سلام دوستان امیر هادی هستم یک مسافر
دستور جلسه این هفته وادی دهم هست که من شخصا یک حس دیگری به این وادی دارم دلنوشته ای راجب به این وادی میخواستم با برادران عزیزم شریک بشم
قبل از ورودم به کنگره ۶۰، واقعیت زندگی من چیز قشنگی نبود.
نه از نظر مالی سرپا بودم، نه از نظر روانی آرامش داشتم، نه رفتارم درست بود و نه تفکرم.
من آدمی بودم که صفاتم بههمریخته بود؛ راستش را بخواهید، حتی راستگویی هم بلد نبودم.
دروغ برایم شده بود یک عادت، یک پناهگاه، یک نقاب. و دقیقاً همان نقاب باعث شد از خودم دورتر و دورتر بشوم.
وقتی وارد کنگره شدم، با یک جمله روبهرو شدم که انگار از درون من حرف میزد:
«صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون جاری است.»
اولش باورش سخت بود. آدمی که سالها اشتباه کرده، چطور میتواند تغییر کند؟
اما آرامآرام فهمیدم این وادی فقط یک جمله نیست؛ قانون است.
شمشیر است.
هم هشدار دارد، هم امید.
هم سقوط را نشان میدهد، هم صعود را.
به من فهماند که هیچکس با گذشتهاش قفل نشده، مگر خودش بخواهد قفل بماند.
امروز، وقتی مسیرم را نگاه میکنم، میبینم آن آدم قبلی—با تمام ضعفها و تاریکیهایش—دیگر همان آدم نیست.
نه اینکه کامل شده باشم؛ هنوز در مسیرم.
اما حداقل یک چیز را با تمام وجود میگویم:
دیگر جایی برای دروغ در زندگی من نیست.
این اولین نشانهٔ جاری شدن تغییر بود.
همه اینها در سایهی آموزشهای کنگره ۶۰، زحمات آقای مهندس، اتفاق افتاد.
اگر آنها نبودند، من هنوز همان آدمی بودم که در گذشتهاش گیر کرده بود.
امروز فهمیدهام که رحمت خدا همیشه جاری است؛
فقط باید چشم باز کنی و حرکت کنی.
تغییر از جایی شروع میشود که قبول کنی «میتوانی آدم دیگری بشوی».
و من…
در حال شدن هستم.
- تعداد بازدید از این مطلب :
70