English Version
This Site Is Available In English

. در اعماق تاریکی افتادم و برخاستم؛ چون یاد گرفتم رهایی هدیه نیست، ساخته می‌شود.

. در اعماق تاریکی افتادم و برخاستم؛ چون یاد گرفتم رهایی هدیه نیست، ساخته می‌شود.

دل‌نوشته: سفری از تاریکی تا روشنایی

روزهایی بود که نفسم بوی دود می‌داد، نه فقط از سیگار، بلکه از درونم؛

با هر پک، تکه‌ای از وجودم می‌سوخت و در هوا گم می‌شد.

مواد را پناه می‌دانستم، اما در حقیقت، زندانی بودم گرفتار توهم آزادی.

تا اینکه نوری از دور پیداشد؛ نوری به نام کنگره ۶۰.

در آن‌جا فهمیدم سفر یعنی رفتن، اما نه فقط در مسیر جاده‌ها،

بلکه در گذر از تاریکی به روشنایی، از مصرف به رهایی، از خودِ گم‌شده به خودِ واقعی.

سیگار دیگر قدرتی ندارد که مرا در دستانش اسیر کند.

مواد دیگر صدایم نمی‌زند، چون من صدای دیگری را شنیده‌ام؛

صدای آرامش، صدای درمان، صدای عشق.

در این سفر یاد گرفتم که رهایی هدیه نیست، ساختنی است.

و حالا من، با قلبی سرشار از شکر، در میانه‌ی راهی ایستاده‌امکه انتهایش، نورِ ایمان و زندگیست. 

نگارنده :مسافر وحید لژیون هشتم

ارسال :مسافر محسن 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .