جلسه دوازدهم از دوره سیوهشتم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی شیخبهایی با دستور جلسه «بنیان کنگره۶۰»، با استادی راهنما همسفر طاهره، نگهبانی همسفر لعیا و دبیری همسفر محبوبه در روز دوشنبه ۱۷ آذر ماه ۱۴۰۴ ساعت۱۵:۰۰ برگزار شد.

«یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ، یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ، یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ، حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ»، ای دگرگون کننده قلبها و دیدهها، ای تدبیرگر شبها و روزها، ای متحول کننده حالها و حالتها، حالات ما را به نیکوترین حالات تبدیل بفرما...
امروز سالروز تولد بزرگمردی است که حال ما و زندگی ما را دگرگون و ما را به احسن الحال رساند. مهندس حسین دژاکام در صحبتهای روز چهارشنبه فرمودند: امسال در زندگی ما تحولی نو اتفاق افتاده است، امسال تولد و رهایی من نیست، رهایی کنگره است و بهترین اتفاقی که برای من و اعضای کنگره۶۰ اتفاق افتاده است؛ دقیقاً حال خوش و احسن الحال است.
خداوند را شاکرم به خاطر اینکه در این مسیر، خدمتگزار خود و خلق خداوند هستم و از خداوند سپاسگزارم که در سالیانی نفس کشیدم و در این مسیر شخصی در کنار من قرار گرفت که به من آموزش و اجازه رشد و خدمت داد و این مسئله مهمی است که از تاریکیها به روشناییها برسم و بتوانم نور را ببینم؛ چرا که مهم، دیدن آن نور است.
اما دستور جلسه «بنیان کنگره۶۰»، با توجه به پیامهای سایت جمعیت احیای انسانی کنگره۶۰، دلنوشتهها و صحبتهای مهندس دژاکام در این هفته بسیار زیبا بیان شده است؛ اما مسئله بسیار زیبا تفکر تازهای بود که در ادامه باید برای کنگره و من همسفر اتفاق بیفتد و هیچ چیز به زیبایی این تفکر جدید نسبت به «بنیان کنگره۶۰» نبود. امروز زمانی که افراد به افتخار این بزرگ مرد در جلسه دست زدند برای من یادآور خاطرات روزها و ایام گذشته شد و خداوند را شاکرم به خاطر وجود این جمعیت و شعب بسیار زیاد، چرا که این دستور جلسه دقیقاً میخواهد همین موضوع را به من یادآوری کند.
کلمه «بنیان» یعنی ریشه، عشق، اقتدار و بیدار شدن قهرمان درون یک انسان؛ انسانی که مرا از قعر تاریکی، از نهایت سردی و بیروحی بیدار کرد و به من تلنگر زد و چراغ راهم شد که بتوانم حرکت کنم. این دستور جلسه به من یادآوری کرد که آیا سختیها را به یاد داری؟ بغضهای خفه شده را به یاد داری؟ زمانی که حرف برای زدن داشتی ولی نمیتوانستی حرفی را بزنی، به یاد داری؟ به یاد میآوری تاریکیها و غصههایی که در گلو خفه کردی؛ ولی به خاطر زندگی خود و فرزندانت دم نزدی؟
من تمام این سختیها را در این هفته با خود مرور کردم و به این نتیحه رسیدم که بله من به یاد میآورم زمانی که اذن ورودم به کنگره داده شد، فقط سه نفر همسفر و شانزده نفر مسافر در اصفهان شروع به خدمت کردند و عشق الهی مرا زمینگیر کرد. چرا؟ چون من فقط به خاطر گفتههای اشخاصی که از تهران به عنوان استاد به اصفهان میآمدند پایبند شدم و ماندم؛ چون عقلم میگفت کار درست است.
برای من در این مسیر چه اتفاقی افتاد؟ چه حس و ایمانی در درون من روشن شد؟ من این ایمان را از بزرگ مردی گرفتم که مثل یک هسته از تاریکی و سردی زمین شکافته شد و ریشه را به سمت نور تاباند و سایهاش را بر سر من انداخت. حس شما را که امروز سفر اول هستید و هر هفته آقای مهندس را میبینید و از صحبتهای ایشان لذت میبرید؛ من نزدیک به ۱۰ ماه و ۱ روز زمان برد که دریافت کنم و حتی زمانی که برای رهایی به تهران رفتم، شناخت مهندس دژاکام برای من بسیار سخت بود؛ چراکه تا آن زمان شرایط دیدارشان به راحتی امروز نبود.
امروز خداوند بزرگ را شکر میکنم که در کنگره۶۰ ماندم تا از رهروان راه ایشان باشم و اینکه شرایط سخت در کنگره تغییر کرد و امروز دست یاری افراد زیادی پشت کنگره است.
قبلاً کاست بود، بعد سیدی و در ادامه به شکر خدا اپلیکیشن دژاکام طراحی شد که همه اینها یاریدهنده من همسفر بود. همسفرانی بودند که واقعاً باید وارد این عرصه میشدند تا بال پرواز مسافر خود شوند؛ در صورتی که نمیتوانستند وارد کنگره شوند.
جناب مهندس فرمودند: این هفته، پیشکسوتان، استاد جلسه شوند تا خاطرات گذشته را بازگو کنند. امروز دوست دارم بیشتر از سختیهای گذشته که الان آنها برایم شیرینترین لحظههاست، گفته شود و مسئله مهم این است که هیچوقت نباید یادمان برود.الان با وجود نور، میکروفن، صندلی، گرمایش و سرمایش و تمام این امکانات اینجا نشستهایم؛ ولی اگر ناچار شدی که در سرما و کنار کوچه، لژیون تشکیل دهی و دور پیکنیک نشستی، آن وقت هنر کردی که آمدی.
یک چشمه در بخشی از اصفهان قرار دارد؛ اولین امتحانی که جناب خدامی گرفتند داخل این چشمه بود؛ زیرا اینقدر سرد بود که نمیشد بالا نشست و چون داخل چشمه امن بود، آنجا نشستیم؛ ایشان جمله زیبایی فرمودند: جایی که تزریقیها میآمدند و اینجا تزریق میکردند، امروز شما برای روشنایی و برای نجات، امتحان میدهید.
دکتر امین دژاکام خیلی زیبا میفرمایند: سوار هلیکوپتر بشویم و چرخی روی گذشته خود بزنیم؛ ولی قرار نیست که آنها به ما آسیب بزنند؛ بلکه قرار است من برگردم و از اشتباهاتم درس بگیرم و دوباره آن راه را نروم؛ زیرا اگر الان بروم خیلی سخت است؛ چون یک دنیا آموزش در کولهبار خود دارم، در صورتی که آن موقع کوله بارم پر از جهل و ناآگاهی، سختی، درک نکردن و پر از بال پرواز نبودن بود.
یک زمانی برای رهایی به تهران میرفتیم، سهشنبه شب که سوار اتوبوس یا قطار میشدیم، صبح به آنجا میرسیدیم؛ به تالار شقایق میرفتیم و یکسری جلسات آموزشی در مورد اعتیاد بود که جناب مهندس و دیگر اعضا در آن حضور داشتند. بعد از جلسات باید با مترو یا اتوبوس سریعاً خود را به شعبه سهروردی میرساندیم تا به جلسه، رهایی و جلسه راهنمایی که خانم آنی، استاد آن بودند، برسیم و پساز اتمام جلسه باید خودمان را به ترمینال میرساندیم که بتوانیم برگردیم. صبح پنجشنبه میرسیدیم، سریع کارهای زندگی خود را انجام میدادیم تا بعدازظهر به کنگره بیاییم، بتوانیم رهایی اعلام کنیم، لژیون تشکیل دهیم و تمام این کارها تا شب باید انجام میشد.
اعضای قدیمی، تمام این مسیرها را طی کردند، این لحظهها را لمس کردند تا به اینجا رسیدند؛ ولی الان بهراحتی اعلام میکنند هر کس میخواهد به تهران برود، اتوبوس و بلیط آماده است، جلوی درب آکادمی شما را پیاده میکنند و شما همه جوره از شرایط ایراد میگیرید. کجای کار هستیم؟ داریم وارد ناشکری میشویم.
یادمان باشد که روزی آرزو داشتیم تمام زندگی خود را بدهیم تا مسافرمان رها شود و یک ساعت، آرام و بدون نگرانی از مسافرمان باشیم. همه این سختیها را یادمان بیاید. حالا تا شال به گردنمان میآید فراموش نکنیم؛ این شال میآید و میرود و من باید یادم باشد که کجا میروم و چه کار میکنم؟ باید یادم باشد چه کسانی برای اینجا که من نشستهام زحمت کشیدند؟ من باید شاکر خداوند باشم که در فامیلم چند نفر مانند من درگیر هستند؛ ولی تو من را انتخاب کردی.
مهندس دژاکام این هفته فرمودند از سختیها صحبت کنید؛ یادمان باشد نگوییم چرا زنگ را دیر زدند؟ چرا میگویند سیدی بنویس؟ همه این چراها را باید کنار بگذاریم. مگر آقای مهندس نمیتوانستند بروند؟ مگر در زندگی کم دارند؟ ایشان اگر بخواهند حرکتی بکنند، میتوانند بهترین تیلیاردر ایران و جهان شوند و احتیاج به این ندارند که من باشم؛ ولی عشق بیقید و شرط میورزند و من اینجا میآیم و کلی انرژی میگیرم.
تازه به مسافرم غر میزنم که من به خاطر تو به اینجا میآیم و به خاطر تو سیدی مینویسم؛ اگر برایت سخت است خیلی راحت میگویم که لباسهایت را کنار بگذار و به زندگیت برس. اگر در این مسیر قرار گرفتهای لذت ببر و عشق کن.
من به این دلیل امروز دعای تحویل سال را دوست داشتم بخوانم؛ زیرا میخواستم آن حس و حال گذشته یادآوری شود که کجا بودیم و الان کجا هستیم. یادت است که هنوز پا دردهای چمنهای هرندی را داری؛ ولی با این پا دردها عشق میکنی.
خدا را شکر میکنم که مسافرم مصرفکننده شد و در این مسیر قرار گرفتم البته اوایل این را قبول نداشتم؛ چون حال خودم بد بود و دقیقاً بعد از یکی از جلسات عمومی، آقای خدامی من را مجاب کردند و گفتند حالا بمان درست میشود. بعد از رهایی یک اتفاقی برایم افتاد؛ چون همیشه مسافرم را مسبب مشکلات و بیماریهایم میدانستم، وقتی در بیمارستان چشمم را باز کردم و مسافرم را بالای سرم دیدم؛ در کلمه اول گفتم حلالم کن، خیلی اشتباه کردم.
در کلام آخر خدا را شکر میکنم به خاطر این بیست سالی که در کنگره زندگی میکنم و در زمانی بودم که آن مرد بزرگ، قهرمان وجودش را بیدار کرد، به نور رسید و مثل خورشید درخشید و من در کنارش رشد کردم و آموختم.
برای سلامتی مهندس حسین دژاکام و خانواده محترمشان همیشه دعا میکنم و خدا را شکر میکنم که در کنار عضوی از این خانواده هستم؛ همچنین تشکر میکنم از راهنمایانی که وقت برای اصفهان گذاشتند؛ مسافر علی خدامی، مسافر سید مهدی و راهنمای خودم همسفر سودابه که برای بخش همسفران اصفهان بسیار زحمت کشیدند. از نگهبان جلسه، ایجنت و گروه مرزبانی که اجازه خدمت را به من دادند بسیار سپاسگزاری میکنم.
اعلام مقام سوم مسابقات عقاب طلایی، رشته واليبال همسفران نمایندگی شیخبهایی


مرزبان کشیک: همسفر مریم و مسافر محسن
تایپ: همسفرخزر رهجوی راهنما همسفر سپیده (لژیون بیست)
عکاس: همسفر شقایق رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم)
ویرایش و ارسال: همسفر پگاه رهجوی راهنما همسفر شهین (لژیون دهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
486