دهمین جلسه از دوره سی و یکم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی لوئیپاستور با استادی مسافر میثم، نگهبانی مسافر مهدی و دبیری موقت مسافر رضا با دستور جلسه «هفته بنیان کنگره 60» چهارشنبه ۱9 آذر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷:۰۰ برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد
سلام دوستان، میثم هستم؛ یک مسافر.
تشکر میکنم از آقا میلاد، کمکراهنمای محترم، که دیشب من را در خواب دیده بودند؛ در حالی که همراه همسر و فرزندم به سمت پارک میرفتیم. به دوستان گفته بودند: «ببینید آقا میثم دارد میرود سمت پارک.» نمیدانم تعبیرش چیست، اما امروز که لژیون یک، لژیون خدمتگزار بود با من تماس گرفتند و گفتند: «امروز استاد جلسه باش.» و من هم قبول کردم.
از آقا مهدی، نگهبان محترم جلسه نیز تشکر میکنم که این جایگاه خدمتی را به من سپردند تا بیشتر یاد بگیرم.
من هم به نوبهٔ خودم هفتهٔ بنیان را خدمت آقای مهندس، خانوادهٔ محترمشان و یاران راستین ایشان؛ دیدهبانهای عزیز که بیستوهشت سال کنار آقای مهندس بودهاند و از همان روزهای سخت و دشوار همراه ایشان بودند، تبریک میگویم. همچنین به همهٔ خدمتگزاران کنگرهٔ ۶۰، چه آنهایی که امروز در شعبهٔ ما خدمت میکنند و چه کسانی که در گذشته با خدمت مالی، جسمی یا ذهنی کمک کردند تا ما امروز بتوانیم با آرامش روی این صندلیها بنشینیم، آموزش بگیریم و به رهایی برسیم، تبریک میگویم.
پیشاپیش تولد حضرت فاطمه (س) و روز زن را نیز به همهٔ مادران، همسفران و همسران تبریک عرض میکنم؛ همچنین به خانم آنی بزرگ. من ایشان را مانند مادر خودم، و حتی بیشتر، میدانم.
این هفته که هفتهٔ بنیان بود، با وجود کسالتی که داشتند در جشن شرکت کردند و صحبتهایی فرمودند. دوست داشتم این صحبتها را روز شنبه، زمانی که همسفران هم حضور دارند، بیان کنم که قسمت نشد. حالا میدانم این صحبتهای من در سایت منتشر میشود و شاید مسافران و همسفران بخوانند.
واقعیت این است که همراهی خانم آنی با مهندس در آن سالها، و ترک نکردن ایشان در سختترین لحظات، سهم بزرگی در شکلگیری کنگره داشته است؛ مانند یک بال برای پرواز. اگر ایشان نبودند یا وسط راه پا پس میکشیدند، شاید مهندس نمیتوانست کنگره را به این جایگاه برساند. امروز همهٔ ما در فضایی قرار گرفتهایم که با آرامش روی صندلیهایمان مینشینیم، آموزش میبینیم، سفر میکنیم و بدون هیاهو و نگرانی به پارک میرویم و ورزش میکنیم. تمام اینها حاصل زحمت قدیمیهاست و ما مدیون آنها هستیم.
خانم آنی فرمودند: «همسفران از مسافرشان جدا نشوند.» من خودم در همین شعبه دیدهام که بعضی همسفران نمیتوانستند مصرف مواد مسافرشان را تحمل کنند و خانواده را ترک میکردند؛ و این ضربهٔ بزرگی به مسافر و خانوادهٔ سختتشکیلشدهٔ او وارد میکرد.

خانم آنی تأکید کردند که همسفران صبوری به خرج دهند و همراه مسافرشان باشند.
هفتهٔ بنیان، هفتهٔ آغاز شکلگیری کنگرهٔ ۶۰ و روز رهایی جناب مهندس است؛ روزی که ما هر سال جشن میگیریم. آقای مهندس فرمودند: «این تولد من، تولد همهٔ شماست.» این سرآغاز روش DST و جهانبینی و تفکر نو است. بهفرمودهٔ ایشان، با این روش همهٔ ما دور هم جمع شدیم تا بزرگترین مشکل زندگیمان یعنی اعتیاد، و سپس درمان سیگار، تغذیه و اضافه وزن را حل کنیم.
دستور جلسهٔ «هفته بنیان» هر سال تکرار میشود و امروز ۲۸ سال از رهایی جناب مهندس میگذرد. این برای منِ میثم یادآوری مهمی است که روزی که وارد کنگره شدم کجا بودم و امروز، بعد از چند سال، به کجا رسیدهام. من نباید آن روزهای سخت را فراموش کنم؛ روزی که با حال خراب و چند گرم شیره از این پلهها پایین آمدم و آقا حمید، کمکراهنمای محترم که الان در کسالت هستند (انشاءالله زودتر حالشان خوب شود) مرا مشاوره دادند و سفرم را آغاز کردم. من نباید آن روزها را فراموش کنم و باید قدردان خداوند باشم که این مسیر برایم نمایان شد.
نمیدانم چه کار خوبی انجام داده بودم که در آن سالها مسیر کنگره برایم پیدا شد و توانستم به درمان برسم؛ با کمک خدمتگزاران آن زمان و کمکراهنمای محترم آقا مهران که اکنون پیش ما نیستند (انشاءالله هرجا هستند در صحت و سلامت باشند). خدمتگزارانی که امروز نیستند را هم نباید فراموش کنم.
یک خاطرهای هم بگویم و صحبتهایم را تمام کنم:
ده سال پیش، قبل از ورودم به کنگره، همسرم که اهل کرمان است با خانوادهاش برنامه گذاشته بودیم که به شمال برویم. آن زمان پسرم سه ساله بود و شوق زیادی داشت که دریا را ببیند. خانوادهٔ همسرم را هزار کیلومتر کشاندم تا تهران تا با هم راهی شمال شویم. من برای دو سه روز ده گرم شیره تهیه کرده بودم و تمام مسیر نگران بودم که مبادا گم شود.
وقتی به بابلسر رسیدیم و ویلای ساحلی گرفتیم، به جای لذت بردن از دریا، دنبال جای مناسبی برای جاسازی مواد بودم. در سرویس بهداشتی سیفونی دیدم که خراب بود و گفتم بهترین جا همینجاست. شیره را آنجا گذاشتم. شب رفتیم دریا و صبح که آمدم آن را بردارم، دیدم آب سیفون خشک شده و موادم حل شده است.
شاید باورتان نشود، همان لحظه عرق سردی روی پیشانیام نشست و خماری سنگینی گرفتم. با همان حال دستم را در سیفون فرو بردم و از آن آب آلوده میخوردم تا کمی بهتر شوم، اما نشد. فشار روحی سنگینی روی من بود. با یک ترفند، خانوادهای را که هزار کیلومتر راه آمده بودند جمع کردم و به بهانهٔ مریضی به تهران برگشتیم. وقتی رسیدم خانه، رفتم سراغ مواد دیگری که جاساز کرده بودم و مصرف کردم.
هنوز بعد از ده سال، حتی به همسرم هم نگفتهام که دلیل آن خراب شدن سفر و بازگشت ناگهانی این بود که موادم را در سیفون انداخته بودم و خراب شده بود. هنوز جرئت گفتنش را پیدا نکردهام. شاید این صحبتها را در سایت ببیند و متوجه شود. همینجا از او عذرخواهی میکنم.
امیدوارم با خدمتی که امروز انجام میدهم و آرامشی که پس از رهایی در وجود من و خانوادهام هست، بتوانم گوشهای از تخریبهایی که به خانواده و جامعهام وارد کردم جبران کنم.
ممنونم که به صحبتهای من گوش کردید.
ضبط: مسافر نوید
تایپ: مسافر مهدی
عکس: مسافر علیرضا
ویرایش و ارسال: مسافر حمید(گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)
- تعداد بازدید از این مطلب :
75