English Version
This Site Is Available In English

تو همان می‌شوی که انتخاب می‌کنی باشی

تو همان می‌شوی که انتخاب می‌کنی باشی

صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون جاری است. امروز که دوباره به وادی دهم رسیده‌ام، حس می‌کنم کسی از درونم پرده‌ای را کنار می‌زند؛ پرده‌ای که سال‌ها نمی‌گذاشت نور حقیقت وارد خانه‌ تاریک ذهنم شود. انگار تمام این مسیر، تمام افتادن‌ها و برخاستن‌ها، تنها برای این بوده که روزی بفهمم من همان نیستم که بودم و آنچه درونم تغییر کرده، از هر اتفاقی در جهان بیرون مهم‌تر است.

روزهایی بود که باور داشتم زندگی‌ام در گذشته‌ پر از تکرارِ اشتباه دفن شده است. فکر می‌کردم انسان یک‌بار سقوط می‌کند و کار تمام است؛ دیگر جایی برای برخاستن نیست. گمان می‌کردم زخم‌هایم هویت من هستند و گذشته‌ام مُهری‌ است که تا پایان عمر بر پیشانی‌ام می‌ماند. اما وادی دهم آمد؛ آرام و خاموش، مثل نوری که از شکاف در وارد اتاقی تاریک شود. آمد و گفت: «صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون جاری است.»

این جمله مثل آبی زلال بر وجودم ریخت. فهمیدم انسان موجودی ثابت و سنگی نیست. انسان رود است؛ جاری، دگرگون‌شونده، لغزان، جوشان و همیشه در حال تولد دوباره! دریافتم آنچه پشت سر گذاشته‌ام فقط جای پای من بوده، نه سرنوشت من! در روزهای تاریک، وقتی حتی از نگاه‌کردن در آینه می‌ترسیدم، تنها امید کوچکی که زنده‌ام نگه داشت همین باور بود که شاید بتوانم تغییر کنم.

وادی دهم همین امید کوچک را زنده کرد. گفت اگر دیروز در تاریکی بودی، امروز امکان روشن شدن داری. حتی اگر گذشته‌ات تلخ باشد، آینده‌ات می‌تواند ساخته شود. حقیقتی زنده و پرنفس است. گاهی فکر می‌کنم اگر این وادی را سال‌ها پیش می‌فهمیدم، چقدر می‌توانستم از دردهایم کم کنم. اما بعد به خودم یادآوری می‌کنم که فهمیدن زمان خودش را دارد. شاید باید آن مسیرهای سخت را طی می‌کردم تا امروز معنای این جمله را نه با ذهن، بلکه با قلبم لمس کنم.

امروز که به گذشته نگاه می‌کنم، به آن انسان خسته و گم‌شده، دیگر با نفرت نگاه نمی‌کنم. او را در آغوش می‌گیرم؛ چون مقدمه‌ منِ امروز بود. او زمین خورد تا من ارزش ایستادن را بشناسم. او گریست تا من بفهمم اشک یعنی آغازِ ترمیم. او اشتباه کرد تا بفهمم بزرگ‌ترین اشتباه، ماندن است. در وادی دهم آموختم انسان را باید در مسیر سنجید، نه در لحظه! لحظه‌ها گاهی سقوط‌ و گاهی شک‌ هستند.

مسیر است که به‌تدریج از ما انسانی تازه می‌سازد و امروز، من تازه‌ام. نه به این معنا که گذشته ندارم؛ بلکه به این معنا که گذشته‌ام دیگر مرا تعریف نمی‌کند. می‌دانم هنوز راه هست و اگر مسیر سنگلاخ شود، باید جاری بمانم. اما دیگر از لغزیدن نمی‌ترسم؛ چون آموخته‌ام آنچه درونم جریان دارد، از هر مانعی نیرومندتر است. آموخته‌ام که این رودِ درونی، رشد می‌کند و روزی به دریا خواهد رسید.

وادی دهم یادم داد هر روز می‌تواند تولدی تازه باشد و تغییر یک جریان است؛ جریانی که هرگز همان لحظه‌ قبل نیست. امروز با تمام وجود می‌گویم: من جاری‌ام، به سوی روشنایی، به سوی ساختن خودی تازه، به سوی هرچیزی که روزی باور داشتم برای من نیست و چه آرامش شگفت‌انگیزی دارد این جاری بودن؛ این حس رهایی؛ این ایمان پنهان که می‌گوید: «تو همان نیستی که بودی؛ تو همان می‌شوی که انتخاب می‌کنی باشی.»

نویسنده: همسفر حدیثه رهجوی راهنما همسفر راضیه (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر راضیه(لژیون چهارم)
عکاس: همسفر راحیل رهجوی راهنما همسفر راضیه (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رضوی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .