جلسه چهارم از دوره نهم سری کارگاه های آموزشی خصوصی کنگره 60 ویژه مسافران نمایندگی پرند، با استادی مسافر ناصر، نگهبانی مسافر مصطفی و دبیری مسافر پرویز با دستور جلسه "هفته بنیان " روز چهرشنبه 19 آذر 1404 ساعت 17:00 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، ناصر هستم یک مسافر
امروز برای خودم هم جالب بود که چرا اینهمه استرس داشتم. آخرینبار سال گذشته بهعنوان استاد روی این صندلی نشستم وادی سیزدهم را خدمت کردم؛ شاید همین فاصله طولانی باعث شد کمی دست و دلم بلرزد. از مرزبانان محترم، نگهبان عزیز جلسه و راهنمای مهربانم آقا میلاد سپاسگزارم که این فرصت خدمت و آموزش را در اختیارم قرار دادند.
در مورد دستور جلسه امروز؛ بنیان کنگره ۶۰
همیشه برای من یک سؤال بوده؛ انسانی که توانسته چنین ساختار محکم، دقیق و زندهای را خلق کند که میلیونها نفر بتوانند در مسیر درمان و تکامل حرکت کنند، چه ویژگیهایی داشته است؟
«بنیان» یعنی ریشه؛ یعنی نقطهای که از آن همه چیز آغاز میشود. همانگونه که آقا مهدی میگوید «خلق کردم»؛ و حقیقتاً مهندس کنگره را خلق کردند. خلق چیزی یعنی تفکر، یعنی آیندهنگری، یعنی تبدیل اندیشه به عمل. و این همان کاری است که ایشان انجام دادند.
من بهعنوان عضوی کوچک از این مجموعه بزرگ، میخواهم از مسیر خودم بگویم. در این راه چالشهای زیادی را پشت سر گذاشتم؛ چه در سفر اول و چه حالا در سفر دوم. اما چون دستور جلسه لژیون خدمتگزارم «سردار» است، میخواهم از این نقطه صحبت کنم
به باور من بزرگترین عامل حرکت، بخشش است.
این را با تمام وجودم میگویم. آدمی وقتی در مسیر بخشش قدم میگذارد، تازه اجازه اشتباه کردن را به خودش میدهد و همین اجازه، راه را برای حرکت باز میکند. لژیون سردار برای من فقط یک مسیر مالی نبود؛ یک مسیر تربیتی بود. من آدمی بودم که حتی نمیتوانستم ثانیهای با کسی ارتباط برقرار کنم. اولین چیزی که به من داد، اعتماد به نفس بود؛ بعد ایمان؛ اینکه بتوانم خودم را باور کنم و بدانم میتوانم به نقطهای برسم.
واقعیت این است:
کسی که هیچوقت هزار تومان نبخشیده، نمیتواند درباره بخشش حرف بزند؛ مگر اینکه وارد مسیر شود. بخشش «گفتن» نیست؛ «بازی کردن» است. تو میگویی میخواهم پنجاه میلیون ببخشم؟ خیلی هم خوب. اما باید وارد بازی بشوی تا ببینی چه تغییراتی در درونت اتفاق میافتد.
مهندس در یکی از صحبتهایشان میگفتند مردی تصمیم گرفت اهل ایمان شود و نماز بخواند. روز اول که به مسجد رفت، کفشش را دزدیدند. گفت: «من آمدم نماز بخوانم، این هم از نتیجهاش» و دیگر نرفت
ما هم اگر قرار باشد با اولین ناملایمتی میدان را ترک کنیم، هیچوقت پالایش نمیشویم
روش درمان ما، تزکیه و پالایش است.
تا جهانبینیام تغییر نکند، هرگز درمان نمیشوم. درمان فقط این نیست که مواد در کف دستم باشد و میل به مصرف نداشته باشم؛ درمان یعنی بدانم چه چیزهایی تخریبم میکند و آنها را اصلاح کنم.
آموزشهای کنگره به من یاد داد که مسیر مستقیم را بشناسم؛ مسیری که در آن هر حرکت ما آگاهانه باشد. حتی خوابهایی که میبینیم بیدلیل نیست. همانطور که مهندس در سیدی «نقاش» میگویند، خوابها پیام دارند؛ نشانهاند؛ و وقتی در مسیر باشی کمکم برایت معنا میشوند.
برای من زیباست که بفهمم چرا در کنگره هستم. روزی که رها شدم، با خودم عهد کردم که خداوند آنقدر به من توان بدهد که بتوانم برای رشد کنگره مفید باشم. و باور دارم کنگره روزبهروز بزرگتر میشود تا به جایگاهی که شایسته آن است برسد.
امروز میبینم نوع نگاهم تغییر کرده است بیرون از کنگره که میروم، نگاهها جور درنمیآید؛ نه اینکه آنها بد بدانند و من خوب، نه؛ مسئله آموزش است. گاهی با خودم میگویم ای کاش همه انسانها یکبار هم که شده مصرفکننده میشدند تا به کنگره میآمدند و این نگاه را تجربه میکردند! شاید خیال خام باشد، اما از سر عشق است؛ چون زیبایی این نگاه را دیدهام.
در پایان، از همه شما سپاسگزارم که به صحبتهای من گوش دادید
ممنونم که هستید و ممنونم که اجازه میدهید در این مسیر رشد کنم.
(1).jpg)
تنظیم و بارگذاری: مسافر نیما لژیون چهارم
مرزبان خبری: مسافر مجید
- تعداد بازدید از این مطلب :
61