سلام دوستان محمدرضا هستم یک مسافر.
ابتدا تشکر میکنم از آقای مهندس، خانوادهی محترم ایشان و همچنین از راهنمای خوبم که اگر امروز حال خوشی دارم، مدیون محبت و زحمات این عزیزان هستم.
سالهای زیادی به دنبال آرامش بودم، اما همانطور که آقای مهندس دژاکام میفرمایند:
«ما باید از جهل و ناآگاهی خود به خداوند پناه ببریم، زیرا انسان موجودی است فراموشکار و طلبکار.»
مدتها آرزو داشتم از این دام رها شوم. راههای زیادی را پیمودم، اما همه بینتیجه بود.
راهنمایم همیشه میفرماید:
> در ناامیدی بسی امید است،
> گر خداوند ز حکمتی ببندد دری، ز رحمت گشاید صد درِ دیگری.
در یکی از همان روزهایی که در تاریکی و ظلمات به سر میبردم، جرقهای در درونم روشن شد و صدایی به من گفت: «تو میتوانی، حرکت کن!»
اما گویی قفلی بر پاهایم زده بودند. فریاد میزدم: «خدایا، خدایا، کمکم کن!» ولی تاریکی تمام وجودم را فرا گرفته بود، چرا که دست در دام اهریمن داشتم و خدای من، مواد مخدر شده بود.
نمیدانستم چه باید بکنم. از یکسو ترس و ناامیدی مرا در بر گرفته بود و از سوی دیگر، منیت، غرور و بیهدفی ذهنم را آشفته میکرد. هر روز و هر شب، در سکوتِ بغضآلود، تنها فریاد میزدم:
«خدایا، من هم بندهی تو هستم، نجاتم بده!»
او راهی نشانم داد، امّا افکار منفی و جهل هنوز رهایم نکرده بودند، زیرا هنوز *تسلیم* نشده بودم. باز گفتم:
«خدایا، مرا از این بند و عذاب رها کن.»
او نه یکبار، بلکه هزارانبار مرا فراخواند، و اینبار تصمیم گرفتم پاسخ دهم:
«ای که مرا خواندهای، راه را نشانم بده.»
و خدا را شکر میکنم که اجازهی ورود به کنگره ۶۰ به من داده شد تا بتوانم طعمِ حال خوش و آرامش واقعی را تجربه کنم.
در پایان، از تمامی کسانی که در هر جایگاه و به هر نحوی در حال خدمت هستند، صمیمانه تشکر میکنم.
تایپ: مسافر حامد لژیون نوزدهم
ویرایش: مسافر موعود لژیون نهم
تنظیم و ارسال: مسافر حجت (نگهبان سایت)
نمایندگی خواجو
- تعداد بازدید از این مطلب :
125