English Version
This Site Is Available In English

سفر شکل‌گیری کنگره را مرور می‌کنم تا قدر مسیر روشن امروز را بدانم.

سفر شکل‌گیری کنگره را مرور می‌کنم تا قدر مسیر روشن امروز را بدانم.

جلسه دهم از دوره‌ی چهل و پنجم کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی دانیال اهواز، به استادی راهنمای محترم آقا شارود، نگهبانی مسافر رامین و دبیری  مسافر مجید، با دستور جلسه‌ی <<هفته‌ی بنیان>> در تاریخ ۱۶ آذرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد.

سلام دوستان، شارود هستم مسافر.ممنون از همه عزیزان و همچنین نگهبان و دبیر عزیز. به همه مسافران و تازه‌واردین عزیز هم خوش‌آمد می‌گویم و همچنین به راهنمایان عزیز.از ایجنت محترم هم تشکر می‌کنم که امروز این فرصت را به بنده دادند تا اینجا باشم و بتوانم خدمت کنم و ان‌شاءالله خدمتگزار خوبی در این راه باشم.دستور جلسه، هفته‌ی بنیان است.قبل از هر چیز، این هفته را در رأس به آقای مهندس حسین دژاکام و خانواده محترم ایشان، به اساتید آقای مهندس، به استاد امین، به همه دیده‌بانان و تمام اعضای کنگره ۶۰ که بودند، هستند و خواهند بود تبریک می‌گویم.وقتی این دستور جلسه هفته بنیان گذاشته می‌شود، داستان، داستان یک مثلث است.استاد امین در سی‌دی بنیان می‌گویند ـ اگر گوش داده باشید ـ مثلث تاریکی در واقع همان مثلث نسیان است. انسان اساساً با مفهوم فراموشی گره خورده است. این کلمه "انسان" از "نسیان" می‌آید؛ یعنی فراموشکار.خیلی وقت‌ها یادمان می‌رود چه کسانی زحمت کشیدند، چه اتفاقاتی افتاد و چه رنج‌هایی کشیده شد تا ما امروز به‌راحتی در یک ساختمان خوب بنشینیم، آموزش بگیریم و سفر کنیم؛ جایی که اگر زمستان باشد بخاری هست و اگر گرما باشد کولرها. راهنماها هستند و به‌قول معروف شیک و پیک اینجا خدمت می‌کنند تا منِ رهجو به رهایی برسم.این دستور جلسه بخشی‌اش برای این است که بدانم چه اتفاقاتی افتاده تا من امروز به این جایگاه برسم؛ نه اینکه فقط اعتیادم درمان شود، بلکه به استادی شهر وجودی خودم هم برسم.گاهی یک شخص می‌آید و می‌گوید: «من یک‌جوری تغییر کردم که خانواده‌ام شادی می‌کردند و این شادی از دل و چشم‌شان می‌بارید.»خب چه اتفاقاتی افتاده که من امروز به چنین حال خوبی می‌رسم؟یک شخصی به نام آقای مهندس حسین دژاکام، با الگو گرفتن از ماه مبارک رمضان، روش درمان اعتیاد را کشف کردند و اول روی خودشان اجرا کردند؛ چون خودشان مصرف‌کننده بودند و در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۷۶ به درمان رسیدند.حدود یک یا دو سال بعد، با وجود تمام کش‌وقوس‌هایی که در این راه بود، کنگره ۶۰ را تشکیل دادند. اولین جلسه کنگره ۶۰ در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۷۸ در مهدیزاده تهران با حضور سه نفر برگزار شد.امروز بیش از ۱۰۰ هزار نفر با روش DST به درمان رسیدند و بیش از ۱۵۰ شعبه در سطح کشور داریم.

پس بذر این شعب و بذر کنگره، همان بنیان است؛ اولین بذر این درمان. و درست است: ایشان بنیانگذار نیست، بنیان است.این بخش کلیِ شکل‌گیری کنگره بود.اما بخش دیگر مربوط به اهواز است. تا جایی که من از آقای بیات و آقا فرشید، راهنماهای محترم، شنیدم: آقای بیات حتی سه سال قبل از شروع رسمی شعبه اهواز، به همین پارک هجرت روبه‌روی راه‌آهن می‌آمدند، با یک بنر و استند شروع به کار می‌کردند.آن‌قدر صبح با قطار از تهران به اهواز می‌آمدند و شب با همان قطار برمی‌گشتند که تمام مهمانداران قطار ایشان را می‌شناختند.بعد رفتند شعبه آبادان را افتتاح کردند. و بعد، در سال ۹۱ شعبه اهواز شروع به کار کرد که آقا فرشید هم به آن اضافه شدند.من خودم در برج ۱۱ سال ۹۱ به‌عنوان تازه‌وارد وارد کنگره شدم و از آن زمان دیگر هیچ‌وقت غیبت نکردم.چیزی که برای من خیلی جالب بود این بود:آقا فرشید از تهران می‌آمدند و آقای بیات از آبادان؛ و یک بار نشد که ما زودتر از این عزیزان به شعبه بیاییم. همیشه قبل از اینکه ما برسیم، این عزیزان در شعبه حضور داشتند و خدمت می‌کردند.کم‌کم مسافران جدید به رهایی رسیدند و این داستان شکل گرفت؛ عزیزانی مثل آقا شهرام، آقا جلال، آقا محمد، آقا احسان و تمام کسانی که خدمت کردند.یک مقدار هم خاطره بگویم تا فضا ملموس‌تر شود.دیروز هم در کلینیک این صحبت را کردم.آقا فرشید که از تهران می‌آمدند، ابتدا با پرواز می‌آمدند و بعد تصمیم گرفتند با اتوبوس بیایند. همیشه می‌گفتند: «به بچه‌ها می‌گفتم بیایید تهران، آقای مهندس را از نزدیک ببینید.» و بچه‌ها می‌گفتند: «آقا سخت است.»ایشان با خودشان گفته بودند: «حالا که خودم با هواپیما می‌آیم و به اینها می‌گویم بیایید، شاید نتوانند با هواپیما بیایند؛ پس بگذار خودم با اتوبوس بیایم.»یک روز که من از اندیمشک می‌آمدم، آقا فرشید به‌شدت سرماخورده بود. از اتوبوس پیاده شد و بقیه مسیر را با ما آمد. در جاده اهواز–شوش ایستادیم، از برگ‌های اکالیپتوس چیدیم و آوردیم شعبه تا برایش بخور کنیم که حالش بهتر شود و بتواند اینجا باشد و راه درست را به ما نشان بدهد.در مورد آقا بیات هم یک خاطره دارم :یک روز آمدند شعبه، لباس‌هایشان خاکی و دستشان زخمی.پرسیدیم چه شده؟گفتند موتوری به ایشان زده و قصد داشته گوشی‌شان را بدزدد؛ مقاومت کرده بودند و زخمی شده بودند.کلی داستان‌ها اتفاق افتاده تا امروز به اینجا برسیم.الان کنگره ۶۰ چهاربانده که چه عرض کنم؛ جاده هشت‌بانده، دوازده‌بانده است!و همین‌طور که آقای مهندس می‌گفتند: جایی فوق‌دیپلم مددکاری را راه می‌دادند ولی ایشان را راه نمی‌دادند.اما امروز از بزرگ‌ترین همایش‌های دنیا تماس می‌گیرند و دعوت می‌کنند برای سخنرانی.خیلی رنج‌ها کشیده شده تا این اتفاق افتاده است.بازهم تبریک می‌گویم به جناب آقای مهندس و خانواده محترم‌شان، همچنین دیده‌بانان و همه اعضای کنگره ۶۰.ممنونم که به صحبت‌های من گوش دادید.

سایت نمایندگی دانیال اهواز

عکس و تایپ: مسافر فرید - لژیون یکم 

ارسال خبر: مسافر محسن

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .