نبود. مگر می‌شود این همه محبت، عشق و تواضع؟ مگر می‌شود این همه خدمت رایگان؟ مگر می‌شود راهنما بدون هیچ چشم‌داشتی غمخوار و راهنمایت باشد؟

بعد از مدتی دیدم بله، می‌شود. چون این مکان مقدس است. چون بنیان‌گذارش انسانی واقعی بوده؛ انسانی که عمق تاریکی را تجربه کرده و خودش را به روشنایی رسانده و با عشق و تلاش اجازه نداد راهی که پیدا کرده بود همان‌جا تمام شود. با ازخودگذشتگی و مشقت زیاد این عرصه را پابرجا کرده. و او کسی نیست جز جناب آقای حسین دژاکام و استاد امین.

خوب، به نظر شما چگونه می‌توانم از این انسان‌های بلندمرتبه قدردانی کنم؟ باید قدم به داخل این سیستم بگذاری تا بفهمی چه اتفاق‌هایی می‌افتد. باید ایمان قلبی داشته باشی به کنگره تا ببینی از چه انسان‌هایی چه انسان‌هایی می‌سازد.

گاهی با خودم می‌گویم خیلی خوب شد که آن همه تاریکی، ظلمت و بدبختی را تجربه کردم؛ چون اگر تجربه نمی‌کردم، کنگره را هم نمی‌شناختم. اینجا نه تنها درمان واقعی اعتیاد، بلکه درمان روان، خودشناسی و خداشناسی واقعی آموزش داده می‌شود.

تنها راه قدردانی از این سیستم و جناب مهندس دژاکام و دکتر امین این است که هر طور می‌توانیم کمک کنیم؛ چه از نظر مالی و چه از نظر خدمتگزاری. خدمت درکنگره حال و هوای دیگری دارد، قابل توصیف نیست و فقط باید تجربه‌اش کنی.

در پایان، امیدوارم تمام مصرف‌کنندگان این راه را برای رهایی انتخاب کنند؛ چون فقط کنگره ۶۰ توانست صفت معتاد بودن را از من بردارد.

سپاسگزارم که وقت گذاشتید و خواندید.

مرزبان خبری: مسافر حسین 

نگارش و ویرایش: مسافر حمید رضا لژیون چهارم

عکاس: مسافر رضا لژیون ششم

ارسال: مسافر مهدی لژیون یکم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .