English Version
This Site Is Available In English

ما با هم از این تاریکی گذشتیم

ما با هم از این تاریکی گذشتیم

گاهی روزهایی می‌رسد که حالِ مسافر، شبیهِ هوای ابری شهر می‌شود، نَفس می‌کِشد اما انگار هیچ چیز وارد ریه‌هایش نمی‌شود. چشم‌هایش خسته است، دلش بی‌قرار، قدم‌هایش بی‌رمق. انگار تمام جهان روی شانه‌هایش نشسته باشد. و درست همان لحظه، همسفرش تمام دلش می‌لرزد… چون درد مسافر همیشه دو برابر روی دل همسفر می‌نشیند.

مسافر وقتی می‌لغزد، همسفر سکوت می‌کند، نفسش را حبس می‌کند تا مبادا دلش بشکند و صدایش بلرزد. شب‌ها شاید یواشکی گریه کند اما صبح که می‌شود، با لبخند بیدار می‌شود تا امید را در دل مسافر زنده نگه دارد. چه سخت است قوی بودن در حالی که درونت پر از ترس و نگرانی است. مسافر حالش که خراب می‌شود، انگار دنیا بی‌معنی می‌شود… اما نمی‌داند در همان لحظه، همسفر چطور با تمام توانش دست او را نگه داشته، چطور با هر دعا، هر فکر، هر اشکِ پنهانی‌اش او را بلند می‌کند؛ شاید کسی نداند؛ اما گاهی قوت قلب مسافر، فقط نگاه آرام همسفرش است. همان که نمی‌گذارد او سقوط کند. همان که بدون هیچ ادعایی، همه چیز را تحمل می‌کند تا روزهای روشن دوباره برسد.

و حقیقت این است، مسافر تنها نیست. همسفرش کنارش ایستاده، با دلی خسته؛ اما امیدوار، با چشمی اشک‌آلود؛ اما محکم؛تا روزی برسد که هر دو، از این روزهای سخت عبور کنند و بگویند:

«ما با هم، از این تاریکی گذشتیم.»

نویسنده: همسفر لیلی رهجوی راهنما همسفر حدیقه (لژیون چهارم)

رابط خبری: همسفر کریماه رهجوی راهنما همسفر حدیقه (لژیون چهارم)

ویراستار: همسفر سیده هما رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون دوم)

ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون دوم) نگهبان سایت 

همسفران نمایندگی گرگان 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .