استاد سردار "ما همه مأمور هستیم تا گمشدگانی که منتخب هستند را پیدا و آنها را با مشعل نور راهنمایی کنیم"
من همسفری بودم که با دلی سرشار از یأس، ناامیدی و اضطراب قدم به مکانی امن و مقدس به نام کنگره۶۰ گذاشتم. اولین جلسهای که وارد کنگره شدم جشن هفته همسفر بود. با دلی مملو از غم و اندوه و نداشتن ذرهای ایمان به این مکان، وارد لژیون تازهواردین همسفر صدیقه شدم؛ ایشان با چهرهای خندان و با محبت آموزشهای کنگره و درمان بیماری اعتیاد را به من توضیح دادند، سپس راه برای من نمایان شد و با ایمان قلبی سفر خود را شروع کردم.
با حس خود وارد لژیون سوم شدم و آموزش گرفتن را آغاز کردم. راهنما همسفر زهرا دلیل آرامش من شدند و من با پیوند بیدریغ ایشان به کنگره پایبند و ماندگار شدم. پس از گذشت ۱۰ ماه من و مسافرم به رهایی رسیدیم. در کنگره یاد گرفتهام که هیچ موجودی بیدلیل خلق نشده و من نیز بیجهت قدم به این جهان نگذاشتهام. متوجه شدم که تقدیر دست خودمان است.
کنگره۶۰ یکی از معجزات و اتفاقات بزرگ قرن اخیر است. خداوند عنایت ویژهای به من داشته که اجازه حضور در این مکان علمی را برای من صادر کرده است. من بایستی قدر این مکان را بدانم و از این فرصت به دست آمده بهترین استفاده را بکنم. هر خدمتی که در کنگره به من واگذار میشد با جان و دل انجام میدادم. خدمت مرزبانی یکی از بهترین خدمتهایی بود که انجام دادم چون سرشار از آموزش و حسهای خوب بود. عاشق خدمت کردن بودم و ایمان داشتم که با تلاش و پشتکار خودم، حتماً یک روز یکی از شالهای خوشرنگ کنگره را تجربه خواهم کرد؛ به همین دلیل با عشق و هدف در جلسات حاضر میشدم و آموزشهای لژیون را فرا میگرفتم.
در آزمون راهنمایی شرکت کردم و منتظر اعلام نتایج بودم. شبی که اعلام نتایج را دیدم از خوشحالی سر از پا نمیشناختم. وقتی اسم خودم و مسافرم را در آمار قبولیها دیدم خدا را بسیار تا بسیار شکر کردم. آن شب من و مسافرم تا صبح پلک روی هم نگذاشتیم. من در کنگره به این نتیجه رسیدم که دیگران کاشتند و ما خوردیم پس ما بکاریم تا دیگران بخورند. سپاسگزار مهندس عشق و خانواده محترم ایشان هستم و از راهنمای خود همسفر زهرا و همسفر فرنگیس بسیار سپاسگزارم که آموزشهای ناب را در اختیار من گذاشتند تا به حال خوش و آرامش درونی برسم.
روزی که برای گرفتن شال خدمت آقای مهندس رسیدم، بهترین حس دنیا را داشتم. همه عزیزان با جامه سفید در آنجا حضور داشتند و منتظر گرفتن شال زیبا از دستان پرمهر آقای مهندس بودند. یک شور و شوق وصفناپذیری در آن مکان حاکم بود. زمانیکه آقای مهندس شال را بر دور گردن من انداختند خدا را شکر کردم بابت اینکه قدر در جایی نهادم که با آموزشهای آن بتوانم به همنوع خودم که همدرد من هستند کمک کنم تا راه خود را پیدا کنند.
خدمت بسیار بزرگی بر دوش من گذاشته شده است. از همه فرشتگان کنگره۶۰ که به من آرامش دادند و زندگی دوباره به من بخشیدند سپاسگزار هستم. از خداوند میخواهم به من فرصت بدهد تا به نحواحسن خدمت کنم و آموزش بگیرم. این شال نشان اعتماد و جهانبینی است؛ پیمان میبندم که هرگز این امانت را سبک نشمارم.
نویسنده: راهنما همسفر اعظم
عکاس: همسفر ملیکا رهجوی راهنما همسفر مهناز (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر مائده رهجوی راهنما همسفر فرنگیس (لژیون سوم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی ابنسینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
185